هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


گذری بر یادداشت ها

در حیاط، زیر نور ماه نشسته ام؛ نسیم خنک پاییزی گاه موهایم را نوازش میکند و گاه پیراهن، موها و ورق های دفترم را به رقص وا می دارد.

یک به یک صفحه های دفتر را ورق میزنم،بعضی ها را میخوانم و از کنار بعضی ها عبور میکنم. صفحه ای توجه ام را جلب میکند: " جز با چشم دل نمی توان خوب دید،آنچه اصل است از دیده پنهان است.ارزش گل تو به قدر عمریست که به پایش صرف کرده ای!《شازده کوچولو _ آنتوان اگزوپری》"

چند خط پایین تر بدون تاریخ و ساعت (عادت دارم تاریخ و ساعت را زیر نوشته هایم یادداشت کنم) نوشته ام: 

" ارزش آدمی به قدر دانسته هایش نیست،به ندانسته هایش هم نیست؛ ارزش آدمی به سالها، روزها و ثانیه هایست که در طلب فهمیدن سپری کرده است زیرا که دانستن به ژست های روشنفکری و خیالِ فهمیدن نیست، همین که آدمی بداند که نمی داند و باید برای دانستن عمری سپری کند،در کوره ی زندگی ملامت ها بکشد تا خاکِ خامی اش به پختگی برسد یعنی در مسیر دانستن گام نهاده است.

ارزش آدمی به دانستنِ نداستن است، اما افسوس که ما چند روزی از عمرمان را در راه دانستن های پوچ و باقی را در مسیرِ تقلا برای اثبات پوچ نبودنشان تلف میکنیم."

زیر ارزشِ گل تو ... خط کشیده ام و گوشه ای نوشته ام : "و چه زجری کشید نیما وقتی که گفت:

 نازک آرای تنِ ساقه گلی 

 که به جانش کشتم 

 و به جان دادمش آب

ای دریغا به برم میشکند"

پ ن ۱: این رو گذاشتم وضعیت واتساپم دو دقیقه بعد دوستم این رو فرستاد:))

پ ن ۲: عصر توی حیاط نشسته بودم(هوا خیلی خوبه اصلا دلم نمیاد برم توی اتاق) همش اذیت و سر و صدا میکرد با اخم نگاهش کردم، گفتم: "خیلی اذیت میکنی ها، میدونستی خیلی دختر بدی شدی؟" با لبخند زل زد بهم و گفت:" آره" هر چی فکر کردم نفهمیدم باید چی بهش بگم! واقعا بچه هم بچه های قدیم!

آره
آدم وقتی چیزی رو یاد میگیره، دوست داره پز بده
و اگر اشتباه باشه، به هیچ وجه نمیخواد بپزیره که اشتباه میکنه
گاهی در اوج دانایی، در بدترین غفلت به سر می بریم
اره که مثلا من بلدم.
اگه بخوام در مورد امثال خودم بگم در حقیقت فقط فکر میکنیم که میدونم ولی در حقیقت هیچی نمی دونیم.
گاهی وقتها هم میدونیم که چیزی که داریم میگیم اشتباهه ها ولی نمی پذیریم که کم نیاریم خصوصا تو بحث هایی که جلوی جمع باشه:(
ممنون از حضورتون
ولی من همیشه ترس اینو دارم که نکنه چیزی بگم و درست نباشه
واسه همین اکثر اوقات توو جمع ساکتم
البته خب این موضوع ریشه روحی روانی داره. از این جهت که انسانها با دانسته هاشون متاسفانه قضاوت میشن. و همین باعث میشه برای اینکه خوب دیده بشیم، به مطالعه رو بیاریم. و چون مطالعمون کمه، سعی میکنیم از همون چیزایی که خوندیم خیلی سفت و سخت دفاع کنیم. چون اگه اونا هم اشتباه باشن، گویا هیچی بلد نیستیم

آدمی که به نیمه خالی وجودش پی ببره سعی میکنه اونو پر کنه! عیب ها، نا دانسته ها و اشتباهات
اول باید درد رو ببینیم تا برای درمانش تلاشی بکنیم
این هم چیز خوبی نیست چون بازم نمی تونید اشتباهاتتون رو بفهمید.نظر دادن، بحث کردن و حرف زدن تو جای مناسبش اثرات خیلی خوبی روی خود آدم و اطرافیانش داره البته اگه جاهلانه از اشتباهاتمون دفاع نکنیم و شهامت پذیرش اشتباهتمون رو داشته باشیم.
بله متاسفانه اکثریت ماها همینطوری هستیم، بولد کردن دانسته های کممون برای جبران ندانسته هامون.
اوهوم حرف جالبی بود:)
ممنون از حضورتون


خب البته تجربه من اینه آدم با سکوت بیشتر یاد میگیره تا با حرف زدن
بیشتر اوقات کسانی که رو در روت قرار میگیرن، از همون دسته حرف نشنوی بحث ناپذیرن
اگر بدونی دارن اشتباه میگن و درستشو بگی، اصلا نمیپذیرن و فقط خودتو اذیت میکنی
واسه همین به نظرم فقط باید وقتایی بحث کرد که آدم مقابلت، ظرفیت اینکه بپذیره داره اشتباه میکنه رو داشته باشه. من واسه خودم میتونم بپذیرم که اشتباه میکنم. اما طرف مقابلمم باید همینطور باشه

البته اینم قبول دارم که اگه اون آدم علم و سواد بالایی داشته باشه، باید ظرفیت اینو داشته باشی که حتی واو به واو دانسته هات اشتباه باشه! اونجا سکوت کردن اشتباهه
بله آدم با شنیدن و خوندن بیشتر یاد میگیره تا گفتن منتهی نه هر شنیدنی، هر حرفی ارزش شنیدن نداره همون طور که هر حرفی ارزش گفتن نداره.
وقتی طرفتون نمی فهمه یا سعی داره که نفهمه بحث کردن اتلاف وقته به نظرم.
ادمی که برای نفهمیدن لجاجت میکنه فقط با قانون کلت آقاگل ممکنه حالیش بشه راه خاص دیگه ای نداره به نظرم:))
کل حرفم همون بخش آخر حرفاتونه، بحث با آمادگی پذیرش حقیقت هایی مخالف نظراتمون:)
چقدر خوب از شازده کوچولو میرسی به خودت از خودت به نیما از نیما به عکس واتسابت و از اون به گودزیلایی که کلمات ذهنت رو پلمپ میکنه. :)
دیروز چقد خوش گذشت؟؟ اندازه یک صبح پاییز؟؟ شب زمستان؟؟ ظهر تابستان؟؟ و یا عصر بهار؟؟
و چقدر خوب نظراتت حال آدم رو خوب میکنه:) واقعا گودزیلان، واقعا:))
پاییز قابلیت این رو داره که یه دفعه تا سر حد مرگ حالت رو خوب کنه و بعد بی هیچ دلیلی غم عالم رو روی دلت تلنبار کنه و اشکت رو در بیاره، اما بازم دوست داشتنیه این شاه فصل زیبایی:)
اندازه ی یک عصر پاییزی و شب زمستونی و عصر خنک بهاری :)(تابستون رو دوست ندارم)
چقدر این روزها غبطه میخورم به حال اونهایی که هیچ وقت طعم گرما و شرجی رو نچشیدن و همیشه ی عمرشون با همین هوای عالی بوده هر چند تا اونها رو تجربه نکنی لذت یه هوای عالی رو درست درک نمیکنی:)
ممنون از حضورت عزیزم

اینکه بدانیم ، نمی دانیم و باید چه بدانیم مطلب مهمی است
بله خیلی مهم:)
ممنون از حضورتون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan