هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


در عطر سیب

تا کی به شکل خاطره ای گم ببینمت؟

در عطر سیب و مزه ی گندم ببینمت؟

من آن همیشه چشم به راهم به من بگو

یک جمعه در هزاره ی چندم ببینمت؟



افطار

کاش در این رمضان لایق دیدار شویم

سحری با نظر لطف تو بیدار شویم

کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان!

تا که هم سفره ی تو لحظه ی افطار شویم


فانوسم باش خدا

خدایا میان ظلمت این روزها فانوس راهم باش مبادا شاه راه تو را گم کنم و در جاده های فرعی دنیا گم شوم.

خدایا پناهم شو که بی پناهم...

عین همیشه...دوستت دارم...باور کن


بهار امد

بهار آمد بهار من کجایی؟

عزیز دل ! نگار من! کجایی؟



ادم که غمی نداشت؟

ادمی در آغوش خدا غمی نداشت

پیش خدا حسرت هیچ بیش و کمی نداشت

دل از خدا برید و در زمین نشست

صدبار دل بست و دلش شکست

به هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود

یادش امد که یک روز...

عهدش را با خدا شکسته بود


دلم گرفته خدا

خدایا دل بنده هات از دنیات خیلی گرفته.
میدونم همیشه مقصر خودمونیم که زیر باز امتحان هات کم میاریم.
اما قربون کریمیت قبول کن سنگینی امتحانات خیلی وقتها بیشتر از تحمل شونه های ماست.
من که خیلی وقته کم اوردم ، ولی دارم با اخرین ته مونده های جونم خودمو میکشم سمت خط پایان.

پس کجاست خط پایانت خدا؟ چرا هر چی میریم انگار خط دورتر و دورتر میشه.
میدونم بدم، ولی نزار وقتی برمیگردم پیشت بیشتر از قبل شرمنده ی نگاهت باشم؟چقدر بده شرمنده ات شدن.
ببخش اگه هیچ وقت اونی که میخواستی نشدم، ولی به خودت قسم واسه خوب بودن و خوب شدن تلاش کردم.
ببخش این بنده ی سست عنصر ناسپاست رو که تو رو همیشه یادش میره.

ببخش اگه بین روزمرگی هاش جات میزاره.
اما تو مثل همیشه تنهاش نزار ، خودت دیدی غیر از تو هم نفسی نداشت، بی نفسش نکن.
عین همیشه...دوست دارم...باور کن!




به علاوه

به قول ایمان سرورپور : " به علاوه ی خدا بودن یعنی منهای تمام مشکلات بودن "

 

میدونم هنوز به علاوه نشدم که مشکلاتم رو منها نمی کنی



خدایا میدونم که می بینی

میدونی خدا! یه وقتایی ؛ شاید هم بیشتر وقتها حواسم نیست...
گمت کردم ؛ بین هیاهو و شلوغی این دنیا ؛ بین ارزوهایی که لحظه به لحظه تو ذهنم جون گرفت و جونه زد و حالا شده یه درخت که ... میترسم قد خودمم به میوه هاش نرسه...
انگار جات گذاشتم وسط یه خیابون شلوغ ؛ اما حالا پشیمونم اومدم پیدات کنم اما ... 
انگاری قهر کردی ؛ میدونم بنده ی خوبی نبودم و نیستم اما تو که میدونی هر چی بشه باز برمی گردم پیش خودت ، میدونی که غیر تو کسی رو ندارم پس نکن این کار رو با من...بی راهه راه بدون توست ؛نذار برم ، نذار بیشتر ازت فاصله بگیرم...دستامو محکم بگیر خدا!
من از دنیای بدون تو میترسم.
اصلا مگه خودت نگفتی : صدبار اگر توبه شکستی بازآ
 باز اومدم ، این بار تو ولم نکن
دوست دارم ... باور کن



تا خدا ...

خدای من!

تمام پیاده رو های جهان اگر گذرنامه بخواهند ...

من تنها تو را نشانشان می دهم ؛ زیرا پناهنده شدن به تو هیچ ویزا و گذرنامه ای نیاز ندارد ...



دلم برایت تنگ می شود ...

خدای مهربانم این بار تو برای دلم امن یجیب بخوان ...


امن یجیب

باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan