دوشنبه ۲۴ ارديبهشت ۹۷
باد خنکی از سمت شمال میوزید و موهایم را نوازش میکرد،انگشتانم را دور لیوان آب یخ حلقه کردم و روی اولین پله نشستم،از صبح چندین جا رفته و اوایل ظهر به خانه برگشته بودم،از قضا همان روز هم برای سحر بیدار نشده بودم و حتی قطرهای آب هم ننوشیده بودم،چندین بار تا نزدیک شکستن روزهام رفتم اما در برابر وسوسههای شیطان خناس مقاومت کردم و وقتی اذان ظهر را گفتند نفس راحتی کشیدم که دیگر امکان شکستن روزهام نیست ، ساعت که به دو ظهر رسید به زور سرم را روی بالشت گذاشتم و سعی کردم چند ساعتی را بخوابم تا گذر زمان را کمتر احساس کنم؛ از ساعت شش عصر هم خودم را به تلویزیون مشغول کردم تا بتوانم به هر جان کندنی دو ساعت باقی مانده را دوام بیاورم و حالا که فقط چند دقیقهای تا اذان مانده بود لیوان به دست روی پله نشسته بودم تا به محض شنیدن صدای اذان افطار کنم،خورشید قرمز رنگ غروب هنوز کامل پایین نرفته بود که بالاخره صدای دلنشین اذان به گوشم رسید،لبخند زدم و صلواتی فرستادم و جرعه جرعه آب را نوشیدم،سردی آب که به جانم نشست احساس کردم تازه اکسیژن به سلولهای بدنم رسیده و به حیات برگشتهام،از روی پله بلند شدم،چرخی در آشپزخانه زدم،مادر سیبزمینیها را سرخ کرده و مشغول وضو گرفتن بود تا به نماز جماعت مسجد برسد، ناخنکی به سیب زمینی ها زدم و لیوانم را پر کردم و دوباره روی همان پله نشستم، میگویند دعا موقع افطار اجابت میشود،کمی آب نوشیدم و با یاد کنکور مشغول دعا شدم که صدای قرآن اینبار با قوتی بیشتر به گوشم رسید،یک دقیقه بعد دوباره صدای اذان بلند شد،من و مادر، که با دستان خیس روبهرویم ایستاده بود، با تعجب به هم نگاه کردیم،گفتم:
_ اینا امشو قاطی کردنه ها، سیچه دوباره اذون ایگن؟
_می(مگه) کی اذون گفتن که تو افطار کردیه؟ تازه الان اذونه خو!
_ بقرآن خوم صِدی اذونه چند دقیقه پیش فهمیدم!
_ خدا خونهی بواتِ(بابات) آباد کنه او صِدی(صدای) اذون مسجد سُنیَّل(سنیها) بیدها!
_چه؟؟؟
_ امشو باد شماله صِدی اذونشون تا اینجو ایا!
مثل بادکنکی که به سوزن خورده باشد ذوق و شوقم خالی شد و جایش را به عصبانیت داد، با داد گفتم:
_ چیشِش(چشمش) در آد به حق علی،لال از دنیا بره الهی،سیچه ایقه صِدی اذونشونه بلند کرده که کل شهر بفهمن؟(با عرض پوزش از دوستان اهل سنت)
من از عصبانیت در حال انفجار بودم و مادر هم ناراحت شده بود و هم از شدت خنده پس افتاده بود،گفت:
_حالا اشکال نداره، خدا خوش ایفهمه که عمدی نبوده، بعد ماه رمضون هم یه روز قضاشه بگیر!
_ قضاشه بگیرم؟یعنی اگه بخاطرش ببرنُم جهنم هم حاضر نیستم جاش روزه بگیرم، تو کُت(انتها) گردن مکبرشون که صداشه نهاده سرش و نیگه(نمیگه) ارواح مردههامون شیعه هم هسی تو شهر!
_ ایسو الان بِی خدا لج کردیه؟ ضرر کی ایزنی؟خوت باید جاش جواب بدی خو!
_ها لج کردمه، بِی خوم بِی خدا بِی همه، مو امروز حاصی(داشتم) ایمُردُم(میمردم) از تشنهای و گشنهای اوسو او خیرکار نکرده سیخوش بلند بلند اذون ایگه تقصیر مونه؟ تو کُت گردنشون او دنیا هم خوشون و عمر و عثمان برن جواب بدن، مو برم جواب بدم؟یعنی مو امروزه قضا نیکُنُم ای مونم که سر چُندُر ده قیاس آوو!
+ تا همین الان که دو سال از اون روز گذشته هنوز روزهاش رو قضا نکردم، چندبار هم مادر گفت قضاش کن که وقتی یادم اومد عصبانی شدم و گفتم اصلا و ابداً یا خدا همون رو از من قبول میکنه یا تو گردن مسجد سنیهاست، به من ربطی نداره!