هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


با من چه شباهت عجیبی دارد!

از طبقه دوم ساختمان آجری کتابخانه به شکوه شورانگیز دریا نگاه می‌کنم ، امروز سومین روز طوفانی دریاست که در اوج عظمت و ابهتش اما رنگ قهوه‌ای به خاک آمیخته‌اش در ذوق می‌زند!
خیره می‌شوم به امواجی که خروشان به صخره‌های سنگی ساحل می‌کوبند، خرد می‌شوند اما لجوجانه‌تر به بازی ادامه می دهند ؛ سرکشی‌شان تا جایی پیش می‌رود که حتی صیادان و مرغان دریایی، رفیقان همیشگی دریا هم توان نزدیک شدن را ندارند، دریا می‌ماند یکه و تنها، خودش و خودش!
خوب که نگاه می‌کنی می‌بینی هر چه به دلِ دریا نزدیک‌تر می‌شوی آبیِ زلالش بیشتر به چشم می‌خورد، به ساحل اما نزدیک‌ که می‌شوی رنگ زمین می‌گیرد؛ کدر ، تاریک ، خسته ، در اوج بزرگی ترسناک و دل‌نَشین!
گاهی وسط طوفان اما دلِ دریا هم مثل ما بوی زمین می‌گیرد، آنقدر زمین‌گیر می‌شود که قهوه‌ای دلگیرش دل‌گیرت می‌کند، بعضی روزهای دیگر ولی در اوج تلاطم آبی مهربانش را از یاد نمی‌برد، آبی که انگار وصل به آسمان است، نگاهش که می‌کنی گویا امواج در گوش‌ات زمزمه می‌کند "تو روزهای مواج دست‌های خدا رو ول نکن، دل از آسمون نبر ، هر چی بیشتر بندِ زمین بشی، هر چی بیشتر دلت گیر زمین باشه کدر تر می‌شی، نازیباتر می‌شی، اصلاً خودت بگو ما آبی‌مون قشنگتره یا قهوه‌ای؟"
 به صدای بی‌صدای مهربانش گوش می‌کنم، دلم اما در پی جواب است "طوفان دریا!طوفان که شدیدتر میشه دلِ دریا خاکی‌تر میشه، دست خودش نیست انگار طوفان از آسمون جداش می‌کنه. طوفان، دریا! خودت بگو شدت بعضی طوفان‌ها بیشتر از تحمل تو نیست؟"!

+ دریا چه دلِ پاک و نجیبی دارد
چندیست که حالت عجیبی دارد
این موج که سر به صخره‌ها می‌کوبد
با من چه شباهت عجیبی دارد !


دریافت
ویوی دریای مواج از از طبقه دوم کتابخانه‌ام آرزوست!
من نیز مناظر پاییزه‌ی کلکچال‌م آرزوست! :)
چه شباهت عجیبی...
+من قبلا سه تا کتابخونه می رفتم در روزهای مختلف یکیش آخر بازارمون بود طبقه دوم و من بعضی وقت ها میشستم پشت میز کنار پنجره و به مردم نگاه می کردم.یه مغازه گلفروشی بود روبه روش که مال دوتا دختر بود و من وقتی ماشین عروس براشون میوردن از اون اول تا آخرش به پروسه گل کاری نگاه می کردم.چقدر حال میداد دوست داشتم برم پایین کمکشون ولی نمیدونم چرا هیچ وقت نرفتم :/

یکی دیگه از کتابخونه ها کنار یه پارک بزرگ بود و اون یکیم داخل یه پارک جنگلی که فقط یه بار رفتم آدم وحشت می کرد هفت صبح وسط اون درختا بره کتابخونه :))

++دریا کنار کتابخونه عجب ترکیبیه لامصب :)
فرشته دو روزم به جا من درس بخون اونجا.آفرین دختر خوب :))
اوهوم
+ عملا درس نمیخوندی‌ها فقط به ادم‌ها نگاه میکردی؟:)) 
گل‌فروشی ، کتاب‌فروشی و کافه شغل‌های جالبین به نظرم :)

من اون پارک جنگلیه رو میخوام! خیلی باید خوب باشه ، سر صبحی وسط جنگل و سرسبزی دلِ آدم باز میشه :)


+ اره قشنگه، ظهر و غروب گاهی می‌ایستم کنار پنجره و نگاش میکنم حس خوبی داره :)
باشه ولی درصد ازش در نمیاد برات‌ها :))
منم مثلِ حاج مهدی :)
خب پس همون جواب حاجی + حرم امام رضا :)
دریا بغلم کن بغلم کن که شدم تنها....
بد کم اوردم
من واسه تو قید دریا رو زدم...
دریا! بغلم کن ، بغلم کن بین نامردا ...
دریا! اشتباه کردم که از دست تو سر خوردم
 توی این مرداب با این آدم‌ها بور خوردم ...
بد کم اوردم ...
یعنی فکر کن می خوندم الآن در این وضعیت بودم؟بشنو و باور مکن.اون بعضی وقتام گفتم که ریا نشه.:))
#آری به ساختن کتابخونه وسط بر بیابون
+همش تقصیر سازنده های کتابخونه است آخه بازار و پارک و..شد جا؟:))
+:)))
قشنگ میفهمم چی میگی :))
+ ببین عزیزم کنکوری جماعت گل قالی هم براش جذابه پس الکی ننداز گردن سازنده‌ی کتابخونه :))
+:)))

آره آره آرررره گل قالی....
نمیدونم چه گناه کبیره ای درگاه خدا کردم که محکوم شدم به سالها پشت کنکور بودن.

می‌بینی تصورش هم جذابه الان :))

نمیدونم ولی هر گناهیه منم همون‌ رو انجام  دادم !:|
اصلا خیلی :))
فکر کنم بسه پاک شدیم دیگه امسال، با این زجرها که کشیدیم.
ان‌شاءالله که شدیم دیگه + تلاش‌گر تر چون با این شیوه‌ی جلب گل‌قالی شدن هیچی نمیشیم :)))
زنده باد بر این قلم...
سلامت باشید :)
 دید از پنجرهٔ کتابخانه شهرتون قابل تحسینه.
من هم یه احساسی مشابه این توصیف شما
تجرّبه کرده ام.
مثلاً: توصیف روزهای بارانی خیلی قشنگه.
ممنونم.
یه جایی نوشته بود بارون یعنی نقطه‌چین تا خدا !
بارون یکی از قشنگ‌ترین اتفافات طبیعته :)
چه زیبا توصیف کردین...
متشکرم :)
خواننده آهنگ کی هست؟
مسیح و آرش 
اللهم الرزقنا از این کتابخونه ها 
برای مایی وسط پارکع اصلا باحال نیست 
:))
اووف باید خیلی صدا بیاد و روی مخ باشه، نه؟:)
خیلی خیلی صدا هست تازه صدای آهنگ هم هست خیلی بده 
اوووف،چقدر اعصاب خرد کنه :(
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan