هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


خانه ی من:)

دوست دارم خانه ای داشته باشم قدیمی، در شهری دور، شهری که در آن با همه قریب اما غریب باشم!

دیوارهای سفید خانه ام پر باشد از قابِ عکس عزیزانم، یکی از دیوارها هم محل خاصِ نگهداری شعرها و عکس های مورد علاقه ام باشد.

گوشه به گوشه ی خانه ام پر باشد از گلهای یاس و رزِ پاییزی ، پنجره ای داشته باشد رو به حیاطی آکنده از گلدان های سفالیِ میخک و اطلسی ، درخت لیمو و نارنج و نارنگی و تک درخت نخل که یادآور اصالتم، جنوبِ سربلندم است. وسط حیاط هم حوض کوچک آبی رنگ با ماهی گلی های قرمزش خودنمایی کند.

از دیوار های خانه ام شاخه های شاه توت و گیلاس و یاس آویزان باشد و هر رهگذری که گذرش به کویِ من می افتد میوه ای بچیند و لبخندی بزند و بداند که صاحب این خانه به بهای دعایی راضیِ راضی است!

همه ی اهالی کوچه مرا فقط به نام دخترکِ جنوبی فرشته نامی بشناسند که لبخند جزء لاینفک وجودش است و خانه اش هر شب محفل شب نشینی های صمیمانه ی خانوادگیست.

هر صبح همراه با فنجان قهوه یا شیر کاکائو داغم موسیقی بشنوم و شعر زمزمه کنم ، عصرها گیتارم را بغل بگیرم یا پشت پیانو بنشینم و اشک ها و لبخندهایم را همراه با نُت های موسیقی فریاد کنم!

بعضی روزها، حوالی عصر، با صدای شر شر باران یا سفیدی دانه های برف غافلگیر شوم و با ذوق و شوقی کودکانه زیر باران بروم یا در حیاط خانه ام آدم برفی بسازم و شالگردن قرمز دست بافتم را دور گردنش بپیچم.

عصرهای زیبای پاییزی در کوچه باغ های منتهی به دریا قدم بزنم و سمفونی خش خش برگها عاشق ترم کند!

و عاقبت یک روز سردِ بهمن ماه وقتی که همچنان لبخند بر لب دارم پلک هایم را ببندم و برای همیشه در آرامش ابدی ام غرق شوم، در حالی که یک نفر همچنان میخواند :

رویاهاتو جمع کن باید بریم دریا

باید یه چند روزی دور شیم از این دنیا...

پ ن : تو متن نشد بنویسم که حتما آشپزخونه ام هم پر از دبه های ترشی بادمجون و کلم و هویجه:))


عجب متن توپ و خوشگل موشگلی :)))
قریب اما غریب خیلی کنایه جالبی بود :))

ماشالاه عجب وعض توپی دارینااا ما چای مونده از دیشب رو گرم میکنیم میخوریم :| کاکائو چه طعمیه عصن :|

ممنون:))
:)
الان یه چیزی تو مایه های خودتونم قراره اینده ام اینجوری باشه ان شاا... :)
شکسته بندی میفرمایید 
منم مظلوم نمایی کردم دلتون به حالم بسوزه :|
ملت ایران همشون همینطورین ها تا ثابت نکن از طرف مقابلشون بدبخت هستن ول کن نیستن عصن :|

من دلم به حال کسی نمی سوزه:))
نگفتم از شما بدبخت ترم خو، گفتم یه چیزی تو مایه های خودتونم حالا شاید بهتر باشم شاید بدتر ولی به خب الان این خونه و چیزهایی که میخوام در دسترس نیست متاسفانه:|
صابخونه.. مهمون نمیخواید؟! :|


چه خونۀ رویایی و دل انگیزی... :-)
بفرمایید داخل خواهش میکنم دم در بده:))
قابل شما رو نداره :-)
حالا همساده وبلاگییم
یه خورده بسوزه خو :|
خیر من اهل پارتی بازی نیستم، امکان نداره:D
عصن شماره آق ابراهیمو بدین من باش صوبت کنم بلکم به نتیجه رسیدیم شمارو قانع کرد
۲۰۶ ۴۰۵ پراید وانت:))

باااعشه خودتون خواستینا :|
باشه:))
:)) خیلی باحال :)
میدونی فرشته چی شد؟؟ دیگه تصمیم گرفتم با عروس و پسر و نوه ام زندگی نکنم، صداشون اذیتم میکنه :|
راستش دوست ندارم زود زود خونه امون مهمونی شبانه باشه یا برم.
ترشی و مربا و شربت و شانی و حتی سبزی قورمه ام رو هم خواهرم برام درست میکنه، شاید لواشک اینارم زنداداشم برام درست کنه. :)
باحالی از خودته عزیزجان:)
:|
دلت تنگ میشه ها؟:|
پس دقیقا خودت میخوای چکار کنی عشقم؟:))
نه کلا من آدمی ام که ترجیح میدم دیر دیر ببینم ولی با لذت ببینم. :)
:))) خودم؟؟ سوال خوبیه!
غذا بپزم کلی کاره، تازه کارای خونه هم با خودمه، این شانسی که من دارم یه تنبلش قسمت میشه کارای اونم میافته کردن من :))
تا حالا دیر دیر دیدیشون؟! دلت خیلی تنگ میشه ها بهتر فکر کن:))
تازه سرکار هم میخوای بری احتمالا:)) الان فکر میکنم میبینم حق داری، اصلا وقت نداری:D
اول با محبت بعد اگه نشد با استفاده از روش پرتاب ماهیتابه و قاشق و گلدون و ... مجبورش کن خودش کارهاش رو انجام بده:)))
آره تجربه دیر دیدنشونو دارم و همیشه رابطه ام اینطوری بهتره باهاشون :)
من بدبختیم اینه که کسی رو دوست داشته باشم هرجوری باشه اونجوری قبولش میکنم. :)
پس همون دیر به دیر برو ببینشون کیفش رو ببر:)
:| البته چیز خوبیه ها ولی زیادی خوش به حالش میشه:))

فرشته‌ی خوبی‌های پر احساسِ کی بودی تو؟! ^_^

واهاهای ترشی *_*
حوا:)
بفرمایید ترشی:)
شنبه ۲۹ مهر ۹۶ , ۱۰:۵۶ دُچـــ ــــار
اصالته رو خوشم اومد :))
یعنی بقیه اش رو خوشتون نیومد؟:)
بازم الحمدلله:))
شنبه ۲۹ مهر ۹۶ , ۱۱:۰۰ دُچـــ ــــار
چرا این ولی بیشتر :)
:)
خوشحالم که خوشتون اومده:)
چه خونه رویایی وخوشگلی...
دبه ترشی:)))
خوشکلی از خودته:)
اره، من عاشق ترشیجاتم:))
وبلاگ خوبی دارید و پر محتوا 
:)
خانه دلتان پر از صفا
صفا هایتان پر از شادی
شادی هایتان پایدار
#مهمون هم حبیب خداست
دعوت کنید بد نیست
چه دعای قشنگی، ممنون:)
#بله حتما، اگه یه روزی همچین خونه ای داشتم حتما بلاگرها رو هم دعوت میکنم ان شاا...:))
سلام
به به چه خونه ای
چه خوشکله حیاتش
وای درباغ صدای جیک جیک
گنحشگ هایاغارغارکلاغ،هابرایت
روزنویی رااغازمیکند
بوی گل های حیاتت انقدرمستد
میکندکه نمیفهمی،بهشتی
یادرخانه ات
اینجورخانه ای ارزوی توست
ان شاالله مهیاشودزوتربرایت:)
سلام:)
ممنون، قابل نداره:))
صدای کلاغ رو حس بدی بهش دارم، انگار راوی اتفاقات تلخه:|
ممنون و امیدوارم شما هم به خونه ی رویاهاتون برسید:)
پس قبضا رو کی پرداخت کنه؟ :))
اون آرامش ابدی رو اجاره میدید؟ بهش نیازمندیم. قول میدم پسش بدم
مگه خودم چلاغم؟:))
منظورم انتقال به اون دنیا بود:| مرگ رو هم‌ مگه اجاره میدن؟:)
:)) نه دور از جون
خب شما که سرگرم آرامش و این حسای خوب بودین
آره میدونم خب
قول میدم اون مامور انتقال رو بهتون برش گردونم :)) فقط میخوام از مرز رد شم...همین
حالا یه ساعتم برم قبضا رو بدم چیزی نمیشه:))
حالا فعلا زندگیتون رو بکنید وقتش که برسه نمیخواد اجاره کنید خودش میاد سراغتون.:|
ان شاا... سلامت باشید:)
آها اینترنتی پرداخت کنین خب :))
آخه فکر میکنم پنجر شده باشه بین راه. فعلا کار منو راه بندازین. خدا عوضش رو بهتون بده :))))

شوخی میکنم
همچنین
نه بابا فردا میان میگن پرداخت نکردید، یه بار با خودمون همین کار رو کردن، پندتون میدم هیچی رو اینترنتی پرداخت نکنید.:))
نه متاسفانه ملکه ی مرگ من‌ مختص خودمه، مثل مسواک یه چیز شخصیه:))
:))
واقعا؟! با آر پی جی میرم سراغشون ببینم همینو به منم میگن :))
فکر کنم بگن تو مال ده سال آیندتو هم پرداخت کردی 
خب حالا فخر فروشی نکنین. گناااااااهه بخدا

همه کار میکنن بخدا:))
:))
دیگه حالا عزرائیل هم فخر فروشی داره اخه؟:))

شنبه ۲۹ مهر ۹۶ , ۱۹:۴۴ دلنوشته های یک اردیبهشتی
زیبا بووووود....
ممممممنون:)
سلام :)
چه دلنشین و زیبا ... . هنوزم داریم از این آدما الحمدلله :)
سلام:)
خدا رو شکر:)
سلام الان واقعا ازدواج.سنتی جواب نمیده, توی شهری که من زندگی میکنم کاملان سنتی, مادرهای پسرا خیلی حسود و بخیلو چیپن, اگه دختره خشکل باشه و سرو زبوندار ترس تمام قیافه زستشونو میگیره, آخه زناشون زشتن و مرداشون خوش نیپ
سلام
من ازدواج سنتی رو تایید یا تکذیب نکردم، ولی شیوه ی امروزی که توی متن گفته شده رو مردود میدونم.
این چه شهریه که انقدر عجیبه؟:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan