هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


سقوط.

ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﭘﯿﺎﺩﻩ‌ﺭﻭیی که ﺑﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﻦ به ﺁﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺮﮎ می‌کردم ﮐﻼ‌ﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ به ﺍﻭ ﺳﻼ‌ﻡ ﺩﺍﺩﻡ! ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧﺒﻮﺩ که ﮐﻼ‌ﻩ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺑﺮ می‌دﺍﺷﺘﻢ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ نمی‌توﺍﻧﺴﺖ ﺑﺒﯿﻨﺪ.ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺳﻼ‌ﻡ ﺧﻄﺎﺏ به که ﺑﻮﺩ؟ به ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮﺍﻥ! ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺪﮎ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﻪ؟!
سقوط_ آلبر کامو

سه شنبه ۲۹ خرداد ۹۷ , ۲۳:۳۵ پســـــــــــــر روزگــــــــــار
جالب بود
:)
چی چی شد؟!؟!
چی، چی شد؟
به مفهوم ریا اشاره داره:)
آفرین! آفرین! :| خیلی خوب بود! 
این کامنت احتمالا خطاب به البر کامو باشه:))
ممنون
درود :|
درود به خودت:)
چرا همه پوکرفیس شدن یه دفعه؟
چهارشنبه ۳۰ خرداد ۹۷ , ۰۴:۳۶ رضا `پسر از جنس پدر`
احسنت
:)
چه نگاه زیبایی
اره، خودمم خوشم اومد:)
ممنان:/
خواهش میکنم:)
مثل خیلی از کارای ماها... که هدفمون از انجامشون، نفس اون کار نیست!


+کتابای کامو خوبن؟؟
دقیقا!
+ هنوز نخوندم حقیقتا، این یه گزیده از کتاب سقوط بود، وقتی خوندم نظرم رو میگم:)
سلام فرشته خانم! بله به ریا اشاره داره. اما فارغ از جناب کامو، گاهی آدمها اینگونه به خودشون هم احترام میذارن....نمیذارن؟
سلام:)
برای احترام به خودمون نیازی به جلوی جمع بودن هست؟ بعضی کارها حسنش به تو خلوت بودنشه، جایزه‌اش هم همونجا میدن:) 
البته اگه منظورتون اصل کار کمک کردنه که بله احترام به انسانیت و خودمونه:)
سلام :)

علیک سلام :-)
تف به ریا:)
منم خیلی ریاکاری میکنم گاهی :)
تف:))
عموم نوشته‌های اینجوری که میذارم اولین مخاطبش خودمم،پس خودمم همینجوریم:|
کلنجار رفتن با خود و درگیری فکری واسه یه همچین طرز فکری کمه. من اونجا بودم یه تیکهٔ سنگین بهش می‌نداختم تو جمع خفیف بشه! مثلاً: «مردک مضمحل، مگه نمی‌دونی این بابا کوره؟» یا حتی: «مگه نمی‌دونی بقیه می‌دونن که کوره؟!» :| :دی
این بنده‌ی خدا خودش دلش از دست خودش خون بوده و بدجور زده تو برجک خودش بعد شما هم میخواستید یه تیکه‌ی سنگین بارش کنید؟ بابا رحمی، انصافی چیزی لااقل:))
ریا....
خیلی بده...
:|
ولی توصیف زیبایی داشت
:|
اره قشنگ بود:)
اوف چه خوب ریا کاری رو تصویر کرده

البته زیباتر از این رو در امثال و حکم پارسی داریم
دوستان تفاسیر دیگه‌ای هم ازش داشتند اما بله قشنگ تصویر سازی کرده:)
:)
مطلبت جال بود .

از فروشگاه خرید قهوه دیدن کنید ممنونم .
متشکرم:)
عالی
ممنونم:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan