هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


یا صاحِبَ کُلِّ غریب

تو زندگی آرزوهای زیادی بوده که بهش نرسیدم؛ آرزوهایی هم بود که بهش رسیدم ولی بعد به خودم گفتم کاش نرسیده بودم، چون اون چیزی که فکر می‌کردم با اون چیزی که در واقعیت وجود داشت و اتفاق افتاده بود زمین تا آسمون فرق داشت! اونجا بود که فهمیدم اون به صلاح نیستی که گاهی میگن یعنی چی! 
با همه‌ی این‌ها بازم وقتی که فکر می‌کنم می‌بینم حسرت اون‌هایی که بهشون نرسیدم، ای‌ کاش‌هایی که بعدش سرتا پای زندگیم رو گرفت بیشتر از درد اون‌هایی بود که بهشون رسیدم ولی متفاوت بودن از فانتزی‌ها و آرزوهام!
برای همین امشب براتون آرزو می‌کنم که به آرزوهاتون برسید، به آرزوها و امیدهایی که توی دلتون جوونه زده، به آرزوهایی که حتی اگه به صلاحتون نباشه ولی بازم زخم رسیدنشون کمتر از حسرت نرسیدنشون، کمتر از ای‌ کاش‌های بعدش [که حتی شاید هرگز اتفاق هم نمی‌افتادن] ، آزارتون میده!
امشب، میون همین شب‌هایی که بهش میگن قدر، میون همین شب‌هایی که میگن تقدیر یک سالمون رقم می‌خوره، آرزو می‌کنم خدا اول شهامت و جسارت موندن پای آرزوهامون رو بهمون بده و بعد به آرزوهامون، به امیدهامون که شاید آخرین نخ وصل کردنمون به ادامه‌ی این راه باشه، رنگ اجابت بزنه!

+ تاکید می‌کنم که تک خور نباشید ، التماس دعا :)

شمشیرت را غلاف کن!

《هیچ وقت خودتون رو با بقیه مقایسه نکنید》 ؛ 《شما چکار به مردم و بقیه دارید؟ آدم نباید خودش رو با کسی مقایسه کنه》 و ...
این جملات را در انواع و اقسام موقعیت‌ها ازش شنیده بودم ، در جاهای صحیح و ناصحیح، حتی وقتی طرف مقابلش از موضوعی خجالت می‌کشید و در مقام رفع بر می‌آمد.
حال اما همین او را دیده‌ام در جایگاه مشابه، فلان چیز را بخرم و فلان کار را انجام بدهم که مبادا پیش فلانی زشت بشود، کوچک بشوم و ... ؛ هر بار هم که دیده‌ام کسی در جایگاه قبلی خودش ظاهر شده و جمله‌ی "تو چکار به فلانی داری؟ خودت رو ببین" را گفته است با "نه این موضوع فرق داره، به هر حال زشته، آدم که نباید پیش بقیه زشت بشه" پاسخش را داده!

این روزها نشسته‌ام به تماشا!
 همه‌ی ما تا وقتی در موقعیت و جایگاه آدم‌های اطرافمان نباشیم، تا وقتی خودمان مستقیم با بعضی از مسائل برخورد نکرده‌ باشیم نظریه پردازهای قابلی هستیم، انواع و اقسام مشاوره‌ها، پند و نصیحت‌ها و ایده‌های متنوع را به طرف مقابلمان حواله می‌دهیم اما همین که خودمان در شرایطش باشیم دنیا زیر و رو می‌شود، به تقی وا می‌رویم، بهانه و توجیه و حاشا هم که همیشه دیوارشان بلند است، اصلا چه کسی می‌تواند حریف استدلال‌ها منطقی ما شده و شرایط بغرنج‌مان را درک کند؟

پایم را عقب‌تر می‌گذارم، کلاه قضاوتم را از سر بر می‌دارم، دستکش‌های نسخه پیچی برای دیگران را به گوشه‌ای پرت می‌کنم [ که ترک عادت موجب مرض است و یقین باز خواسته و ناخواسته به سراغشان خواهم رفت] و سرم را به نشانه‌ی شرم پایین می‌اندازم!
چندبار خارج از گود برای دیگران منبر رفته‌ام اما وسط میدان خودم قافیه را به نصایحم باخته‌ام؟!


ای که مرا خوانده‌ای، راه نشانم بده!

سرِ صبح بود، از آشپزخانه صدا زدم:《آرزو کو 》، صدایش از اتاق آمد:

_چِنِه؟

_دو زرده است!

چند ثانیه بعد صدای صلوات و دعا به گوشم می‌رسید!

غروب بود، پرتقالی از جا میوه‌ای یخچال بیرون کشیدم، با دست دیگرم کاسه‌ی کثیف ماست و بسته‌ی خالی چیپس را از روی کابینت برداشتم و راهی آشپزخانه‌ شدم، کمی از پوستش را که جدا کردم سرخی پیچیده در نارنجی‌اش خودنمایی کرد، لبخند زدم؛ خیر است ، چشم‌هایم را بستم، صلوات دادم، آرزو کردم که تا آخر ماهِ رمضان اجابت شده باشد!

شاید دارید با خودتان فکر می‌کنید"چقدر خرافاتی اینم" ولی باید اضافه کنم که موقع دیدن هر چیز نورانی در آسمان که حتی کمی بجنبد هم، با احتمال ۱% شهاب سنگ بودن، چشم‌هایم را می‌بندم و آرزو می‌کنم، از همان بخش‌های انتهایی قلبم!

نه پشتش منطق و استدلالی هست و نه هیچ‌ چیز دیگری، فقط انگار با دیدن هر کدامشان  کورسویی امید بر قلبم می‌تابد، تک امید کوچکی جوانه‌ای ترد میزند، از همان‌هایی که دوست دارم انگشتانم را حصارشان کنم مبادا تندبادی ساقه‌ی نازکش را بشکند!

ماه رمضان اما نورِ کوچک این شمع جان می‌گیرد، می‌شود فانوس، پر نورتر، زیباتر، روشن‌تر!

دیگر منتظر بهانه برای اجابت نیستم، هر ثانیه‌اش امید اجابت است که از سلول‌قلبم شُرّه می‌کند، از سحری که صدای مناجات سحر در لابه‌لای شاخه‌های شاه‌توت می‌پیچد تا ظهری که گرسنه سر بر بالش گذاشته‌ و برای افطار دقیقه‌شماری می‌کنم، همه‌اش امید اجابت است و شوق دعا!

رمضان امسال اما دست‌هایمان بیشتر محتاج دعاست و دل‌هایمان هر لحظه دخیل بسته است برای اجابت؛ سحر و افطارش بوی نیاز می‌دهد، بوی احوال ملتی ناخوش که به آغوش خدا پناه اورده است!

یارب! اینک که آغوش گشوده‌ای بر مهمانانت دست نوازش بکش بر زخم‌هایشان، امید اجابت‌شان را ببین! در مرام تو بی‌مهری ندیدیم، مهمان را دست خالی و بی‌پناه به حال خویش رها کردن ندیدیم. دست‌هایمان را بگیر، توشه‌ی راه‌مان بده؛ آتش امید را در دل‌‌هایمان بگیران و در شب‌های تاریک چراغ‌مان باش، راه‌نمای راه‌مان، مبادا در این دشت ظلمانی بی‌انتها تنها رهایمان کنی!

یارب ...!

+ حلول ماه مبارک رمضان‌تون مبارک؛ مجدداً مثل هر سال تاکید می‌کنم که تک‌خور نباشید :)

باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan