هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


اندراحوالات من7

دیروز مادر آش نذری داشت، به قابلمه اش نگاه کردم و گفتم:

_ اینکه خیلی کوچیکه، ۳ تا همسایه هم به زور میرسونه! 

+ تو همین کاسه چینی بزرگا میخوام بکنم تازه امام سجاد خودش زیادش میکنه!

_چه ربطی به امام سجاد داره؟! شهادت امام جواده بعد امام سجاد زیادش میکنه؟!

+ووی همش حس میکنم برای امام سجاده (اخه هر سال تولد امام سجاد آش رشته داریم).

عصر با دوستم رفتیم بازار، بعد که برگشتم نماز مغرب و عشا را خواندم  و رفتم آش ها را تقسیم کنم، ته کوچه را با هم رفتیم، من درِ یک حیاط بودم و مادر هم درِ حیاطی دیگر که شیب داشت و کاشی بود، آب هم ریخته بود، هر چه در زد کسی در را باز نکرد، خانه ی کنارشان یک خانواده ی افغان زندگی میکنند، دو آقا امدند که بروند داخل، مادر صدا کرد"آقا،آقا" و خواست برود سمتشان که از بالا لیز خورد و افتاد،کاسه ی آش هم درِ حیاطشان خالی شد، من دویدم سمت مادر ،آقاها هم که انگار نه انگار، رفتند داخل و در را بستند، بعد که از سلامت مادر مطمئن شدم زدم زیر خنده،خنده و گرما و عرق باعث شده بود مثل گوجه سرخ سرخ بشوم، از شدت خنده پشت کله ام درد میکرد، صدای خنده ام در کوچه میپیچید و هرکاری میکردم نمی توانستم خودم را کنترل کنم، مادر هم از آن طرف سرش را در چادر فرو برده بود، میخندید و بریده بریده میگفت: نَ...خند...نَ...خوبه

آش ها را تقسیم کردم و راه افتادیم سمت خانه به شوخی گفتم: خودت و کاسه ات سالمین؟ 

_اره خدا رو شکر، امام سجاد خودش کمک کرد چیزیم نشد!

+[با خنده] انقدر امروز گفتی امام سجاد تا بالاخره امام جواد رو عصبانی کردی،بیا اینم نتیجه اش.

خخخخخخخ خاطره جالبی شدها 

آخرش آش کم اومد یا به همه رسید؟ 


اونقدر خندیدم که از دیشب تا به مادرم نگاه میکنم باز خنده ام میگیره:)))
آره تقریبا به همه رسید، حتی به اون خانواده ی افغان هم دادم:)))
ممنون از حضورتون
چون با جون و دل لمس کردی حادثه رو، اون حسه رو خیلی هم خوب منتقل کردی و لبخند رو نشوندی رو لبای میرزا.
باریکلا! :)
خدا رو شکر ولی اگه از نزدیک میدید محال بود قهقهه نزنید:)))
ممنون:)
تشکر از حضورتون
خخخخخخخ وااای منم تو چنین مواقعی نمیتونم جلو خندمو بگیرم 
خدارشکر ک اش ب همه رسید 
مرسی گلم از خاطره قشنگت
خدا رحم کرد کسی تو کوچه نبود:))
:)
قربانت عزیزم:)
ممنون از حضورتون
✍️ قبول حق ... 
ممنونم:)
تشکر از حضورتون
:)))
وااای
عصن من عاشق مامانت شدم
:))
:))
تازه کجاشو دیدی:))
ممنون از حضورت عزیزم
خدا سلامتی رو ازتون نگیره. آمین یاد یه لطیفه افتادم
یه بنده خدایی میره مشهد ضریح آقا امام رضا رو میگیره و میگه:
یا امام حسین قربون دوتا دست بریده ت بشم. کی ظهور میکنی من انقدر نیام قم؟
ممنونم ان شاا... همیشه سلامت باشید:)
:)))) اتفاقا مرتبط هم بود، به مادرم گفتم بعد صدسال برای امام جواد یه چیزی درست کردین اینم زدین به اسم امام سجاد:)))
ممنون از حضورتون
یعنی در این حد امام جواد(ع) غریبه ؟
{رپلای جواب شما به کامنت میرزامهدی}
از این که خیلی غریب تره ولی اتفاقا بهش گفتم ببین امام اینجا هم غریبه.
ممنون از حضورتون
:)))

:))
ممنون از حضورت 
جالب بود

کاش خونه ما هم تپ کوچتون بود😁😍😂
:)
برای یه کاسه آش؟:)) متاسفانه از این سعادت محروم شدید:))
ممنون از حضورتون
نَ...خند...نَ :)))
ن اخری مربوط به "نخوبه" یعنی خوب نیسته :)))
ممنون از حضورتون
خیلی زیبا بود خاطره ...
 البته بجز زمین خوردن مادرتان 
 نذرتان قبول 
لطف دارید:)
ممنونم:)
تشکر از حضورتون
قبول باشه :)
ممنونم عزیزم:)
تشکر از حضورت
سلام
خدا قبول کنه ان شاءالله

سلام
ممنونم:)
تشکر از حضورتون
:)))) خیلی با مزه بود.
:)) 
ولی پای مادر کبود شده:(
ممنون از حضورت
:)))))
من که وقتی ببینم کسی بخوره زمین به هیچ وجه نمیتونم جلوی خندمو بگیرم!! خیییلی خنده داره خب! :))))

حالا اون صاحب خونه وقتی بیاد ببینه یکی اومده کف حیاطشون آش ریخته و رفته چه فکری میکنه؟! :))))
:))
منم همینطوریم:))
کف حیاطشون نبود بیرون توی کوچه بود،در حیاطشون:))
ممنون از حضورت عزیزم
:)))) از اول تا آخر متن به طرز جالبی این شکلی بودم D:

خدا قبول کنه :))



هعی :) امام جواد ...
غریبه :) همه جا ...
بعضی از بچه ها خیلی شبیه مادرشونن ...
:))
ان‌شاا...:)
اره مثلا امام حسن مجتبی:(
ممنون از حضورتون
:)))
بچه هم بچه های قدیم! جای کمک میخندیدین ب مادرتون؟! قباحت داره!-_-
:))
خوبه به کمک من نیاز نداشت الحمدلله وگرنه باید یکی خودمو بلند میکرد از خنده:))
مگه تقصیر منه؟ خب خندم گرفته:))
ممنون از حضورتون
يكشنبه ۵ شهریور ۹۶ , ۱۱:۳۶ یک عدد منِ سرکش ...
عوضش امام سجاد کمکشون کرد چیزیشون نشد:) 
خیلی بامزه بود
خدا مامانتو حفظ کنه برات:)) 
:))
با مزه گی از خودتونه:))
ممنونم عزیزم خدا مامان تو رو هم حفظ کنه:))
ممنون از حضورت عزیزم
آخ جون آش...اونم تو کاسه چینی:) مخصوصا اگر دختر همسایه بیاره:)
:))
البته کاسه چینی‌های مامان اگه لب‌پر بشه احتمالا منم دنده‌ام لب‌پر میشه :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan