هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی

فرشته ؟!

من دخترِ زمستانم، فرزندِ خلفِ سرما! جنوبی‌زاده‌ام؛ عاشق شعر و قدم زدن‌های پاییزه در دنیای نوشته‌ها، آواها و البته خیال‌ها! رویای کودکی‌هایم سفر به دنیای کارتون‌ها بود، دنیای هایدی و آنه، اما امروز که به وادی شورانگیز خیال راهی ندارم عاشق رفتنم، رفتن‌های بی‌مقصد، سفر به ناکجاهایی دور!
با همه‌ی این‌ها حقیقتش را بخواهید خودم نیز واضح نمیدانم که هستم، ولی شاید بتوان مرا کمی شبیه به نوشته‌هایم دانست !

من نه غزالی زخم خورده‌ام
نه ماهی تنگی گم کرده راه
نهنگی توفان زادم
که ساحل بر من تنگ است
[ و گمان میکنم مسیر دریا را گم کرده‌ام که هر چه میروم به آبها نمیرسم]
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan