هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


بوی روستا۳

اکثر شبها برق روستا می رفت و ما فانوس به دست میرفتیم و می اومدیم، بعضی شبها حتی اگه برق بود چراغ ها و فانوس ها رو خاموش میکردیم و پنکه ی رومیزی رو بر میداشتیم، بالای پله ها روبروی اتاق دراز میکشیدیم ،به آسمون که بخاطر تاریکی روستا خیلی قشنگ پیدا بود نگاه میکردیم، همزمان شوخی و خنده هامون هم به راه بود و اگه هواپیمایی رد میشد از ذوق دست و پامون رو گم میکردیم.

بعضی شبها آبوا قصه میگفت ،آخ از اون قصه های قشنگ ؛ هنوزم قصه ی "غولک" تو ذهنمه.

موقع برگشتن به خونه اما خوشی این چند روز از دلمون در می اومد،بعد نماز صبح مامان و خاله دستمون رو میکشیدن و تو خواب و بیداری راهیمون میکردن به جاده خاکی روستا و همگی تا موقع اومدن مینی بوس سرپا چرت میزدیم،آخ از بوی مینی بوس که ازش متنفرم...

اما حالا بعد سالها هیچی شبیه روستای گذشته نیست،نه آبوا هست و نه حیاط بزرگ و خونه های کاهگلی،نه فانوس و پشه بند و شبهای بی برقی،درخت کُنار پشت حیاط دیگه میوه نداره،ماها بزرگ شدیم و پشت تولَه های(یه گیاه) باغچه قایم نمی شیم،دیگه صدای چالاپ آب رو کسی نمیشنوه،رود پر از بیشه است و رو به خشکیه و دیگه صدای خنده های هیچ بچه ای توش بلند نمیشه.

دیگه همه ی روستا ماشین دارن و کمتر کسی سوار گاری میشه،مینی بوس روستا مدتهاست که دیگه بعد اذان صبح نمیاد...مدتهاست که روستا دیگه بوی گذشته رو نداره...

:) 
یهیو دلم برای نسل جدید سوخت ... 
بزرگ شدن می خوان حسرت چیو بخورن ؟! :) همه زندگیشون از الآن ماشینیه ... 

خاطرات خوب و شیرینی بود :) 
ممنون
یعنی الان شما نسل قدیمید و از این خاطرات دارید؟:))
آره واقعا همه ی خاطراتشون بازی های کامپیوتری و تبلت و گوشی و ... است.
خوشحالم که خوشتون اومده:)
ممنون از حضورتون
نسبت به اینا آره :)) از لحاظ فکری که با این گودزیلا ها چند قرن فاصله داریم ... 
:))
این نسل یا دنیا رو ویران میکنن یا آباد همین طوری رهاش نمی کنن؛ در مورد ویران کردن اعصاب من که به شدت موفق بودن:)))
ممنون از حضورتون
مطمئنم که دنیای بهتری می سازن ! :/ ولی در جهت تنبلی و راحت تر شدن کارها ... 
اونم خوبه، اکثریت مخترع ها آدمهای تنبلن که همیشه دنبال میون برن:))
ولی این نسل خیلی عجیبن اصلا دنیاشون خیلی با ما متفاوته:))
بسی زیبا... :-)

نگاه ما به روستا.. مثل نگاه توریست ها میمونه...
واسه چند روز موندن تو اونجا و لذت بردن از طبیعت بکر و سادگی و... خیلی خوبه

اما خط های روی پیشونی و پینه های روی دستای اون عزیزا رو درک نمیتونیم کنیم... مگر اینکه زندگی سختشون رو واسه مدت مدیدی تجربه کنیم!
:)
آره دقیقا فقط برای تفریح بعدش واقعا سخته.
بله به دستای مردم روستا که نگاه کنی رو هر بند انگشت اثر سالها زحمت پیداست:)
ممنون از حضورتون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan