هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


زیرِ نور ماه

نصف شب و باد خنک بهاری، زیر نور ماه و چشمک ستاره‌ها!
الان دارم به چی فکر می‌کنم؟ 
به افسانه، عروسک بچگی‌هام که وقتی شکمش رو فشار می‌دادم می‌خوند:"شب شد و ستاره تو آسمون نشسته، زیر نور مهتاب چارقد آبی بسته..."
به شب‌های بچگی‌هام که تو حیاط خونه‌ی بی‌بی دراز می‌کشیدیم، به آسمونی که ستاره‌هاش خیلی شفاف‌تر و قشنگ‌تر از ستاره‌های شهر بود خیره‌ می‌شدیم و اوج لذتمون وقتایی بود که پشه نباشه و بادِ شمال موهامون رو به بازی بگیره!
به تمام شب‌هایی که نصف شب تو حیاط می‌نشستم ، خیره به ماه درد و دل می‌کردم و وقتی که باد می‌اومد حس می‌کردم خدا خیلی بهم نزدیک‌تره، راستی شماها چطوری تو قفس آپارتمان نفس می‌کشید؟
+ تو حیاط چکار می‌کنم؟ زیر نور ماه و نسیم خنک بهاری نشستم، آهنگ می‌شنوم و کیف می‌کنم:)
چه آهنگی؟
چشمای خسته، دستای بسته
گنجشکک اشی مشی پَرِت شکسته
آفتاب رو بومه، تاریکی شومه
گنجشکک اشی مشی بازی تمومه
باد اومد زرد شدی
برف اومد سرد شدی
شعر بودی درد شدی، تو
آه، از آسمون سیر شدی
توی بهار پیر شدی
مرغ زمین گیر شدی، تو
...
"دال باند_فصل آخر "

+‌+ شما چکار می‌کنید؟


دعا به جون شما دوستان بیانی :))
پس ادامه بدید:))
تو بگو چطوری توی قفسِ دنیا نفس می‌کشید! :)
دنیا گاهی خیلی غیر قابل تحمله ولی گاهی بد نیست،میشه باهاش کنار اومد:)
من تو خونه‌ی آپارتمانی زیادی محدود میشم:))
بنده لم داده‌ام زیرِ کولر :|
ما هم کولر زدیم ولی هوای حیاط هم خیلی خوبه:)
این حوا بانو همه جا هست :))
:))
حضورش خیلی خوبه، پر انرژی مثبت و آرامشه:)
از چیزی گفتی که داغ دلم رو تازه کرد
بچگی که رفت مادربزرگ هم رفت.
هوای بهاری جاش رو داد به خاک. نه شب نه روز
یاد روزگار خوشی بخیر
تنت سلامت، روزت آفتابی و شبت مهتابی
:(
خدا رحمتشون کنه.
ما هم پریشب اینجا گرد و خاک زده بود که هوا قهوه‌ای شده بود،اما الان خوبه،تازه داره بوی بهار میاد:)
ممنونم،هنچنین برای شما
همه عادت میکنیم...
یکی به آپارتمانش عادت میکنه و دو روز مهمون یه خونه درندشت ویلایی و خونه بی بی باشه تهش دلش آپارتمانش رو میخواد، یکی..
ما آدما سرتاپا نوستالژیم..
منم جلو بخاری دراز کشیدم و دارم فکر میکنم.. سالها رو مرور میکنم و سعی میکنم یه دلت اساسی بزنم به آرشیو ذهنم. 
اره واقعا، ما آدمها بنده‌ی عادتیم.
بخاری؟ الحق که به قول حوا سرزمین جذابی داریم،ما زیر کولر و تو کنار بخاری:)
دیلیت؟ مگه خاطره ها رو هم‌میشه دیلیت کرد؟ دیلیت کرد میشه سطل زباله‌ی ذهنت رو هم‌ پاک کنی که کلا پاک بشه؟ بعید میدونم.
جای شما رو تنگ کردم مگه جنابِ قدح؟! :/
عجبا
واسه همه چی باید به ملت جواب پس داد!
باهات شوخی کردن جانم،دلخور نشو:)

می‌بینی فرشته؟!
من و تو زیرِ کولریم هلما کنارِ بخاری :) چه سرزمینِ جذابی داریم :)
اره واقعا،سرزمین چهار فصل که میگن همینه ها:)
آری *_*
ولی من دوست داستم الان اینجا سرد بود.
اینجا الان هوا خنکه، فکر کنم شهر شما هم خنک باشه،کلا شما هواتون از ما بهتره:)
کاش می‌شد این هوا رو برای چند روز بعد که باز گرم میشه ذخیره کنم:)
+ جات خالی الان هوای صبح اینجا و صدای گنجشکا و باد خنک و ... خیلی خوبه:)
من به شدت نگرانِ تابستونم. الان اگه بخواد این همه گرم باشه وای به حالِ تیر و مرداد -_-
کاش :)
+ الان اینجا هوا خوبه. صدای گنجشک هست اما یه صدای دیگه هم هست! کارگران مشغولِ کارند. :|
آی گفتی، تا همین چند روز پیش داشتیم می‌پختیم، الحمدلله ۲ شبه هوا خنک شده:)
+ :))
صد بار گفتمت وسطِ حرف من نخند / یک بار خنده کرد و بیا... عاشقش شدم
بدون خنده در این خانه هیچ شوری نیست
بخند، خنده‌ی تو آرزوی دوری نیست
من و زلفِ تو قرینیم به سرگردانی / من ز تو دورم و او از تو جدا نیست چرا؟!
خبر داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد؟
چرا اینگونه کافرگونه،بی‌رحمانه می‌خندی؟
سلام :)‌ من دارم شبکه ها رو بالا پایین میکنم تا فیلمهای سینمایی امروز رو پیدا کنم!

فعلا ماجرای نیمروز رو پیدا کردم ساعت ۱۲ شبکه یک :)
سلام:) 
خدا قوت:))
من ساعت ۱۲ بازار بودم وگرنه خیلی دوست داشتم ببینمش.
اندیشه‌ی معشوق نگهبانِ خیال است / عاشق نتواند به خیالِ دگر افتد
عاشق به پریشان شدنش زنده و معشوق
تاخیر کند لحظه‌ی دیدار قشنگ است
بانو تو که چشمانِ خماری داری / با این پسرِ ساده چه کاری داری/ عاشق تر از این نمی‌توانم باشم / از یک طلبه چه انتظاری داری

خیلی خوشگله *_*
:))
نشستی پیش من با موی مشکی،شانه‌اش کردی
تحمل کردن این دلبری سخت است، می‌فهمی؟
تو را دیدن به وقت ناز کردن هر زمان بانو
به جان مادرم بی روسری سخت است، می‌فهمی؟
من فقط تشنه‌ی خندیدنِ لب‌های تو ام

:)
جهانِ من به اعتبار خنده‌ی تو زیباست...:)
لبخندِ تو را چند صباحی ست ندیدم / یک بار دگرخانه‌ات آباد بگو سیب

(:
به لب لبخند و با چشم سیاهت دلبری داری
بنازم چشم مستت را که در آن خنجری داری
:)
پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر / مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد
دوری‌ات حال مرا کرده پریشان ای عشق
زیر خروار جدایی به خدا می‌شکنم
عصای دستِ من عشق است ای عقلِ سنگدل بگذار / که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد
جنگ عقل و دل به پا شد، هر که راه خود گرفت
آنقدر دیوانه‌ات بودم که گفتم عاقلم
جز خسوفِ روی ماهت اتفاقی شوم نیست / می‌پرستم ماه را از سجده‌ام معلوم نیست؟!
آنقدر با سرعت این عاشق شدن رخ داد که
صحنه‌ی آهسته‌اش هم آنچنان مفهوم نیست :)
چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را / که انگار ماه را یک هاله‌ی مبهم بغل کرده
پلک بر هم زدی و شهر پریشان شده است
تیغ ها در پس چشمان تو پنهان شده است
من فقط موی تو را با نفسم شانه زدم
همگی شایعه کردند که طوفان شده است
گاه و بیگاه پر از پنجره‌های خطرم / به سرم می‌زند این مرتبه حتماً بپرم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این‌ غم‌انگیز ترین حالت غمگین شدن است
بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم؟
با غم‌انگیز ترین حالت تهران چه کنم؟
از قیدِ خط و زلف امیدِ نجات هست/ بیچاره عاشقی که شود مبتلای چشم
چشم تو کهکشان بزرگ ستاره‌هاست
هر شب به روی بام جهان می‌شمارمت
پر نقش‌تر از فرشِ دلم بافته‌ای نیست / از بس که گره زد به گره حوصله ها را
در فرش غزل نقش تو را بافته‌ام تا
این فاصله را پر کنم... اما شدنی نیست
خوب‌ترین حادثه می‌دانمت / خوب‌ترین حادثه میدانی‌ام؟ :)
ها به کجا می‌کشی ای خوب من؟
ها... نکشانی به پشیمانی‌ام
من عاشقِ شعرم :))
خواستم یه روزِ خوب بسازم برات امیدوارم موفق شده باشم فرشته‌ی خوبی‌ها ^_^
من نیز:)
ممنونم عزیزم،مطمئن باش موفق شدی:**
منم عاشق ماه و ستاره ام
همین الان اگه بخوام بگم دارم چیکار میکنم مشحصه دارم وبگردی میکنم و ستاره های روشن بیان و میخونم
:)
خدا قوت:))
گمونم صبح شده باشه دیگه الان
الانم دیگه ظهر شده:))
من رو هم یاد کودکی ام انداختی برم یکم پیش خودم خاطره بازی کنم:))
خوش بگذره:))
قدیما ما بچه بودیم می‌گفت گنجیشکک اشی مشی لب بوم ما نشی. بارون میاد خیس میشی برف میاد گوله میشی میفتی تو حوض نقاشی و ... تازه اینو پشت پفک اشی‌مشی نوشته بود. :)
.
در مورد ماه و قشنگیای این دو سه روزش هم که شاعر میگه سنگ در برکه می‌اندازم و می‌پندارم با همین سنگ زدن ماه به هم می‌ریزد.
منم چندبار اولی که گوش میکردم هی میخواستم بگم گنجشکک اشی مشی لب بوم ما نشین... یه خرده طول کشید تا عادت کردم:))

به تمنای تو دریا شده‌ام گر چه یکیست
سهم یک کاسه‌ی آب و دل دریا از ماه
@حوا
عاشق اون شعر بانوی خمار شدم  ^_^
:))
@حوا
اینجا هوا کم است.....!
پست کنم براتون؟:))
++ قالب های بلاگفا رو که خیلی ها دوست دارن توی بیان هم داشته باشن رو کد میزنم و آماده می کنم و منتشر می کنم :)
++چه کار خوبی می‌کنید،‌ خسته نباشید:)
کاش بشه کاش بشه!! الان من دارم عذاب میکشم :|
من امتحان کردم، پاک نمیشه فقط کمرنگ میشه:|
وسط زلزله :/ تو کانکس :// کنار پنکه :)
سر پل ذهاب هستید؟
خدا بهتون صبر بده انشالا و مشکلاتتون زودتر حل بشه.
اشتباه گفتم ساعت ۱۶ امروز!
الان فک کنم آخراش باشه :)
بی‌خیال به هر حال بهش نرسیدم:))
:) ممنون میشیم..:)
فقط یه خرده گردوخاک هم داره؛ اونها رو هم می‌خواید؟:))
دراز کشیده در اتاق .... عد از یک فیلم یک ساعت نیمی که با گوشی تماشا کردم...
آهنگ بیکلام شب هایم را گوش میدم...

چه باکلاس! مردم هر شب آهنگ بی‌کلام مخصوص گوش میکنن:))
خوش بگذره:)
با کلاسی کجا بود...خوابم نمیبره ...با موریک بیشتر ممکنه خوابم ببره :)
همین دیگه، ما هم انقدر به سقف زل می‌زنیم، یا به بن‌کور فکر می‌کنیم تا بالاخره از ترس خوابمون ببره:))
اولش و که خوندم یاد این داستانای بچگیم افتادم :)
:))
چرا اینقد باند ها زیاد شدن یهویی؟؟
یحتمل در این روزی که تو پست گذاشتی من در حال عبادت بودم :))
اره واقعا،ولی بعضی هاشون خوب میخونن:)
قبول باشه انشالا،منم خیلی دوست داشتم برم اما نشد:)
دنیای کامپیوتر:
(از هواپیما پیاده شدیم......اومدیم خونه!....بعدم یه سری به وب بعد از 8 روز زدم.)
پس سفر بخیر،خوش اومدین:)
چجوری تو قفس آپارتمان نفس می کشیم؟ 
به سختی :دی
مخصوصا واسه منی که تو خونه ویلایی بزرگ شدم و به حیاط و آسمون عادت دارم، الانم  شبانه روز پنجره های اتاقم بازه وگرنه تا حالا افسردگی گرفته بودم
:))
منم وقتایی که میرم خونه‌ی خواهرم و چند روز میمونم دلم برای حیاط و قدم زدن تنگ میشه:)البته خونه‌ی آپارتمانی هم فواید خودش رو داره،مثلا خونه‌هایی که رو به خیابونه و میشه وقت تنهایی یا خستگی به خیابون و رفت و امد آدمها نگاه کنی،حس خوبی داره:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan