هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


جهان سوم

قدم که در کوچه می‌گذارم باز هم‌ افکارم مثل صبح به ذهنم هجوم می‌آورند گویا تنهایی بهترین مجال برای حمله‌ی سئوال‌‌هاست.

از کوچه عبور می‌کنم و وارد خیابان می‌شوم، انگار امروز همه چیز را دقیق‌تر می‌بینم؛ اولین چیزی که به چشمم می‌خورد سطل زباله‌ی بزرگ کنار خیابان است که اطرافش را زباله‌های کوچک و بزرگ، تکه‌های مقوا و کارتن احاطه کرده است با فاصله‌ی صد متری از آن هم کیسه‌های زباله روبروی درِ حیاط صورتی رنگ جمع شده‌اند، کمی جلوتر شاخه‌های شکسته شده‌ی درختِ توت وسط پیاده‌رو ریخته است و عبور عابران را سخت می‌کند، به زور از بین شاخه‌ها عبور می‌کنم و همزمان که آرام آرام راه‌ می‌روم سعی میکنم خاک‌های چادرم را هم تمیز کنم که صدای گاز دادن موتوری‌ها توجهم را جلب می‌کند،دبیرستان دخترانه تازه تعطیل شده‌ است و پسرکان آمده‌اند خود نمایی، یکی تک‌چرخ میزند و دیگری مسیر رفته را سریع‌تر باز می‌گردد از بین آن‌ها پسرک‌ نه،ده ساله‌ای که هنوز پاهایش به زمین نمی‌رسد ولی مستانه سوار بر موتور گاز می‌دهد متعجبم می‌کند، نمیدانم بخندم یا برای خانواده‌اش متاسف باشم؛ قدم تند می‌کنم تا درگیر ترافیک موتور‌ها نشوم، به چهارراه که می‌رسم اینار شانس با من یار است و همزمان با رسیدنم چراغ هم قرمز ‌می‌شود هنوز قدمی به جلو نگذاشته‌ام که چند موتور و ماشین بی‌توجه به چراغ رد می‌شوند، حواسم را بیشتر جمع می‌کنم و با احتیاط از عرض خیابان عبور میکنم و وارد پیاده‌رو می‌شوم، از جلوی ردیف مغازه‌ها گذر می‌کنم، با صدای خانم گفتن کسی سرم را به عقب می‌چرخانم و با شاهکار دست پزشکان، نیم‌متر لب و نیم کیلو گونه به همراه یک گرم بینی که به خوبی با ۳۰کیلو آرایش استتار شده‌اند رو‌به رو می‌شوم با سر اشاره‌ای به معنی" با من هستید؟" می‌کنم و الحمدلله پاسخ"نه، با خانم جلویی بودم" را می‌گیرم، بالاخره به درِ کتابخانه می‌رسم همزمان با من پسرکی که گویا تازه از جنگ برگشته با شلواری که روی زانوهایش به اندازه‌ی سرِ یک انسان بالغ پاره‌ شده است از درِ سالن پلاتو بیرون می‌آید، به مقصد رسیده‌ام اما هنوز به پاسخ سئوالم فکر می‌کنم؛ "واقعا جهان سومی بودن یعنی چه؟"


دقیقا:|
من هنوز ساعت تعطیلی مدارس از جلوشون رد میشم این موتوریارو میبینم..
تو دلم میگم اینا ازمایی که میبینمشون خجالت نمیکشن؟؟
انقدر وقاحت شرمنده کننده نیست؟:|
کی منقرض میشن اخه؟:|
اره، تازه وقتی تک‌چرخ میزنن احساس میکنن خیلی هم باکلاسن:))
واقعا مسخره‌ان:))
دوشنبه ۹ بهمن ۹۶ , ۰۹:۵۱ آقای دیوار نویس
جهان سومی بودن برای یکی معنی شبیه کردن خودش به باقی افراد تو دیگر کشور ها رو داره...و برای یکی بیشتر تلاش کردن و هدف های بزرگ داشتن!
کلا هر کسی میتونه از جهان سومی بودن یه تعریف خاص داشته باشه.
همینطوره.
مشکل اینجاست که خیلی از ماها فکر میکنیم جهان اولی بودن یعنی شکل و شمایل عجیب و غریب و مد و فشن و ... در حالی دقیقا برعکسه.
دوشنبه ۹ بهمن ۹۶ , ۱۰:۰۵ مریــــ ـــــم
ینی همینی که تو گفتی
:|
ینی شبیه خودمون نیستیم 
میخوایم شبیه همه باشیم
جلب اینه فقط هم چیزای بدشونو میگیریم
موافقم:)
دوشنبه ۹ بهمن ۹۶ , ۱۰:۲۱ مریــــ ـــــم
ممنون ک موافقی
:دی
خواهش میکنم فرزندم:))
اینا هنوز منقرض نشدن؟! بابا یکم بروز شید حداقل! الآن راه های شیک تر و جذاب تری هم واسه جلب توجه هست. ابتکاری خلاقیتی چیزی :/
نه دیگه با اجازه‌ات هنوز دارن به حیات خودشون ادامه میدن:))
 واقعا خلاقیتشون صفره:))
فقط ادای با فرهنگ بودن رو در میاریم....
همون طبل تو خالی
یادمه یه بار مارو برا اردو برده بودند نیشابور برا خودمون میخوندیم: جهان اول نه جهان دوم نه جهان سوم که رسیدی، قاره اول نه قاره دوم نه قاره سوم که رسیدی، کشور اول نه کشور دوم نه کشور سوم که رسیدی، شهر اول نه شهر دوم نه شهر سوم که رسیدی، (همینطور ادامه میدادیم تا میرسید به:) کتاب اول نه کتاب دوم نه کتاب دوم که رسیدی، نوشته: ما آذریا آذریا عشق پرستیم، از عشق همین است که ما اینجا نشستیم، ما اینیم و آنیم و چنینیم و چنانیم، از شیر نترسیم که خود شیر جهانیم. :)) بچه های هر استانی یه چیزی شبیه همین رو برا خودشون میخوندن. یادش بخیر از همه استانها دوست پیدا کرده بودیم.
چقدر باحال بود، ما آذری ها عشق پرستیم:) اره ما هم شعرهای مخصوص خودمون داریم، کلا باحالن:)
فاز این موتوری ها و صدالبته دخترکانی که دل و قلوه باهاشون تبادل میکنند رو نمیفهمم فکر میکردم مختص زمان ما بوده، یه جاوید نامی بود بالاخره من موفق به تشخیص دادنش از سیر کثیر بدرقه کنندگان دخترها نشدم ولی یادم هست بدجور دل از دماغ یکی دو دختر روبوده بود. یکی خیلی بامزه ترین بود چشماش رسما میرقصیدند و خرکیف شده بود گفتیم چه شده: با همون سرمستی گفت: اونی که تو ترک موتور بود عشقم بود. سرعت موتوری برا خودنمایی با موشک مقابله میکرد فک کنم منظورش همان شبح قهوه ای بود.
اینقدر هست از این چیزها فکر هم نکنم که تموم بشه، بارها شده تو خیابون‌ میبینم پسر بچه‌های ۱۳،۱۴ ساله تو خیابون اول مغرب یا بعدتر تو وسط خیابون با دیدن یه دختر تک‌چرخ میزنن یا با سرعت نور گاز میدن که آدم واقعا نگرانشون‌ میشه، یه بار موتور از زیر پای یکیشون در رفت، اونقدر ترسیدم‌ که نگو.
چقدر تلخه فرشته وقتی توی همین رویه‌ی ناپسند هیچ پیشرفتی نمی بینی و هر روز بدتر میشن :(
گویا داریم پسرفت میکنیم، البته یه خرده روال های سابق کمتر شده اما خب چیزهای جدید جاشون‌ رو گرفته:(
تاسف و بس!
رسما کار بیشتری هم از دستمون بر نمیاد:|
دو سه روزه دارم به یه تحلیل فکر میکنم

درمورد اینکه ما چرا شاهد مزاحمت خیابانی (تیکه انداختن و تنه زدن و غیره ) هستیم.

شاید یکی از دلایل قریبش این باشه که پسر دخترهای ما نمیتونن با جنس مخالف توی خیابون ارتباط کلامی برقرار کنن!
+ مثلا اگه طرف توی مغاره شلوووووغ میتونست با یه مشتری خانم دیگه در حد دو جمله صحبت کنه در مورد مثلا یکی از لوازم توی مغازه، آیا باز هم علاقه داشت به اون خانم تنه بزنه یا غیره؟

+ نزدیک خونه ما یه مغازه ی همیشه شلوغ از این دو تومنی ها  هست که من توی اون مغازه جامعه شناس دارم میشم :))
درست متوجه نشدم منظورتون اینه که وقتی با هم صحبت کنن بعدش از روی هم خجالت میکشن که به هم متلک بندازن یا از نظر روانشناسی دیگه دلشون نمی‌خواد؟
+این نشون میده شما هم هر روز یه سری به اونجا میزنید:)) البته خوبه بلکه اینجوری جامعه شناس بشید:))
جهان سوم جایی است که مردمش به جای یک روز خوب به دنبال یک روز خوبن یا همچین چیزی بود. یادم نیست. یه جایی خوندم. شایدم یکی بهم گفته. شایدم هیچ کدام. :|
زشته اگه بگم متوجه‌ی جمله نشدم؟:) 

قصد جسارت ندارم اما کسانی که میگن ما جهان سومی هستیم ، یقینا بلد نبودند بیشتر از سه بشمارند !
خب از نظر پیشرفت و امکانات و بقیه تقریبا جهان سومی هستیم، مشکل اینه که به جای برطرف کردن مشکلات میریم تقلید کورکورانه میکنیم:)
ب نظرم تا زمانی ک کارهای ما به صورت مستقیم رو آدم دیگه ای اثری نذاره.. انجام دادنشون مشکلی نیست... هر چند ک از نظر اجتماعی ناهنجار ب حساب بیاد...
خب بستگی داره که مستقیم از نظرتون چی باشه، مثلا یکی چوب یه درخت رو تو حیاطش آتیش‌ میزنه و میگه درخت و حیاط خودمه در حالی که دودش ممکنه بقیه رو ازار بده و هوا رو آلوده کنه.
البته مواردی که تو متن گفته شده تقریبا به صورت مستقیم روی افراد تاثیر دارن، منظور شما کدومش بود؟
از این تیکه خوشم اومد «  پسرکی که گویا تازه از جنگ برگشته »
یاد Stand-up comedy آقای مهران مدیری در برنامه د و ر ه م ی افتادم در رابطه با مد و لباس پوشیدن جوانان ما :)
این مسائل رو در خیابونا شاهدش هستم، شاید یک عده خودشون نخوان اصلاح بشن، که این اصلاً درست نیست
موفق باشید
:))
همینطوره متاسفانه.
سه شنبه ۱۰ بهمن ۹۶ , ۱۷:۳۹ سیّد محمّد جعاوله
موفق باشد
ممنونم.
تشکر:)
یعنی جایی که مردمش به جای توجه به خودشون، به سرمایه های دیگران توجه دارن و به جای تکیه بر توانایی های خودشون، میخوان فقط بهتر دیده بشن
در روزگاری که متاسفانه حتی اونایی که توانایی ای دارن، فقط در فکر این هستن که چطور با استفاده ازش بهترین جایگاه رو بین مردم داشته باشن
در حالی که هرگز به اعتلای شخصیتشون توجهی ندارن


بله متاسفانه، فقط تقلید و تقلید و تقلید کورکورانه:(
بدبختی اینجاست که دیگه عادی هم شده تو جامعه این کارا... 
هر کاری که یه مدت انجام بشه بعدش عادی میشه چه خوب و چه بد، متاسفانه یا خوشبختانه تو جامعه هم همینطوره.
ب نظرم نوع پوشش و آرایش افراد بر روی دیگران تاثیر مستقیم نداره و میشه نگاشون نکرد..
 اما مثلا موتورسوارا خواه ناخواه باعث اذیت دیگران میشن و تاثیرشون مستقیمه..
هر مورد دیگه ای هم تا جایی ک آزادی و امنیت  و آسایش دیگرانو ب صورت جدی ب مخاطره نندازه، مشکلی نداره..
+ البته تو ناهنجار بودن مواردی ک گفتین، شکی نیستا..
هنجار ها روی افراد تاثیر نداره؟ روی جامعه؟ جامعه تاثیر مستقیم روی افراد نداره؟
اینجوری ک شما پرسیدین.. چرا داره!:))

+ تاثیر مستقیم نه.. غیر مستقیم بله..
اینا بازجوهای اوین پرسیدم، نه؟:))
+خب دیگه تاثیر خودش رو میذاره، چه مستقیم و چه غیر مستقیم:)
دارم به جهان چهارم و پنجم فکر میکنم
اونها دیگه فاجعه‌ان فکر کنم:|
دقیقا یعنی همینایی که دیدین :)
:)
قیقا یعنی ما
البته اگه جهان سوم کفش باشه
والا پایین تریم
شاید:)
نه فکر نکنم پایین تر باشیم به نظرم حتی بالاتریم، یا حداقل همینجاییم:)
یعنی بی هویتی فرهنگی
پیروی محض از چیزی که نمی دانیم ماهیتش چیست
یعنی من اصالت ندارم !
فکر کنم اون جمله ی اخرتون بهترین تعریفه، یعنی من اصالت ندارم!
خروجی چهل سال نادیده گرفتن فرهنگ ه.
یحتمل همینطوره:|
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan