هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


مشتی کاه می‌ماند برای بادها

چایت را بنوش!
نگران فردا نباش!
از گندم‌زار من و تو مشتی کاه می‌ماند برای بادها ...
"هاجر فرهادی"

+ نمیدونم چرا برخلاف میلم هیچ وقت نشد زندگی رو واقعا همین‌قدر راحت بگیرم؛ خسته شدیم بس که نگران امروز و فردا و فرداهای نیومده بودیم، نگران اتفاق‌های نیوفتاده و روزهای نرسیده! حل شدیم تو دغدغه‌های دنیایی که معلوم نیست صبح فردا دوباره توش نفس می‌کشیم یا نه؟!
++ تک خور نباشید! ماه رمضان برای بقیه هم دعا کنید:)
روزه‌ایم داغان :/ چایت را بنوش چیه :/ روزه‌خوار :/ :))))
ای ریاکار! خب بعد از افطار بنوش الا همین الان کوفتش کنی؟:))))
بله دقیقا درست میگین با فکر به آینده ونگرانی آینده رو خراب میکنیم
آینده رو نمیدونم ولی حال رو چرا،خرابِ خراب!
اونکه صددرصد خراب میشه
باید یاد گرفت در حال زندگی کرد و تلاش کرد برای اینده به جای غضه خوردن
یادگیریش سخته ولی:)
هم ارز نوشته‌تون شاعر میگه:
ول کن جهان را کافه‌ت یخ کرد...

منم هیچ وق نشده بدون در نظر گرفتن اتفاقای آینده و فرداها یه تصمیم بگیرم یا از زمان حال خودم استفاده کنم:(
یکی از بچه های دانشگاه هس کلا بیخیال همه‌چی حتی یه ساعت بعد زندگی‌ش هس خیلی باحاله مثلا ۲ ساعت بعد ارائه داره و هیچی آماده نکرده و الان فلان آمفی تئاتر یه مراسم داره میره تو مراسم شرکت می‌کنه و ارائه‌ش رو همون سر کلاس یه چی با گوشی‌ش سرچ می‌کنه آنلاین و بر خط همون لحظه یه متن در میاره،!
این مصرع رو خیلی دوست دارم: ول کن جهان را قهوه‌ات یخ کرد...:)
خب اون دانشجو هم کارش درست نیست، برنامه ریزی نکردن و یهویی رفتن تو دل زندگی نتیجه‌اش بازم میشه استرس و نگرانی و اشتباه،‌ تو لحظه زندگی‌ کردن و لذت بردن منافاتی با تلاش و برنامه ریزی و امادگی نداره، البته من کلا بخش برنامه‌ریزیم مشکل داره:|
برررررو زندیق :/ تا افطار که سرد میشه داغان :/
داغان خب یه نیم ساعت قبل افطار بیا پست رو بخون، چای دم‌ کن که دم افطار گرم باشه:))
اتفاق عجیبی نیست
بس که هر روز دچار بدبختی های جدیدی میشیم
دیگه تعجب نمی کنیم
اره والا، از صبح تا شب یه برنامه‌ی جدید تو زندگیمون پیاده میشه:|
توی پرانتز بگم این از نیمای عزیز نیست. این هم یک نمونه از جعلیات فضای مجازیه.
اصل شعر یا نوشته از خانمی به اسم هاجر فرهادی است.
آدرسش هم کتاب «مشتی سنگ میان سطرها»
:)
اینم شد مثل جملات کوروش  و استاد شریعتی که:))
انصافا اینو سرچ هم کردم و چندجا زده بود نیما، ولی بله حق با شماست:)
تشکر بابت تصحیح:)
عالی 
پست خیلی خوب و زیبایی بود...
ممنونم:)
گندم‌زارِ من نه :)
خب پس خدا رو شکر:-)
برای هم دعا کنیم...
به قول اقاگل: دعا به شرط دعا:)
عکس بسی  به دل نشست 
التماس دعا
متن چی؟:))
محتاجیم:)
خب پس حالا ذکر منبع کن. نه اینکه فقط منبع اشتباه رو پاک کن :)

اِ ببخشید حواسم نبود:)
+ اگه قرار بود چیزی غیر از انسان باشیم شما قطعا لاک غلط‌گیر خوبی می‌شدید،البته چون نوستالژی دوست دارید پاک کن هم‌ می‌تونستید باشید:))
آرزوهات برآورده بشه الهی
ممنونم عزیزم، همچنین:)
از گندم زار من ، حتی کاه هم نخواهد ماند برای باد ها !
پس فکر کنم‌ گندم‌زارهامون کنار همدیگه باشه:|
جمعه ۲۸ ارديبهشت ۹۷ , ۱۸:۱۹ ♥️ っ◔◡◔)っ ♥️ mohammad)
چایی -_-
شکرخدا که اذان رو گفتن:))
متن که عالی بووود
:-)
حل شدیم تو دغدغه‌های دنیایی که معلوم نیست صبح فردا دوباره توش نفس می‌کشیم یا نه؟!

اِی گِرُفتُمِش؛ چیطوری کپی‌بردار؟:)) منبعش هم بنویسی ثواب داره:)
:)
کلا فقط کپی می‌کنیدها:))
من زیادی درگیر اینگه چه اتفاقی قراره بیفته و آینده چی میشه نیستم :/ 
کلا یه چیزایی تو مایه های ..
چو فردا شود فکر کنیم D:

تا الانم از این نوع زندگی راضی بودم 
برعکس من،از اینده همیشه ترس داشتم:|
ولی خب دروغ چرا کلا هیچ وقت آدم اهل برنامه‌ریزی هم نبودم و این خیلی ضعف بزرگیه.
خدا رو شکر:)
یه مدت دارم زندگی بی دغدغه ی دیروز و فردا رو امتحان می کنم؛ خیلی خوبه لامصب (((:

خودتم تک خوری نکنی دختر (;
باید خیلی خوب باشه:)
حتما:))
شاید هیچوقت نشه اینطور راحت گرفت. شاید حتی انقدر راحت گرفتن هم منطقی نباشه. ولی میشه تا حد منطقی و خوبی راحت و آرام بود یا حداقل در مسیرش بود
اری شود ولیکن به خون جگر شود:)
آره سخته :/

دعا میکنم دعا کن 😁
سخت.
حتما:)
گفتی فرشته
همیشه ترس از اینده پدرمونو در اورد
حالمونو بهمون زهر کرد...
این روزا به شدت درگیرش بودم
اره بخدا، حتی تو خنده‌هامون هم باید دلواپس بعدا باشیم:(
خیلی وقته درگیرشم:)
امیدوارم هممون به آرامش برسیم:)
سلام
دقیقا دغدغه منم همینه ولی نمیفهمم چرا انگار بلد نیستم زندگی کنم. 
استراحت میخوام کنم کوفتم میشه چون همش حس میکنم حقم نیست .درس میخونم حس میکنم باید استراحت کنم .بازم کوفتم میشه😔
اصن یه وضعی😓
ان شاءالله حال شما همیشه خوب باشه.
التماس دعا.
سلام
بله دقیقا حالت رو درک میکنم، حس خیلی بدیه.
ممنونم و همچنین:)
محتاجیم:)
وای آره دقیقا...
کاش میتونستیم توکلمون رو ببریم بالا و راحت تر زندگی کنیم…
کاش می‌شد...
سلام 
اگر سختی ها رو هم هدیه خدا ببینیم، اگر مشکلات رو هم توام با "ان مع العسر یسرا" ببینیم، خیلی چیزها حل میشه. خیلی ناراحتی ها کم میشه. ما خیلی سخت به زندگی بدبین شدیم. من فکر میکنم نگرش مون به زندگی باید تغییر کنه.
سلام
حرفتون درسته ولی عمل بهش خیلی سخته، و البته گاهی اونقدر همه چیز سخت و پیچیده است که اگه بخوایم از طرف خدا بدونیمش میتونه عامل بی‌ایمانی و ناامیدی از خدا بشه.
مرگ هم اتفاق خاصی نیست
مثل یک ورشکستگی شاید
مثل یک شیرجه توی استخر
بعد یک عمر خستگی شاید...

محمد خادم


+عکس عالی
زندگی جنبش و جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگه اغاز حیات 
تا به جایی که خدا می‌داند

+ ممنون:)
چهارشنبه ۲ خرداد ۹۷ , ۱۰:۱۲ دخترک مژده دهنده
سلام
هههههههههه
منم چون توی کودکی لکنت داشتم تا12سالگی،خیلی ازاین اشتباهات کردم!
حتی یه بار اسم خودم روهم اشتباه گفتم
خیلی حس بدی بود وقتی بهت میخندیدند...
من حتی تا2سالبعدازاتمام مشکلم،خیلی جلوی جمع حرف نمیزدم والانم که زبانم،کانالش برمیگرده به گذشته و اشتباه میکنم؛خودم ازهمه بیشترمیخندم!هههه

سلام
منم تند تند صحبت میکردم و گاهی بقیه مسخره‌ام می‌کردند، خیلی هم ناراحت می‌شدم ولی خب الان کنترلش می‌کنم:)
خدا رو شکر که خوب شدی:)

آدم میاد رفتارای قدیم خودشو در دیگران میبینه اگه خیلی جاش نباشه یه ربعرو میشینه فکر میکنه که باو من چی بودم چی شدم /:/ میشینه یکم غصه میل میکنه بعد در سعی بر بهتر جلوه دادن کاراشو ادامه میده
چی بگم، من فعلا در وضعیتم که رفتارهای گذشته‌ام رو در کسی خیلی نمی‌بینم بلکه رفتارهای حال و احتمالا اینده‌ام رو توشون میبینم:| 
ان‌شاا... که حال هممون بهتر بشه:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan