هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


به هم می ریزد...

به نسیمی همه راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد؟

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

عشق بر شانه ی هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست اورده است

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد...


فوق العادس جناب فاضل نظری 
بله همین طوره
ممنون از حضورتون
سه شنبه ۲۹ تیر ۹۵ , ۲۲:۳۷ سیّد محمّد جعاوله
زیباست
ممنون از حضورتون
سلام
:)
شعر زیبایی بود
:)
سلام
ممنون از حضورتون
خواهش میکنم
:)
نمیتونم حضور نداشته باشم
:)
خوب میکنید که نمی تونید.:)
همیشه نتونید لطفا :)
یاعلی
چشم
:)
همیشه نمیتونم
:)
افرین
بازم ممنون از حضورتون
چهارشنبه ۳۰ تیر ۹۵ , ۰۰:۲۹ سید ابوالفضل ساقی
یهود یک دین نژادیه و عضو جدید نمیگیره
گفتم یه وقت تورات میخونین جو گیر نشین!!! برین یهودی شین!!!!!!
نه دیگه تا این حد هم نیستم.:)
اطلاعاتی از قبل ازش داشتم اینو به دلیل علاقه ام به تحقیق میخونم کلا خوندن راجب ادیان دیگه رو دوست دارم.قسمتی از انجیل هم قبلا خوندم.
به هر حال ممنون از تذکرتون
یاعلی
زیباست :)
ممنون از حضورتون
زیبا
دلنشین
وشیوا بود :)
متشکرم
ممنون از حضورتون
سلام
زیبا بود
سلام
ممنون از حضورتون
چ زیبا
تشکر
ممنون از حضورتون
زیبا بود...

آنچه را عقل به یک عمر به دست اورده است

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

متشکرم
ممنون از این نوشته زیبا

موفق و در پناه امام زمان.
نظر لطفتونه
تشکر ، ان شاا...
ممنون از حضورتون
وبلاگ خوبی دارین دوست عزیز
از این ب بعد دنبال میشین از طرف من
دوست داشتین ب منم سر بزنین قابل دونستین دنبال کنین خوشحال میشم🌹
دنبالید دوست عزیز خیلی وقته.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan