چهارشنبه ۱۶ شهریور ۰۱
آدمهای زیادی را میشناسم، آدمهایی با افکار و نظرات و سلایق متفاوت، آدمهای راضی و ناراضی از زندگی، آدمهایی که روزی گمان نمیکردند به اینجا برسند.
«الف» ۳_۴ سال با همسرش در حال آشنایی بود، دوستش داشت، همه میدانستند که شرایط ازدواج ندارد ولی دارد تمام تلاشش را میکند. چند سالیست که ازدواج کرده اما حالا به زبان بیزبانی میگوید که راضی نیست، البته اگر مستقیم از ازدواجش بپرسی میگوید راضیست اما بارها اشاره کرده که ازدواج آن چیزی که فکر میکنی نیست، سختیاش زیاد است و چندان هم نمیارزد. یکبار میگفت شاید اگر برمیگشت تصمیم دیگری میگرفت.
«ب» ازدواج کرده، با دختری ۱۷_۱۸ ساله، اختلاف سنیشان حدود ۸_۱۰ سال است، روز اول عاشق و معشوق اما حالا بعد از ۱۰ سال زندگی و یک فرزند دعوا پشت دعوا، هر روز چند گام نزدیکتر به طلاق، میگویند تفاهم ندارند، اختلاف سنیشان زیاد است و حرف و فکرشان به هم نمیخورد.
«پ» عاشقانه ازدواج کرد، اما بعد از ۱۰ سال زندگی بالاخره جدا شد، میگفت به هم نمیخوریم، تفاهم نداریم، متفاوتیم.
«ت» سالهاست ازدواج کرده و بچه دارد، عاشقانه نبوده ولی مثلا عاقلانه بوده، دارند زندگی میکنند اما راضی نیست، همه میدانند اگر مانده هم بخاطر بچههاست.
و ...
مادر اغلب اینها را میشناسد، ولی هنوز هم وقتی اصطلاحا کسی در خانه را میزند چه موافق باشد چه مخالف مینشیند به نصیحت، به اینکه ازدواج خوب است و همه باید ازدواج کنند، آدم باید در جوانی فکر روزهای کوری و پیری و تنهاییاش را بکند، تا جوانی و خواستگار زیاد است باید انتخاب کنی وگرنه ناچاری به انتخابهای اجباری و
... .
اما من هربار به زندگیهای دیده و نادیدهام فکر میکنم، به پستی و بلندیها، به عاشقانههایی که سرد شد، به دلهای گرمی که یخ زد. نمیگویم تمام ازدواجها ناموفق است، نمیگویم زندگی خوب ندیدهام اما نمیدانم وسط این بازار آشفتهی زندگی، میان این سردرگمی همیشگی، چقدر میتوان به آینده امیدوار بود؟ چه کسی تضمین میکند که عاشقانه یا عاقلانههایمان از بین نرود؟ اگر چندسال بعد رسیدیم به همانجایی که بقیه روزی ایستادند و فریاد کشیدند که نمیخواهند چه؟! دلبستن به دلشکستگیهای بعدش میارزد؟ قلبهای شکستهی ما طاقت هزار باره ترک خوردن را دارد؟! اگر رفتیم و به حکم عقل، به اجبار، با درد ایستادیم چه؟! اگر رفتیم و دلمان با ما نبود، اگر رفتیم و احساس تنهایمان گذاشت اما ناچار به ماندن بودیم چه؟!
از خودم میپرسم، بارها و بارها، این رفتنها، این عاشقانهها، عاقلانهها، شور و هیجان، اگر نماند و دست کشید و رفت چه؟!
میارزد؟
+ در کامنتهای کانالم نسرین نوشته بود که حناق گرفتهاند از بس با کامنتدونی بسته روبرو شدهاند، بازش کردم. اینجا را هم کمی باز میکنم، ضمنا اگر در مورد پستهای بسته نظری هست همیشه خوشحال میشوم که بشنوم. :)