هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


نرود نقش تو از لوح دلم...

به صفحه ی مانیتور چشم دوخته ام، عکس خرابه های حلب و موصل را تماشا میکنم و خبر آزادی سوریه و عراق از دست وحشی صفتان داعشی در گوشم تکرار میشود ، به شادی زنان و کودکانی نگاه میکنم که بعد از سالها، بعد از تحمل دردها، حالا به خرابه ای که نام وطن را یدک می کشد نگاه میکنند و از عمق جان تلخند میزنند ، از پشت این قفس شیشه ای هم میشود تردید بین خندیدن و گریه کردنشان را حس کرد. به مادر شهیدی خیره می شوم که حالا روی خشت های فرو ریخته ی خانه اش ایستاده ، گمان میکنم در پس هر کدام از این خشت ها لبخندهای خشکیده ی فرزندش را می بیند یا شاید هم در میان شادی جمعیت به جای خالی فرزندش در میان جوانان باقی مانده فکر میکند یا شاید... حالِ مادران شهیدِ امروز را مادرانی میدانند که 37،36 سال پیش در رمل های داغ فکه، باران موشک طلاییه ، شب های شلمچه و آبهای خروشان اروند داغ پسر دیدند.

من اما در میان شلوغی افکارم، وسط خنده ها و خرابه ها و گریه ها تصویر مصطفی ها، محمودرضا ها ، محمدرضا ها، حججی ها و ... در خاطرم نقش میبندد، حسرتهایم مثل غده ای چرکین سر باز میکند و قلبم را می فشارد ، برای بار هزارم  حسرت میخورم که چرا بعضی ها را نمی توان قبل از رفتنشان شناخت؟ در صدر لیست امروزی ها جهاد قد علم کرده است ، با وجود اینکه میدانم اگر مانده بود با این حجم فاصله و از پشت مرزهای لبنان هرگز حتی "ج" جهاد مغنیه هم به گوشهایم نمی خورد اما باز هم حسرت میخورم که چرا نمی توان اسطوره ها را در زمان حیاتشان شناخت.

پ ن 1: از ظهر به دلنوشته ی شهید صدرزاده فکر میکنم، نوشته بود :چه میشود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهیان نور مثل شلمچه و فکه به سمت دمشق راه بیافتد، فکرش را بکن راه میروی و راوی میگوید اینجا قتلگاه شهید رسول خلیلی است...

پ ن 2: به قول سید شهیدان اهل قلم : پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند ، اما حقیقت این است که شهدا مانده اند و زمان ما را با خود برده است!

پ ن 3: به یاد زنان کرد کوبانی که نشان دادند غیرت به جنسیت نیست ، شیرزن بودن اگر از شیرمرد بودن بالاتر نباشد به یقین پایین تر نیست!

پ ن ۳ : خیلی درد آوره خیلی ...
التماس دعا
:(
حتما، محتاجیم به دعا
خدا میدونه همون روزی که سردار سلیمان زاده گفت: تا سه ماه دیگه ....
چقد دلم قرصتر شد و خیلی خیلی دعا کردم و شکر، شکر کردم بخاطر این قاطعیت.
دختر یه جوری مینویسی نفس آدم بند میاد..
شهید حججی...........
من همون روز که سردار سلیمانی گفت، گفتم حتما یه چیزی میدونه و خدا رو شکر که مرد عملن و پای حرفشون میمونن:)
خیلی لطف داری عزیزجان ، خدا رو شکر که خوشت اومده :)
...
من هم ظهر وقتی اخبار رو می‌دیدم به شهدا فکر می‌کردم. چقدر بعضی از ماها بی انصافیم...
خیلی؛ بی انصافی بعضی از ما حتی از حد هشدار هم گذشته.
همین. همین. شهدا مانده اند و این مائیم که زمانه ما را با خود برده...

واقعا همین طوره، اونها موندند و ما رفتیم و تو زمان حل شدیم.
بسیار عالی
خصوصا پی نوشتها
به به راهیان نور به سمت دمشق
لطف دارید:)
چه شود واقعا :)
اللهم عجل لولیک الفرج...
آمین
سه شنبه ۳۰ آبان ۹۶ , ۱۱:۰۸ جنابــــــــ دچار
راهیان دور میشه اون دیگه :)
با پای دل که بری حتی دورترین مسیر هم نزدیک میشه.
لبیک یا حسین
حسین یاور هممون ان شاا...
پنجشنبه ۲ آذر ۹۶ , ۱۴:۳۸ قاسم صفایی نژاد
این پست شما در کانال تلگرامی بلاگرها بازنشر شد:
https://t.me/blogerha
سلام
خیلی ممنونم:)
پنجشنبه ۲ آذر ۹۶ , ۱۵:۱۶ منتظر المهدی (عج)
پست زیبایی بود...
تشکر:)
تشکر فراوان بابت مطلب
خواهش میکنم
دچاااار :) راهیاان دور :)) 
:)
سلام علیکم
به به راهیانــــ نور تو سوریه...

ان شاالله راهیان قدســــ هم در راهه
یا زهرا کربلا✋
التماس دعا
علیکم السلام
ان شاا...:)
قدس شصت ساله خبری ازش نشده حالا ان شاا... به عمر ما قد بده:)
سلامت باشید
راهیان خان طومان ان شاالله
سوریه شامل خان طومان هم میشه دیگه:)
ان شاا...
خیلی بده ک اونقدر به حاکمت بی اعتماد باشی ک حرفاشو نتونی بپذیری... امیدوارم راست باشه!
ایشالا ک روزی تفکر داعشی و ظلم و جنگ طلبی جاشونو به مهربانی و آرامش بدن...
منم امیدوارم، البته جشن و شادیه این روزهای عراق و سوریه خبر از حقیقت بودن خبر میده:)
ان شاا...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan