هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


نامه‌های پنج‌شنبه [۹]

معشوق پاییزی من، سلام!
حال که این نامه را می‌خوانی اولین پنج‌شنبه‌ی پاییزِ امسال از راه رسیده و نسیم ملایم و سرد پاییزی از لابه‌لای برگ‌های زرد صنوبر وزیدن گرفته است، نسیم ساقه‌های ترد و عریان علف‌های وحشی حاشیه‌ی دریاچه را به لرز وا می‌دارد و پرستوهای مهاجر را وادار به سفری دور و دراز می‌کند!
من اما اینجا، دلتنگ و بی‌قرار به سبزی بی‌جان برگ‌ها چشم دوخته و منتظر گام‌های محکم پاییزم، منتظر خیابان سراسر زرد و موسیقی آرام و حزن‌انگیز درختان!
دیروز تمام مسیر منتهی به دریاچه را قدم زدم، از سکوت دلچسب جنگل گذشتم و چند قدمی به گفت‌و‌گوی شاد بچه‌های مدرسه گوش سپردم، خنده‌های کودکانه‌یشان انگار در نشاطِ گم‌ شده‌ام نفسی تازه می‌دمید، حتی شاید اگر تنها بودم دلم می‌خواست ساعتی را همراه‌شان سپری کنم اما خاطرت لحظه‌ای مرا رها نکرد! تو در روح و جان من آمیخته‌ای و حاشا اگر دمی را بی‌تو نفس کشیده‌ باشم!
محبوب من!
پاییز برای من غلیان زندگی‌ست، انگار فصل میلادت حیات دوباره‌ی خاطره‌هاست؛ کنار هر درخت و با ریزش هر برگ گویی هزاران خاطره در من زنده می‌شود، برگ به برگ و فصل به فصل خنده‌هایت جان می‌گیرد، انعکاس صدای شکستن برگ‌ها در سکوت جنگل پیچش نفس‌های تو در گوش من است ... 
افسوس که نیستی و من هر سال ورق‌های کهنه‌ی دفترچه‌ی قدیمی پاییزم را ورق می‌زنم؛ خط به خط هرم گرم نفس‌هایت را در بین برگ‌هایش از برم ، خط به خط قهقهه‌های‌ مردانه‌ات در گوشم چون ناقوس کلیسایی دور به گوش می‌رسد، خط به خط عطر چای عصرانه‌ات را بو می‌کشم ...من، خط به خط در لابه‌لای ورق‌های پاییز با تو از نو زاده می‌شوم ...
معشوق من! تو کجایی؟ عطر خاطرات پاییزی‌ات کلبه‌ را دیوانه کرده؛ سر برگشتن نداری؟!

+ هر زمان از عشق پرسیدند، گفتم آه، عشق ... خاطرات بی‌شماری پشت این افسوس بود!

زیبا بود

 

ممنون

زیبا بود واقعا

پاییز به قدری زیبا و مرموز و هیجان انگیزه که میشه ساعت ها در موردش گفت و گفت و گفت و...

در آخر بعد رفع خستگی با اون چای معروف عصرانه اش،عصری که زود تر از هر موقعی عجله رسیدن داره و بیشتر از هر فصلی مهمون مون میشه ..

دوباره شروع کرد به کلمه بازی با زیبایی هاش...مگه تمام میشه؟نه!

 

متشکرم
بی‌خود نیست که میگن پادشاه فصل ها پاییز :)
پاییز؟ اتفاقا پاییز زود تموم میشه، البته همین زود رفتن یا شاید توی اوج رفتن تا سال بعده که انقدر معشوق ردیف کرده براش :)
پاییز حتی تصورش هم زیباست، فقط امیدوارم هیچ‌کس تو پاییز ماندگار نشه و عمرش هم پاییزی نباشه :)

معشوق پاییزی بالاخره کدام گوری تشریف داری که مشرف نمی‌شوی؟

پوزش مرا بپذیرید بهرحال هر چقدر فرشته عاشق باشد و صبور دوستان او اعصاب معصاب ندارند رخی، نیم‌رخی، سه‌رخی از خودت بُنمایان.

یعنی باید باور کنم؟ یعنی این همه مدت آب در هاون می‌کوبیدم؟ تو دیگه چرا ثریا؟ من که گفتم دخترک من نیستم! :|

 ولی با نیمه‌ی گور به گور من مهربون باشید، به غیرتم بر میخوره‌ها :دی
پنجشنبه ۴ مهر ۹۸ , ۲۱:۳۵ مریــــ ـــــم

اصلا کامنت فقط کامنت بانوچه :))))))))

اصلا پست رو ترکونده :)))

+ دخترک‌ من نیستم :|

جدا از اینکه متن خیلی زیبا و دلنشین بود ، کامنت بانوچه حق بود. :)

ممنونم :)
این کامنت بانوچه تمام پست رو به قهقرا برد :)))

+ دخترک‌ من نیستم:|

قلمت مانا باشه فرشته ی مهربونی ها ♥️

پیوست : آهنگ بارون پاییزی سیروان ، نوش جان ;)

ممنونم جانم :*
خیلی اهل آهنگ‌های برادران خسروی نیستم ولی چون تو گفتی حتما گوش میکنم، ممنون بابت معرفی :*

حقیقتن میدونم خیلی عاشقانس ولی من با خوندن متنت دلم واسه امام زمان تنگ شد تو این صب جمعه ایی.

عزیزم:*
باعث افتخاره که با قلم فرسایی من یاد امام زمان افتادی عزیزم :*

همون که مریم گفت :)))

 

سلام :)

 

 

پس همون که به مریم گفتم :))

سلام عزیزم :)

واوووو چه قشنگ بود فرشته جانم، حالمان خوب شد با خواندن متن عاشقانه‌ات.

برای من بهار همون فصل غلیان احساساته.

زنده باد قلم ات عزیزم

ممنونم خانوم معلم جان ، خوشحالم که خوشت اومده ^_^
بهار هم قشنگه و خوشحالم که نگفتی تابستون :))
ممنونم، سرت سلامت :*

 + یاد این بیت انداخت ، نمیدونم چرا ؟ شایدم بی ربط

صد بار قلم تیز شد و خاطره نگذاشت
یک جمله شکایت به نگارم ، بنگارم

 

خیلی هم بی‌ربط نیست چون منم ندیدم دخترک به معشوقش گلایه کنه، با خاطرات زندگی میکنه !


نه منظورم پاییز نبود

 

منظورم عصرهای پاییزی بود که زیادی طولانی میشن

 

خب عصرهای پاییزی هم زیادی طولانی نمیشن، البته بستگی داره که چطور بگذرونید ، اگه ازارتون میده که دیر میگذره اما اگه خوبه به چشم بر هم زدنی رد میشه، گویا این خاصیت دنیاست!

من تابستون رو صرفا به خاطر تعطیلی دوست دارم فصل محبوبم نیست:) 

الهی همیشه زندگیت بهار باشه عزیزم :*

انگار فصل میلادت حیات دوباره خاطره هاست. حتی خاطرات دوران نفره و عاشقانه ای که تجربه نشدند. :)

اوهوم، میدونی پاییز هوای عاشقی میزنه به سر آدم ،ذات فصلشه انگار!

+ان‌شاءالله تجربه‌اش میکنی، همیشه که غریب نمی‌مونی^_- :دی

من دلم می‌خواد فکر کنم دخترک خودتی، مشکلی داری؟ :|

اینجوری که تو گفتی نمیتونم مشکلی داشته باشم :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan