هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


خیابان

از پشت پنجره ی اتاق به خیابان پر از هیاهو چشم می دوزم،صدای بوق ماشین ها ، چراغ خانه ها، هیاهوی بچه ها حس اطمینان را در دلم زنده می کند،اطمینان به جریان داشتن زندگی در پس گذر ثانیه ها!

در آن سوی خیابان پسرکی ده،دوازده ساله بساط دستفروشی به پا کرده است، دقیق تر که میشوم ماهی گلی های قرمز اسیرِ اکواریوم را میبینم.هر مشتری جدیدی که از راه میرسد پسرک شادتر و لبخندهایش عمیق تر میشود،لبخندِ بر لبهایش گویی جانی دوباره را به کالبدم باز می گرداند، با ذوق و شوقی کودکانه ماهی های کوچک را درون کیسه ی پلاستیکی پر از آب می اندازد، با اینکه فاصله ی زیادی با او دارم اما گویی صدای "خدا بده برکت" گفتن او را می شنوم.لبخندی تلخ بر لبانم جاری میشود، بعضی ها چه زود بزرگ میشوند... مثل همین پسرک ده، دوازده ساله که در کودکی مَرد شده است؛تا نیمه های شب در خیابان می ماند تا یک به یک ماهی گلی های قرمز را بدهد، اسکناس های سبز چرک شده را بگیرد و زخم های زندگی اش را مرهم بگذارد.

کمی آن طرف تر،نرسیده به دبیرستان محدثه، جوانکی حدوداً بیست ساله با عینکی آفتابی بر چشمانش روی زین موتوری شبیه به موتورهای آمریکایی نشسته ، سیگارش را با ژست مضحکی،هر چند که تلاش میکند ادای آدم بزرگها را در بیاورد، میان لبهایش گرفته. زنگ مدرسه به صدا در می آید، دخترکان یک به یک از حیاط مدرسه بیرون می آیند، جوانک همچنان روی موتور نشسته، دخترکی از کنارش عبور میکند ، قهقهه های جوانک و صورت دخترک را که از فرط خشم سرخ شده و تلاش میکند آن را پنهان کند،دیدم.با اینکه صدایش را نمی شنوم اما قهقهه هایش مثل پتک بر سرم آوار میشود... بعضی ها چه زود کوچک میشوند...

پ ن: دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه ... هر دو جانسوزند ، یارب این کجا و آن کجا؟

برعکس من وقتی هیاهوی خیابانها رو میبینم، دلم میگیره :)
هیچوقت برای مرد شدن دیر نیست. مجید سوزوکی های زیادی بودن که توو عملیاتهای سخت و حساس نقش های مهمی ایفا کردن. ای کاش زودتر به درک خودمون برسیم وگرنه بزرگی رو به ادا در میاریم نه به رفتار
برعکس من شلوغی شهر و خیابون رو دوست دارم:)
زیاد بودن اما چند نفر؟ حتما باید جنگ بشه؟ بین آدمها خیلی تفاوت هست:)
بله ای کاش...
طولانیه
ببخشید حس خوندن متنای طولانی رو ندارم
خواستم بگم دیدم از بیت آخر هم استفاده کردم
همین
الان
یهویی
خواهش میکنم هیچ اجباری به خوندن نیست:)
:)
ممنون از حضورتون
خوندم
یهویی
الان
همین
:)

نمیشه همه تقصیرات رو انداخت گردن خودشون. نحوه تربیت، جایی که توش بزرگ شدن، تفکری که بر خونشون حاکم بوده
ما توی فامیل داریم کسایی که نماز خوندن منو مسخره میکنن:)) خب از بچه هاشون چه توقعی هست؟!
خدا بنده هاشو دوست داره. نمیخواد دور شدنشونو ببینه. واسه همین گاهی لازمه سر یکی مثل شهید حججی بره تا سرهای زیادی به واقعیت درونیشون پی ببرن
جنگ، شرایط مالی، سختی ها همه و همه یکی از دلایلش جدا کردن صره از ناصره و درست شدنی از درست ناشدنیه. در واقع سبب امتحانه
نمیشه همه ی تقصیرات رو هم انداخت گردن دیگران، به هر حال ادمی اختیار داره و از یه جایی باید حداقل تلاش کنه که درست بشه، نمیگم عوامل بی تاثیره، ابدا برعکس خیلی هم‌ موثره ولی نمیشه بنابر شرایط تمام تقصیرها رو انداخت گردن محیط.
ما به اندازه ی کافی امثال شهید حججی ها رو دادیم، تا کی باید بدیم؟
فراموش نکنیم‌ که شهادت حق الناس رو پاک‌ نمیکنه.
درسته. ولی چند نفر میشناسید که واقعا به فکرن؟! بیشتر مردم از زندگی فقط چند تا چیز درک کردن. خور، خواب، پول، عشق و حال. چند نفر به فکر اینن که برگزیده خدا باشن و در چشم خدا بهترین؟! بیشتر مردم انگار خوابن
همون تلنگره لازمه
مثل کسی که توی امتحان جواب سوال رو بلده اما از روی هواس پرتی داره اشتباه مینویسه. معلم گاهی اوقات یه تلنگری بهش میزنه چون دوست نداره نمره کمی بگیره
زمین نباید از حجت خدا خالی باشه. همیشه باید کسایی مثل شهید حججی باشن. مثل یه منوّر که راه رو نشون میده باید بتابن تا بقیه مردم و کسانی که گمراه شدن، راه درست رو پیدا کنن
پاک نمیکنه. اما کسی که به خودش بیاد، میتونه تا اونجایی که میتونه حق الناس رو هم از گردنش باز کنه و در نهایت به شهادت ختم بشه یا نشه... اصل پیدا کردن راهه
همه ی آدمها تو ذاتشون فطرت خدا هست و حالا اگه بعضی ها دور شدن از خدا دلایل مختلفی داره یکیش ضعف مردم با ایمانه که بعد ایمان اوردنشون توی پستو ها مشغول عبادت شدن و از بقیه غافل شدن، به افراد با ایمان بیشتر باید تلنگر زد تا بی ایمان ها.
بله اصل پیدا کردن راهه ولی بین اونی که با وجود تمام مشقت ها تو راه مونده با اونی که یا نبوده یا به تقی وا رفته خیلی فرق هست.
اینکه باعث ازار و اذیت دیگران بشیم و عین خیالمون نیاد خیلی چیز عجیبیه، انسان معمولا فطرتا میتونه درست رو از غلط تشخیص بده بنابر این مثلا متلک انداختن به دیگران یا ازار دیگران حتی دلیل عقلی هم نداره، حالا مثلا سی سال بعد چطوری میخواد دختره رو پیدا کنه و از دلش در بیاره؟!
هدف وسیله رو توجیه نمیکنه.
سلام 
کاش مرد بوده باشم :))

سلام
ان شاا... که مرد هستید، ولی نه از نوع سختی کشیده اش:)
نمی‌دونم باید چی گفت...
هعی...
چه حرف عالی بعضی ها چه زود بزرگ میشوند:)
خیلی زود:)
اعتراف میکنم که یکی از پرمعناترین پستایی بود که خوندم :)
در یک کلمه بی نظیر .... از این همه تفاوت هایی که تو جامعه مون هست واقعا رنج میبرم ... قشنگ گفتی بعضیا چه زود بزرگ میشن و حاضرم شرط ببندم که اون پسر بچه درون خودش مردی مردتر از اون مرد روی موتورسیکلت خارجی و با اون ژست خاص پرورش داده :)
خوشحالم که اینطوری فکر میکنی و خوشت اومده:)
همینطوره، به قولی بزرگی به عقله نه به سن:)
میان ماه من تا ماه گردون

تفاوت از زمین تا آسمان است
به به چه بیت قشنگی:)
ممنون:)
خدابرکت روبه فروش این اقاپسر
بده واین پسره راعاقل فرما

ازاینازیاددیدم
ان شاا...:)
تو جامعه زیاده.
جمعه ۲۸ مهر ۹۶ , ۱۶:۵۸ دلنوشته های یک اردیبهشتی
خدا کنه ما هم مرد بشیم!!
خدا کنه:)
تشکر از حضورتون
مرسی عالی بود 

:)
سلام :)
من هم دلم می خواهد ، همین اتاق کوچکی که در آن هستم ، همانی که دارم الان در زیر نورگیر کوچک اما دل انگیزش برایتان نظرم را می نویسم ، را دوست داشته باشم و قدرش را بدانم.
دوست دارم همیشه در ذهنم بماند خاطراتی که در این اتاق با بهترین ها رقم زدم. خنده ها یم ، گریه هایم و درد و دل هایم. ان شاء الله هیچوقت فراموش نکنم بهترین و شاد ترین روزهایم را در این اتاق گذراندم ، نه اینکه بخواهم شکل و شمایل اتاق یادم بماند ، اما دوست دارم یادم بماند چه شد که "آن" شد :)

سلام
ادمها اگه یادشون بمونه کی بودن و چی شدن، گاهی خیلی کمتر اشتباه میکنن.
امیدوارم قدر داشته هاتون رو بدونید و روز به روز پیشرفت کنید و خوشبخت تر بشید:)
تشکر از حضورتون
ممنون از دعای خیر و قشنگتون
خواهش میکنم:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan