هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


این قسمت: زینب پیشگو می‌شود:))

 پارسال تو فلکه‌ی شهر با هم آشناشون کردم، بعد از چند دقیقه دوستم ازمون فاصله گرفت و گفت که اگه میشه منتظرش بمونیم، همون‌جا ایستادیم که پرسید؟
_این پسره رو می‌شناسی؟
_کدوم؟
_ همین که داره با دوستت حرف میزنه دیگه.
_ آهان آره، آقای"ذ" است، چطور مگه؟
_از دوستت خوشش میاد.
می‌خندم،خودمم یه چیزهایی حس کرده بودم اما انقدر قاطعانه مطمئن نبودم.
_نه بابا، چرا برای مردم حرف در میاری!
_ببین پسره چطوری بهش نگاه می‌کنه،خیلی تابلوئن اصلا، من مطمئنم به‌هم علاقه‌ دارن!
_ماشالا چقدر زود تشخیص دادی!
_ حالا ببین کی بهت گفتم اینا با هم ازدواج می‌کنن، ولی هرگاه خبری شد بهم بگو!
امشب روی پروفایل دوستم یه عکس دونفره (دوتا دست البته) دیدم،بهش پیام دادم و فهمیدم نامزد کرده.
به زینب میگم: دوستم زهرا بود گفتی با آقای "ذ" ازدواج می‌کنه.
_ خب؟
_الان گفت چند وقته با یه پسر اهوازی نامزد کرده! شرط رو باختی عزیزم!
_جدی؟ اما من مطمئنم "ذ" خیلی بهش علاقه داشت،اصلا از نگاهش معلوم بود!
_ یه بار دیدیشون ها ببین چطوری قصه پردازی میکنی!
چند ثانیه سکوت کرد بعد یه دفعه‌ای گفت: آخی،اما پسره خیلی گناه داره واقعا،دلم خیلی براش سوخت:||
پ‌ن:خانوادگی خلاقیتمون خوبه:))

زیرِ نور ماه

نصف شب و باد خنک بهاری، زیر نور ماه و چشمک ستاره‌ها!
الان دارم به چی فکر می‌کنم؟ 
به افسانه، عروسک بچگی‌هام که وقتی شکمش رو فشار می‌دادم می‌خوند:"شب شد و ستاره تو آسمون نشسته، زیر نور مهتاب چارقد آبی بسته..."
به شب‌های بچگی‌هام که تو حیاط خونه‌ی بی‌بی دراز می‌کشیدیم، به آسمونی که ستاره‌هاش خیلی شفاف‌تر و قشنگ‌تر از ستاره‌های شهر بود خیره‌ می‌شدیم و اوج لذتمون وقتایی بود که پشه نباشه و بادِ شمال موهامون رو به بازی بگیره!
به تمام شب‌هایی که نصف شب تو حیاط می‌نشستم ، خیره به ماه درد و دل می‌کردم و وقتی که باد می‌اومد حس می‌کردم خدا خیلی بهم نزدیک‌تره، راستی شماها چطوری تو قفس آپارتمان نفس می‌کشید؟
+ تو حیاط چکار می‌کنم؟ زیر نور ماه و نسیم خنک بهاری نشستم، آهنگ می‌شنوم و کیف می‌کنم:)
چه آهنگی؟
چشمای خسته، دستای بسته
گنجشکک اشی مشی پَرِت شکسته
آفتاب رو بومه، تاریکی شومه
گنجشکک اشی مشی بازی تمومه
باد اومد زرد شدی
برف اومد سرد شدی
شعر بودی درد شدی، تو
آه، از آسمون سیر شدی
توی بهار پیر شدی
مرغ زمین گیر شدی، تو
...
"دال باند_فصل آخر "

+‌+ شما چکار می‌کنید؟



خیابانِ تو

جا برای منِ گنجشک زیاد است ولی

به درختانِ خیابانِ تو عادت کردم !


عزت نفس

روزی هزار بار برای خودتان بنویسید : « عزت نفس» !

روی آینه، کف دست، گوشه کتاب، روی یخچال، آلارم موبایل؛ با خط قرمز هم بنویسید ترجیحاً که هی جلوی چشمتان باشد !

خط قرمزِ هر رابطه‌ای، کاری و عشقی و عاطفی و رفاقتی و رختخوابی و خانوادگی حتی ، «عزت نفس» است.

که هی حواستان باشد اگر دارید به خیال خودتان رابطه‌ای را نجات می‌دهید، توی عملیات نجات، کرامت انسانی خودتان را فدا نکنید ؛ توی اتاق عملش هم اگر لازم باشد دست و سر و گوش و چشم و مری و معده را دور می‌اندازند که قلب و مغز زنده بماند؛ از خودتان هم اگر گذشتید از «خود»تان نگذرید!

خودتان را که از سر راه نیاورده‌اید. آورده‌اید؟

روی دست خودتان که نمانده‌اید، مانده‌اید؟

"متن‌های کپی شده"

پ‌ن: تا وقتی به خودمون احترام نذاریم، تا وقتی یاد نگیریم برای احترام به دیگران از الفاظ کوچک کننده و تحقیر آمیز در مورد خودمون استفاده نکنیم، درست عزت نفس رو یاد نگرفتیم.



عیدتون خیلی مبارک:)

تیک تاک! 

خوب گوش کن، می‌شنوی؟ این صدای آخرین ساعات سال است؛ دیگر چیزی نمانده تا صفحه‌ی دیگری از تقویم عمرمان ورق بخورد و فصلی نو جان بگیرد!

تیک تاک! 

می‌شنوی؟ صدای قدم‌های محکم بهار است که خرامان خرامان خودش را به تنِ لخت شاخه‌های لیمو می‌رساند، حول حالنا می‌خواند، اعجاز می‌کند و آهسته سبز می‌شود!

تیک‌تاک! 

می‌شنوی؟ این صدای قدم‌های سست زمستان است که برف‌های نشسته بر شانه‌اش را می‌تکاند، سلانه سلانه به آغوش بهار می‌خزد و در گرمای تنش حل می‌شود!

تیک‌ تاک! 

می‌شنوی؟ صدای خنده‌های فروردین است که مستانه قهقهه سر می‌دهد، می‌رقصد و دنیا را به سازِ خنده‌هایش می‌رقصاند!

تیک تاک!

 می‌شنوی؟ این صدای خداحافظی بی‌جان اسفند است که بار و بندیل سفر بسته، از زیرِ قرآن فروردین می‌گذرد تا گام در پیچ جاده‌های ۹۷ بگذارد، می‌رود تا ۳۳۶ روزِ بعد دوباره آغوش سردش را به روی ۹۷ بگشاید!

تیک تاک!

نزدیک‌تر بیا، خوب ببین، می‌بینی؟ این دستان خداحافظی ۹۶ است که بالا آمده؛ این اولین لبخند ۹۷ به روی گنجشک‌هاست...


ت‌ن( تبریک نوشت)‌: پیشاپیش(‌یه‌ کمی البته) آغاز سال ۱۳۹۷ مبارک! از وسط دریچه‌ی‌ میترال قلبم صمیمانه آرزو می‌کنم سال ۱۳۹۷ رو به عنوان یکی از بهترین سال‌های عمر توی تقویم زندگیتون تیک بزنید، صدای خنده‌های از ته دلتون رو کوک کنید و هر روز موفق‌تر از دیروز باشید:)


پ‌ن: بیایم ۹۷ رو با دلِ خالی(؟) شروع کنیم، ما که اگه چیزی بوده حلال کردیم شما هم اگه شوخی، جدی، کنایه‌ای، بحثی و خلاصه هر چیزی از من بوده که باعث رنجش خاطرتون شده به خوبیِ خودتون‌ ببخشید و حلال کنید:)


شعر نوشت: تقدیم به وجود نازنین همتون:)

سر سبز ترین بهار تقدیم تو باد 

آوای خوش هَزار تقدیم تو باد

گویند لحظه‌ایست روییدن عشق

آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد


می‌ترسم قمر گل...

می‌ترسم قمر گل!
بهار دارد می‌آید و تو غصه‌هایت یکی یکی سبز می‌شود، غصه‌هایی که با بهار می آیند و بی بهار کنار تو می‌مانند.
می‌دانم قمر گل، می‌دانم هیچ آبی این همه کهنگی را از لباس‌هایت نمی‌شوید و آن همه حسرت را، از چشمانت!
هنوز هفت سین خانه‌ات سؤال‌هایی‌ست بی جواب، شاید هفت سؤال!
دلت گرفته است مثل چهارشنبه سوری پارسال، تو ترقه نداشتی و بغض‌هایت یکی یکی می‌ترکید.
دلت تا بهاری دیگر نیز خواهد گرفت، تو تابستانی هم نخواهی داشت.
وقتی دوستانت از دریا می‌گویند تو به یاد چشم‌هایت خواهی افتاد!
همیشه سهم تو از پشت ویترین‌ها یک آه بود و بهار هیچوقت از پشت پنجره‌ی تو سبز نبود!
می ترسم قمر گل پرده‌های پشت پنجره تو را ببلعند و ماه تنها بماند!
می ترسم قمر گل!
می ترسم...

"رضوان ابوترابی"

+ دم عیدی بقیه رو یادمون نره...


اندراحوالات من ۱۰

اندراحوالات این روزهای خونه تکونی ما اینکه بعد از یک هفته کار طاقت فرسا، شستن موکت‌ها و فرش و پتوها و جا‌به‌جا کردن کلی وسیله و ... امروز فاطمه وقتی داشت می‌رفت خونه‌شون بهم‌ میگه:
_ فرشته بقیه‌ی کارها دیگه دست تو رو می‌بوسه( نه که قبلا دست‌بوسم نبودن) دیگه چیزی هم نمونده ها، اتاقِ آخری رو جمع کن(اگه بشه) و جاروبرقی بکش و فرشش رو پهن کن، هال رو هم جارو برقی بکش و فرشش رو پهن کن، وسایل های آشپزخونه فقط همین چنتا تکه‌مونده که بذاری تو کابینت ها،فرش پذیرایی هم کمک مامان پهن کن و بالشت و تشک‌ها رو برگردون سر جاشون، یه جارو برقی هم روشون بکش،‌ گوشه‌ی حیاط که آشغال ریخته بریز تو گونی و بذار آشغالی ببره.... همینا دیگه:|
_ فقط همینا؟مطمئنی؟ دیگه چیزی نیست؟ فقط همین اتاق خواب و پذیرایی و هال و حیاط مونده و اتاق اون وری؟ 
_ مسخره میکنی؟ اینا مگه چقدر کار می‌بره؟!
عباس: برو خیالت راحت باشه تا برگردی فرشته موقعیت همین‌طوری براتون حفظ میکنه، برو خیالت راحت:)))
وقتی داره میره همچنان داره کارها رو یادآوری میکنه،نگاش میکنم و می‌خندم.
_ چنه؟
_هیچی جون، هیچی،دستت درد نکنه، دیگه برو خونتون که واقعا این روزها خسته شدی،انشالا بتونم سیت جبران کنم.
_اگه واقعا میخوای جبران کنی خو همین هایه انجام بده، آها وسایلی که پایین مونده هم بیار بذار تو کابینت ها :|
_ عباس حرکت کن،جون خوت حرکت کن که اوضاع خرابه، باز یادش اومد الان چندتا جدید هم یادش می‌آد:))

پ‌ن:به نظرتون من اول کوزت بودم بعد فرشته شدم یا اول فرشته بودم بعد کوزت شدم؟!

سیگار

۱) همکار خواهرم خواب پدر مرحومش رو دیده که بهش گفته دلش سیگار می‌خواد اونم وقتی بیدار شده رفته یک کارتن سیگار خریده برده جایی که معمولا معتادها و ... هستن سیگار خیرات کرده؛ بهش میگن واسه چی اینکار رو کردی میگه خب وقتی مُرده دلش یه چیزی می‌خواد یعنی باید اون رو براش خیرات کنی تا اونجا بهش برسه دیگه!:)) 
نکته: زیادی ساده و صادقانه فکر نکنیم:)

۲) بهزاد آسم داره، بعضی وقت‌ها عصر یا شب می‌ره دوچرخه سواری، وسطش پیاده می‌شه یکی دوتا نخ سیگار می‌کشه و بعد دوباره سوار می‌شه و ادامه می‌ده!
نکته: ورزش معجزه نمی‌کنه، فقط خیلی مفیده، همین:)

۳)‌ چند وقت پیش یه خانمی داشت نطق می‌کرد:
_ کلا مردها‌ی سیگاری از نظر زن‌ها جذاب‌ترن!
_ بعد اینو کی گفته؟
_ تجربه‌ام ثابت کرده!
_ بهتره تجربیات خودمون رو به جمع تعمیم ندیم، یعنی الان اگه یکی ویژگی‌های جذابیت رو داشته باشه ولی سیگار نکشه دیگه خوب نیست؟ یا یه آدم مزخرف سیگار بکشه می‌شه جذاب؟اصلا چیزی که هم به خود فرد ضرر می‌زنه و هم تا حدودی به اطرافیانش دقیقا چیش جذابه؟! مسخره‌ است اگه دلیل جذابیت و علاقه به یه نفر کشیدن یا نکشیدن سیگار باشه.
نکته: اصولا آدم به سلامتی کسایی که دوسشون داره یا براش مهمن اهمیت میده نه اینکه دو دستی به سمت خطر هدایتشون کنه، با جا انداختن و تلقین افکار و چیزهای اشتباه باعث آسیب رسیدن به اطرافیان و عزیزانمون نشیم:)

خیلی بی ربط: شاعر می‌فرماید" توی دستای تو باید به سیگارم‌ حسادت کرد" :)

تو را زنانه می‌خواهم...

تو را زنانه می‌خواهم

زیرا تمدن زنانه است

شعر زنانه است

ساقه گندم

شیشه عطر

حتی پاریس

و بیروت با تمامی زخم‌هایش

تو را سوگند به آنان که می خواهند شعر بسرایند

زن باش ... 

"نزار قبانی"

پ‌ن۱: می‌دونید که جواب شعر چیه؟ :)

پ‌ن۲: روز زن مبارک ( این هفته کلهم به اسم‌ خانمهاست:)) )


زبان مادری، سرزمین مادری

مادر همه چیش قشنگه چه روزش بو ،چه زبونش بو و چه سرزمینش؛امروزَم هم روز خوشه هم روز سرزمینش ( ۱۸ اسفند روز ملی بوشهر)، سرزمین بی زبون هم خو فایده نداره پس مونم زبونشه اضافه ایکُنُم:)


شعری که دومَن( پایین) ایخونین به مناسبت روز بوشهر و پست زبان مادریِ آقاگله :

سی بوشِر هیچکه دِلش مثل مو غمگین نبیده (سی:برای _ بوشِر: بوشهر _ نبیده: نبوده)

دل هیچکی مثِ مُو , یه کاسه ی خین نبیده (مُو:من _ خین: خون)

بخدا وختی که فکرش می کُنم , تَش می گیرُم (وختی:وقتی _ تَش: آتش)

هیچکه دردِش مثِ مو , اینهمه سنگین نبیده

اُوِ دِریاش که میگِن شورِن و خِرّه نِمِکن (اُو: آب _ خِرّه: پُر)

سی مو مثل شِکِرن , شیرین تر از این نبیده 

تو کیچه پس کیچه هاش , وختی که تیفون می پیچه (کیچه:کوچه _ تیفون: طوفان)

هیچ غُناهِشتی ایجور دلکش و شیرین نبیده (غُناهشت: صدای بلند)

اَی صِدُوی غِرّه طراقاش شُو بارونی خِشِن (صدوی:صدا _ غرّه طراق: رعد و برق)

ازو خَش تر بخدا , تاچین و ماچین نبیده (‌اَزو: از او_ خَش:خوش)

خیلی شهرا نبیده , وختی که بوشِر بیده تِش

مث بوشر زیتَرا شهری خوش آئین نبیده (زیترا: قدیم‌ها)

اگه حالا ایجورِن , غربت غم تو دِلِشن

 زیتَرا مثل حالا , اینهمه دل خین نبیده

تُوسّوناش اگه گرمِن , مِگه تخصیر خوشِن؟ (توسون: تابستون _ تخصیر: تقصیر)

اُو هواش ایجورین , بیخودی همچین نبیده (اُو هواش: آب و هواش)

تو زمسّون عوضش مثل بهارن زمیناش (زمسون:زمستان)

هر کجا سیل می کنی , بی گل و نسرین نبیده (سیل کردن:نگاه کردن)

سی چه میگین کیچه هاش اُوشُلی و پر سَبَخِن (اُوشُلی: مخلوط آب و خاک _ سبخ: شوره)

کیچه هاشَم بخدا , ایجور که میگن نبیده

پس اَفتو که بری دل سی بوشِر پر می زنه (اَفتو: آفتاب)

خاک هیچ جُوی دیگه دامنگیر و سنگین نبیده

“ دکتر سید جعفر حمیدی – سال ۱۳۷۳ "


پ‌ن۱: گوش کنین آهنگ همی شعره از امیر میرشکاری (مسئولیت قر بعدش با خوتونه😁)



پ‌ن۲: کلیپی که دومَن ایبینین بخشی از یکی از شعرل(شعرهای) محلی و دَوّاره( رقص سنتی بوشهر)است که تو دومین روزِ هشتمین جشن فرهنگ گناوه( ۱۲ تا ۱۸ اسفند) برگزار آیی:)

هشتمین جشن فرهنگ گناوه_ اسفند ۹۶

پ‌ن۳: روز مادر و روز ملی بوشهر( روز تاسیس مدرسه‌ی سعادت) به همتون مبارک:)

باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan