هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


ای آشنای روزهای دور! برگرد...

بعد از تو روزهای زندگیم دو فصل متفاوت دارد.

فصل اول: روزهای آشنایی با تمام خیابان ها شهر،با تمام پیاده روهای آرام و عابران در حال گذر ؛ با چشمان مهربان،بی تفاوت و گاه نامهربان ،آشنا با هر جا که بوی گل و صدای دریا سرمست از بودنم کند...زنده از لمس ماسه های خیس و خنکای آب،از صدای پرنده های خوش خیال روی شاخه و سیم...

فصل دوم: کیف بر روی شانه و ساعت در دست، هر لحظه ثانیه ها را چک میکنم تا مبادا خاطره ی اولین دیدارت بگذرد. 

هنوز هم در تمام خیابان ها و پیاده روهای شهر پرسه میزنم اما... اما دیگر نگاه هیچ عابری آشنا نیست ،غریبم با تمام چشمانی که چشمان تو نیست.

لمس ماسه و آب خیال دستان تو را در سرم جان میدهد و صدای پرنده اوج میدهد به دلتنگی های دخترکی که بی قرارانه هر روز را برای شنیدن صدایی آشنا به شب می رساند . بعد از تو تمام شاعرانه هایم مخاطب دارد...

بعد از تو دعاهایم بوی التماس میدهد، می خواهم برگردم به فصل اول و تمام خیابان های مانده را با تو قدم بزنم ، در گوشم شعر زمزمه کنی و من غرق شوم در صدایی که عطر نرگس دارد ؛ برایت تمام سرفصل های عاشقی را بخوانم و علامت بزنیم... مرور شد...

ما را فراق نه، که امید وصال کشت 

آری خیال روی تو، آری! خیال کشت

پ ن : میلاد امام علی (ع) و روز پدر مبارک:)

میلاد امام علی (ع) و روز پدر مبارک:)
ممنونم بر شما هم مبارک باشه:)
تشکر از حضورتون
تبریک
ممنون:)

تشکر از حضورت
عیدتون مبارک:)
عید شما و همچنین روزتون مبارک:)
ممنون از حضورتون

ما را فراق نه، که امید وصال کشت 

آری خیال روی تو، آری! خیال کشت


خیلی قشنگ بود:)

لطف دارید:)
ممنون از حضورتون

ما را فراق نه، که امید وصال کشت 


:(
ممنون از حضورتون
بی تو احوال مرا در دل شبها داند/ هرکه بی همچو تویی صبح کند شامی چند
:)
ممنون از حضورتون
لایک
:)
ممنون از حضورتون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan