هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


مدار عبث

آخر شب بود، لپ‌تاپ رو خاموش کرده بودم که بخوابم و صبح از نو شروع کنم، صدام کرد و گفت «بنیامین مرد»، همین قدر ساده، در حد ۲_۳ تا جمله‌ای که مفهومش همین بود اما قد هزارتا جمله بغض و غم داشت.
 فقط ۱۶_۱۷ سالش بود، هنوز میرفت مدرسه و یحتمل امید داشت که دکتر، مهندس یا شایدم مثل اغلب پسرها خلبان بشه. هنوز داشت رشد می‌کرد، خیلی مونده بود که قدش اندازه‌ی درخت لیموی حیاط عمه بشه، ریش و سبیل‌های پر پشت در بیاره، سفر بره، عاشق بشه و بخواد عاشقی کنه‌.
 آره خلاصه، حتما اون هم مثل من فکر می‌کرد خیلی کار نصف و نیمه توی این دنیا داره، دل نگران امتحانات بود و برای روزهای نیومده خیالبافی می‌کرد اما ... تموم شد. تو یه لحظه، تو یه پلک زدن تموم شد و تمام کارها موند.
دیروز کوچه‌ لره گوش می‌کردم و درس می‌خوندم، امروز کوچه لره گوش می‌کنم و درس می‌خونم و اشک می‌ریزم. به قدر یه مژه برهم زدنی، همه چیز عوض شد ...

چی داشتم می‌گفتم؟!
یادم رفت! نمی‌دونم چی می‌خواستم بگم و اصلا برای چی اینها رو نوشتم اما ... گمونم این مسیری که میریم، مسیری که اگه یهو همه چیز تموم بشه تهش یه عالم خوشی نکرده، کار تموم نشده ... زندگی نکرده، زندگی نکرده، زندگی نکرده ... به خودمون بدهکاریم، مسیر اشتباهیه، چرخه‌ی باطلیه، اما نمیدونم‌، بلد نیستم چطوری میشه از این مدار عبث پاهام رو بیرون بکشم.
جمعه ۴ تیر ۰۰ , ۱۳:۴۰ Mohsen Farajollahi シ
تسلیت میگم. خدا رحمتش کنه 🌹
با شما چه نسبتی داشتن؟
ممنونم
نوه‌ی عمه‌ام
چطور یه بچه 16 ..17 ساله یهویی می میره اخه ؟؟!! طفلکی دلم سوخت براش و برای آرزوهایی که هیچ وقت زندگیشون نکرد :((
تصادف :(
آره، یه تن پر آرزو زیر خاک حیفه، خیلی حیفه
جمعه ۴ تیر ۰۰ , ۱۸:۴۶ مترسک هیچستانی
حیف از اون نوجوونِ پرانرژی، حیف از اون آرزوها، حیف حیف و حیف...
روحش شاد :(
ادمیزاد موجود عجیبیه هیچ، تمام وسعت دنیای یک نفر یهو قد یه تابوت کوچیک میشه.
ان‌شاءالله
جمعه ۴ تیر ۰۰ , ۱۹:۰۹ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
خدا به عزیزانش صبر بده.
زندگی عجیبه!
ان‌شاءالله 
خیلی عجیب، یه ثانیه تموم میشه، جوری که حتی نمیدونی چطوری
سلام علیکم
تسلیت عرض می‌کنم. روحش قرین آرامش و رحمت الهی! خداوند به شما و همه‌ی بازماندگان صبر دهد.
علیکم السلام
خیلی متشکرم، ان‌شاءالله
سلام
عزیز دلم چقدر ناراحت شدم... تسلیت میگم بهت و صبر میخوام برای همتون..
+ منم نمیدونم.
سلام 
ممنونم، ان‌شاءالله

+ همه‌مون گیر کردیم، راهی نداریم فقط میدونیم راه درست نیست.
خدارحمتش کنه
قطعا بدونید که جای خیلی بهتری نسبت به الان داره. امیدوارم خدا بهتون صبر و بردباری عطا کنه :)
ممنونم
ان‌شاءالله، قطعا همینطوره، سنی نداشت که هنوز بخواد درگیر کار بزرگ‌ها بشه.
ممنونم
خدا بیامرزتشون.
وقتی می بینم کسی هنوز جوانی نکرده بعد رفتنی میشه خیلی ناراحت میشم :(
خدا به خانواده اش صبر جمیل بده 🙏
روحشون شاد و یادشون گرامی 🙏🍀🍀
ممنونن عزیزم، ان‌شاءالله
منم دلم برای جوونی تموم شده‌اش میسوزه اما نمیدونم آیا واقعا رفتن بهتر نیست براش؟
خیلی دوست دارم جاش باشم :)
میدونی زری، منم روزهای زیادی خواسته‌ام همین بوده، میخواستم تو یه لحظه تموم بشه چون خسته بودم، الان که اینجا نشستم هم میدونم دوباره چند دقیقه بعد یا فردا یا پس فردا یا هر روز دیگه‌ای دلم میخواد زندگی توی یک لحظه تموم بشه اما میدونی دنیا به تصمیمات ما همیشه گوش نمیکنه، ما چاره‌ای به جز ادامه دادن زندگی تا وقتی که تموم بشیم نداریم، مجبوریم باهاش بسازیم، پس اگه میتونی سعی کن زندگی کنی جوری که دلت نخواد جاش باشی و به این فکر کن که الان کسی نمیدونه که آیا اون هم دلش میخواد جای تو باشه یا نه :)

امیدوارم که روحش در آرامش باشه و واسه شما هم یه دل آروم و صبر زیاد از خدا میخوام
ممنونم نویسنده‌ی عزیز، ان‌شاءالله
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan