هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


فرق ما بین بنی آدم و حیوان ادب است

در تمام طول مسیر مشغول صحبت کردن است من هم فقط می‌شنوم بدون اینکه کلمه‌ای اظهار نظر یا تایید و تکذیبی کنم؛ ما بین صحبت‌هایش حرف از مَش سبزعلی راننده‌ی پراید رنگ و رو رفته‌ی همان خط می شود، اول از اسقاطی بودن پرایدش می‌گوید و از صدای بد و دودِ زیادِ اگزوز که حسابی روی مُخش پیاده‌روی می‌کند ناله می‌کند، کم‌کم می‌رسد به خود مَش سبزعلی و از رانندگی افتضاحش می‌گوید،از اینکه فرق گاز و ترمز را نمی‌داند، می‌خندد و با زشت‌ترین کلمات ممکن و فحش‌پرانی‌های گاه و بی‌گاه خاطراتِ خنده‌دار خطِ همیشگی‌اش را تعریف می‌کند، کم‌کم خنده‌ی ماجراها هم از بین می‌رود و فقط الفاظ رکیکش به‌جا می‌ماند.
برای لحظه‌ای حس می‌کنم دیگر تحمل این همه توهین را ندارم، احساس تهوع و خفگی می‌کنم، با ناراحتی که سعی می‌کنم در حالت چهره و کلماتم مشهود باشد مخاطب قرارش می‌دهم:
_ میشه خواهش کنم کمی مودبانه‌تر صحبت کنید، شما دارید به من توهین می‌کنید!
_ این چه حرفیه خانم، قصد جسارت نداشتم، من با اون مرَدک... ... شده‌ام.
_ بله میدونم با کی هستید ولی فراموش نکنید شما دارید با من صحبت می‌کنید، کلماتی که استفاده می‌کنید در حقیقت نشون دهنده‌ی ارزش و شخصیتیه که شما برای من قائلید حتی اگه مخاطب توهین‌هاتون کس دیگه‌ای باشه باز هم دارید به من توهین می‌کنید.
_این چه حرفیه خانم، من قصدم توهین به شما نبود.
_قصدتون این نیست ولی متاسفانه دارید این‌کار رو انجام می‌دید، میشه خواهش کنم نگه‌دارید، من همینجا پیاده می‌شم!

پ‌ن۱: هر چیزی که نوشته میشه دلیل بر این نیست که عیناً اتفاق افتاده باشه،مثل ماجرای بالا که اتفاق نیافتاده اما همه‌ی ما بار‌ها تجربه‌های مشابهش رو در جاهای مختلف داریم، تجربه‌ی صحبت‌ کردن با آدم‌هایی که اصلا به شخصیت و احترام طرف مقابلشون اهمیت نمیدن و بدترین و زشت‌ترین کلمات ممکن رو بدون خجالت به زبون میارن، آخر هم با توجیه مسخره‌ی من با شما نبودم و منظورم فلانی بود همه چیز رو ماست‌ مالی می‌کنن.
پ‌ن۲: مادرم معتقده ارزش هر کس به ادب و معرفتشه، به نظرم میتونه جمله‌ی قابل قبولی باشه.
پ‌ن۳: امشب هفتمین سالگرد پدر بزرگمه، عجیب دلم هواشو کرده!
سلام :)
امام باقر (علیه السلام) : سکوت انسان با ادب در درگاه الهی برتر از تسبیح گفتن نادان است. 
سلام:)
شاعر هم می‌فرماید: ادب مرد به ز دولت اوست:)
ادب مثل عطر است 👌
همینطوره:)
اره واقعا ادب خیلی خیلی مهمه 
خیلی یا کلاس وخوشگل وخوشتیب باشه ولی ادب نداشته باشه اصلا فایده نداره...
قصه‌ی همون پسته است که وقتی دهنش رو باز می‌کنه میفهمیم پوکه:|
ما رو دوپا راه میریم، حیوانات نه :| :))))
چه نکته‌ی ظریفی رو گفتی واقعا:)))
یه چیزی رو می‌خواستم راجع بهش پست بنویسم ولی خب خلاصه می‌کنم توی یه جمله و همینجا میگم.
حضرتِ پدر همیشه میگه:
کسی که دیگران رو بی‌شعور خطاب می‌کنه درواقع خودش بی‌شعوره!
درست میگن البته بستگی هم داره کی رو چرا بی‌شعور خطاب کرده باشی:)
بعضی وقت‌ها بعضی رفتارها مستحق گفتن بیشعوره واقعا:|
بماند :))
اره دیگه، هر چیزی استثناء داره:))
واقعا حرف حقیه
من خودم کیف می کنم از برخورد با آدم های با ادب


شما هم از برخورد با من کیف می کنید:)؟


:)
کلا از برخورد با آدمهای مودب خوشحال میشم، الحمدلله اکثریت مخاطبان وبم هم انسان های مودب و خوبی هستن،شما هم یکی از اونها هستید:)
بستگی به برداشتِ ما داره!
همینطوره، برداشت ما از برخورد و رفتار ادمها خیلی مهمه و گاهی با اصل رفتار کاملا متفاوته:)
اصلاً شاعر میگه ادب دولت به از ملت اوست!
اینی که گفتید خوبه ها ولی شاعر یه چیز دیگه نمی‌گفت؟ مثلا ادب مرد به ز دولت اوست؟:)

ادب نهالی ست که باید آن را پرورش داد
همینطوره:)
ادب که چیز خوبیه

روح پدربزرگتون شاد
خیلی خوبه:)
ممنونم.
حرف های هر کس نشان دهندۀ شخصیت خودشه..
تا مرد سخن نگفته باشد.. عیب و هنرش نهفته باشد!


پ ن 3 : روحشون شاد...
دقیقا:)
پ‌ن: ممنونم،سلامت باشید
تو کلاس های خطاطی فقط نوشتیم ادب آداب دارد...
آدابش و یاد نگرفتیم...
روح پدر بزرگ شاد
اره، خوب هم می‌نوشتیم ها ولی خوب یاد نگرفتیم.
ممنونم عزیزم
البته یه سری فرقای دیگم هست :/
بله مثلا عقل و شعور و ادب و فرهنگ و ...:) 
من یه موردش رو بیان کردم:)
زیبا بود
موفق باشید
ممنونم:)
سلامت باشید:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan