هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


فیثاغورت:)

مدتی پیش عمو با خانواده اش و مادر بزرگ به خانه ی ما آمدند؛ بی بی بخاطر کهولت سن علاوه بر ضعیف شدن بینایی کمی هم کم حافظه شده است.
کنار بی بی نشستم که پرسید:" ننه تو هم سن امینی؟"
خواستم جواب بدهم که زن عمو پیش دستی کرد:" نه عامه(عمه) فرشته یه سال از محمد(پسر عموم) کوچیک تره؛ محمد یه سال از احمد(برادرم) کوچیک تره؛ احمد هم دو سال از امین(پسر عموم) کوچیک تره!!! " [من را در گوشه ی کادر در حالی که لب به دندان گرفته و تلاش میکنم خنده ام را کنترل کنم تصور کنید]
شاید باورتان نشود ولی تا نزدیک صبح مشغول محاسبه بودم تا بتوانم سن اصلی خودم را بر اساس معادله ی زن عمو حساب کنم، فکر میکنم حل مسئله ی فیثاغورث هم اسان تر از محاسبات زن عمو بود:))
بماند که دوستان حاضر در مجلس تا سه روز بعد ما را سوژه کرده و ابعاد مختلف هدف زن عمو را از به میان کشیدن نام محمد بررسی میکردند:)))
ماشالا زن عمو هدفمندی داری :))
تا بیام خط پایین اختلاف سنی تو و امین رو حساب میکردم.
حالا آقا محمد خوب ان؟؟ سلام برسون :))
اوووف خیلی:))
:)))
رفته دانشگاه تا بخواد در بیاد ان شاا... زن گرفته ما خلاص شدیم:))) 
منم اصلا با ازدواج فامیلی رابطه ی خوبی ندارم:)
ممنون از حضورت
به سلامتی! ان شاء الله که خیره... :))
چی به سلامتی؟؟ هرگونه برداشت بد شما رو شدیدا تکذیب میکنم:)
ممنون از حضورت
اینجوری سن اعلام کردن مشخصه کاملا بی غرض هستن
والا خودمم نفهمیدم دقیقا چرا اینجوری گفت ولی بنابر دلایلی میدونم منظور خاصی نداشته:)
ممنون از حضورتون
خیلی بامزه بود ، آفرین...

ای کاش اون وسط یکی بود تولدتون را تبریک میگفت :)
:))
اره واقعا ولی متاسفانه یادشون نبود:))
ممنون از حضورتون
شنبه ۲۷ خرداد ۹۶ , ۰۵:۴۶ دچـــــ ــــــار
منظورش این بود که سه تا حق انتخاب داری :) حداقل
یکیش داداشم بودا:))
نه تو خانواده ی پدری(پسرعموها) حداقل ۵ تا دارم ولی کیسی با ویژگی های مورد نظر توشون نیست:))
شنبه ۲۷ خرداد ۹۶ , ۰۷:۲۱ دچـــــ ــــــار
حالا شما دیپلمتو بگیر فعلا :)
والا ؛ نکته ی ظریفی بود:))

سلام مخصوص من رو به تمامی افراد حاضر در پست، به ترتیب سن و جنس برسونید :))
مثلا برم به بی بی بگم مترسک سلام رسوند؟؟:)))
ممنون از حضورتون
آخرش از بی بی تون نپرسیدن ک .. حالا پیدا کنید پرتقال فروش رو؟!
:)) بنده ی خدا بی بی به نظرم کلا پشیمون شد از سوال:))
ممنون از حضورتون
چه بامزه بود....
:)
ممنون از حضورت
خب به سلامتی

دستتون هم بازه برا انتخاب
کوچیک و بزرگ و هم سن و...


التماس دعا در این شبها
سر بزنید
نه ،شدیدا هرگونه انتخاب فامیلی رو تکذیب میکنم:))
محتاجیم به دعا
بله حتما
ممنون از حضورتون
شنبه ۲۷ خرداد ۹۶ , ۲۰:۳۹ ماهیِ نفس کِش! :)
وای خدا :)))
چقد پیچونده! :D
:)))
آره خیلی:))
ممنون از حضورت
يكشنبه ۲۸ خرداد ۹۶ , ۱۴:۳۸ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
پس آقا محمد یه سال ازت بزرگتره؟!:)))))
به سلامتی و دل خوش*_^
به قول دچار تا من دیپلمم بگیرم حالا:)) اصلا پسرها تا ۴،۵ سال بزرگترشون هم بلوغ فکری ندارن :D
برای بار چندم تکذیب میکنم:))
ممنون از حضورت

عامه یعنی عمه ؟ 
چه زبونیه ؟

آره:)
محلی بوشهری:)
ممنون از حضورتون
ای کاش مادر ماهم اینطوری با دخترا بدون قصد و غرض صحبت کنه دی 

:))))
بابا بنده ی خدا فکر نمیکنم نیتی داشت فقط خیلی بانمک پیچش داد:))
ممنون از حضورتون
نه این معادلات یه رمزه
و رمزگشایی اون کار هر کسی نیست :)

پیشنهاد میکنم از همین الان سنگر رو بسازین
یا حق
نه بابا ما هنوز سنمون کمه فعلا نیازی به سنگر و این حرفها نیست:))
ولی بنده ی خدا فکر نمیکنم منظور خاصی داشت:)
تشکر از حضورتون
باشه حداقل یکی دو تا آرپی جی کنار دستتون داشته باشین بد نیست.
به همراه یه تیربار
و یک تانک
یه وقت دیدین لازم شد :)

جنگ تن به تن هم ملت اینجوری نمیرن:))
همون یه ار پی جی به نظرم کافی باشه:))
ممنون از حضورتون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan