هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


پیریه و هزار دردسر

همیشه از پیر شدن بیزار بوده و هستم؛شاید هم نوعی فوبیا نسبت به پیر شدن داشته باشم که هراس از آینده، پیری و افتادگی را به جانم می اندازد به همین خاطر نهایت توقعم از عمر حدود پنجاه سال است.

وقتی همین ها را به دوستم گفتم، گفت:

-الان این رو میگی، بیست سال بعد دلت میخواد حداقل صد سال عمر کنی!

با وجود اینکه اعتقادی به حرفش ندارم و حتی خیال صد سال زندگی هم خاطرم را مکدر میکند اما به گمانم صد سال زندگی این چنینی آنچنان هم ملال آور نباشد!

پ ن۱: پیرمردِ عکس با وجود اینکه از لحاظ ظاهری هیچ شباهتی به پدربزرگم ندارد اما عجیب مرا به یاد او می اندازد.

پ ن۲: شاید پیرمردِ عکس تجسم واضحی از ترس های من باشد!

پ ن۳: هوا عالیه (کاش همه ی سال همینطوری بود)، همگی نشستیم توی حیاط و چایی میخوریم،جای همتون خالی:)

پیر شدنم بد نیست ولی منم تحمل ندارم
در مورد پ ن 3: 
پس وقت خوبیه برای راپورت دادن :))
من از پیری میترسم، واسه همین همیشه از اینکه بهم بگن پیر شی جوون یا پیر بشی الهی بدم میاد.
حالا شما این دفعه رو به ما ببخشید:))
زندگی پس و پیش زیاد داره، چقدر خوبه که هنوز تو این سن و سال با همن!
اره و چقدر خوبه که هوای هم رو دارن:)
اشکال نداره؛ شصت سال اولش سخته.
پیری خوبه؛ به شرطی که از الان پیاده روی و نرمش و ورزش کنید تا دچار امراض پیری نشید خدایی ناکرده. بده؟ دنیای تجربه! عشق است! آن هم با دو عیال، یکی یمین و یکی یسار.
فعلا که بیست سال اولش سخت بوده ببینم سی سال بقیه اش چی بشه.
من همین الان هم‌پیر شدم میرزا کلی بیماری دارم:میگرن،سنگ کلیه و... . تجربه ی زیاد هم خوب نیست.
اگه قراره منم عیال یکی باشم که یمین یا یسار دیگه ای هم داشته باشه همون بهتر که اصلا نباشم، والا:)
هیچ وقت نفهمیدم چطوری میشه تو یه قلب دونفر رو تا حد یه عمر زندگی دوست داشت؟ یا چطوری میشه ادمی که دوسش داری رو با یکی دیگه هم تقسیم کنی؟به نظرم خیلی وحشتناکه.
من برا پیر شدنم نقشه ها دارم. :)

جدی؟ مثلا چی؟:)
ان شاا... به تک تک ارزوهات برسی عزیزم
تا الان هیچ وقت رو صندلی گهواره ای ننشستم بمونه برا زمان پیر شدنم، میزارمش رو بالکن روش میشینم و کتاب میخونم، عینکم رو وقتی پیر شدم دایره ایش میکنم حتما شیشه اش کلفت تر از الان میشه، یه شال سه گوش بلند بافت هم میندازم رو شونه هام، عروسم و نوه هامم با من زندگی میکنن، موهای نوه رو هرروز صبح میبافم. با اون یکی نوه ام که پسره به گل تو گلدونایی که تو بالکنه میرسم و...
چه رویای باحالی:)
دارم با عینک ته استکانی و شال روی دوشت تصورت میکنم، خیلی باحال میشی:)
ان شاا... به همش برسی عزیزم:)
شما منو ببینین. الان من پیرم. پیری ترس نداره :))) فقط سلمونیه که ترس داره :d

شما از اون پیر های جوونید:)) پیریه مدل شما ترس نداره:)
یعنی هرگاه از در آرایشگاه های مردونه رد میشم یاد شما می افتم، خیلی ترستون عجیبه ها:))
عشق باشه آدم پیر نمیشه به نظرم :)

همیشه به خوشی و چای و اینا :)
نمیدونم، شاید نشه:)
ممنونم عزیزم،همچنین
جمعه ۲۱ مهر ۹۶ , ۱۰:۰۸ آقای دیوار نویس
من یه زمانی میترسیدم که اگه به پیری برسم، فراموشی بگیرم و باید چیکار کنم... ولی الان با اینکه هنوز ترسش را دارم، فکر میکنم فراموشی از جهتی یه موهبت هست، یه جور دوباره زندگی کردن... ولی میترسم از این زندگی دوباره
من همین الان هم فراموشی دارم‌، ادمی که روزی چندبار موبایلش رو گم‌ میکنه، وسایلش رو میذاره بعدا یادش میره چی غیر از فراموشی داره؟:))
اره فراموش کردن همیشه هم چیز بدی نیست.
ان شاا... همیشه سلامت باشید.
زندگی همین صد سال اولش سخته فقط :/

خوشی و عشق و حال خوب که باشه ، پیر نمیشی ...
 به نظرم افراد تو این عکس احساس پیری نمی کنن ! پیری به ظاهر و قدرت بدنی و ... نیست !
خیلیا خوبن ، جوونن ، انرژی دارن ولی کم آوردن ...
به قول معروف یه شبه پیر شدن :)
این نوع پیر شدن ترس داره ...
:))
زندگی پستی و بلندی زیاد داره، نه همیشه خوشیه و نه همیشه بدی.
نمیدونم،شاید واقعا احساس پیری نکنن، ولی پیری و افتادگی و سربار دیگران شدن خیلی برای من ترسناکه.
اره کم اوردن واقعا خیلی سخته!
همینایی که الان سربار به حساب میان ! راه رفتن یاد اینایی که الان ادعا دارن ، دادن !
ولی خب ، انسانه دیگه ، یادش می ره ...
که خودش وقتی نیم کیل بیشتر نبود ! سر بار بود ...
:)
بله کاملا درسته، ولی کی تضمین میده فردا یادشون بمونه؟ادمها زود یادشون میره چی بودن و چی شدن، تازه حتی اگه یادشون بمونه هم‌ من دوست ندارم کسی کارهام رو انجام بده یا محتاج این باشم که کسی کمکم کنه.
اون‌نیم کیلو رو خوب گفتید:))
آخ آخ راست میگی منم خیلی از قضیه پیر شدن می ترسم و نفرت دارم ازش، همش استرسشو دارم فک کنم اصلا خود به خود همین استرسی که دارم منو زودتر پیر کنه :))))
ولی در کل من امیدوارم که همیشه انسان ها سرحال و سرزنده در کنار کسانی که دوستشون دارند باشند و به چیزهایی که در زندگی می خوان برسند. 
اره منم اخر از ترس پیری پیر میشم:))
ان شاا... .

ایشالله از اون پیرایی بشیم که همیشه باباها به بچه هاشون میگن که منظورشون عاقبت به خیریه از اونا بشیم ، از اون پیرای اعصاب خورد کن نشیم صلواااات . خخ
ان شاا...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم :)

مابرای جونیم چیکارمیکنیم
کلی،برنامه ریزی میکنیم
برای پیریمون هم همینطور....
تو جوونی حداقل قدرت بدنی انجام کارهامون رو در حالو عادی داریم. 
اما تو پیری قدرت ما تحلیل میره و گاهی برای انجام کارهامون به دیگران نیاز داریم، این ناراحت کننده است.
بله،اون وقت،بچه هامون چغندرند
این وسط...
اونایی که تو خونه ی سالمندانن هم بچه دارن اکثرا، اونایی که بچه هاشون باهاشون بد رفتاری میکنن هم بچه دارن،اونایی که بچه هاشون سالی یه بار بهشون سر میزنن هم بچه دارن! و ... دوست دارم تا روزی زنده باشم که نخوام منت احدالناسی رو واسه کارهام بکشم،حالا چه اون آدم رفتارش خوب باشه و چه بد، چه با میل انجام بده چه بی میل.
امیدوارم هیچ کس کارش به خلق الله گیر نکنه هیچ وقت.
بله،ایکاش
پس باورزش وورزش ورزش
پیری،پرنشاطی داری
وحتماکم بخورحالا،خوب،بخوردرپیری
بله خصوصا ورزش تو هوای خنک پاییزی حال خوبی داره:)
هم الان خوب بخورید و هم پیری، خوب خوردن یعنی به قدر نیاز خوردن جوری که انرژی لازم رو داشته باشید:)
ان شاا... که همیشه سلامت باشید
متشکرم:)
خواهش میکنم:)
راستش من اصلا بهش فکر نکردم
فکر هم نمیکنم سنم به پیری قد بده

شاید حالا بخشیدم :)))

ان شاا... که قد میده و نوادگانتون رو هم میبینید:)
ما رو شرمنده میکنید:))
نه این دعا رو نکنین
این زندگی که من دیدم، ارزش ادامه دادن نداره :))
الحمدلله یکی از یکی ترسو تریم:)) ادم اینجا میفهمه خودش تنها نیست لااقل:))
باشد که عبرتی باشیم برای سایرین :)))

قوم الظالین یعنی ما 
:))
و جاودانه ایم در آن:/
با توجه به عنوان :
پس چی؟! :))
پیری دردسر داره خیلی زیاد :)

از پیری پدرم بیشتر از هر کس دیگه ی میترسم :|:(
البته الان پیره، ها ولی از ده سال دیگه میترسم .
میترسم من نباشم و اون اذیت بشه :'(
برای همین هیچوقت  به پیری خودم فکر نکردم.



+
ولی بقول مادرم که همیشه میگفت :
خدایا هیچوقت زمین گیرم نکن 
از خدا همیشه همینو میخوام :)
که نه زمین گیر بشم نه مزاحم کسی باشم.



+
سلام 
صبح ات بخیر فرشته جان جانان 💚
ان شاا... خدا پدرت رو برات نگه داره عزیزم.
چه دعای خوبی، منم همین دعای مادرت رو میکنم،آمین:)
+سلام عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan