هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


رویای نویسندگی

من هم مثل انبوه کسانی که بعد از بارها قلم به دست گرفتن و ثبت خطوط فکری‌شان بر صفحات کاغذ رویای نویسندگی و انتشار افکار و نوشته‌ها در ذهنشان جرقه می‌زند بارها به این رویا فکر کرده‌ام.
گاه در وسط خیال‌های نرم و لطیفم غرق شده و به موضوعات و ایده‌های مختلف فکر می‌کنم هر چند که به گمانم هیچگاه نتوانسته‌ام به افکارم سامان کاملی بدهم و رویا را به نقطه آرزو یا هدف برسانم، اما حال که به واسطه دعوت "ثریا" چند روزی دقیق‌تر و بهتر به این موضوع فکر کردم بالاخره توانستم تا حدودی علایق و سلایق خودم را دسته‌بندی کرده و نظم و ترتیب بهتری با آنها ببخشم.
این چند روز به این فکر کردم که اگر قرار باشد روزی اثری از من بر صفحات کاغذ بماند و سالها بعد از حیاتم یا حتی در اثنای روزهای زندگی‌ام من را با آن به خاطر بیاورند دوست دارم این یادآوری چگونه باشد؟
 اولین پاسخم را در روزهای خنک پاییزی یافتم، یک روز خنک پاییزی بعد از ذکر نام خدا احساسات، افکار و تجربیاتم را از روزهای سپری شده در تمام این سال‌های قمری و شمسی و میلادی در قالب یک رمان و زندگی‌نامه می‌نویسم، از امیدها و ناامیدی‌ها، فرازها و فرودها، رسیدن‌ها و نرسیدن‌ها، ایستادن‌ها و شکستن‌ها؛ و بعد کتاب حاصل از آن را که به مثابه‌ی تمام آموخته‌ها و اندوخته‌هایم است به تعدادی از دوستان خاصم هدیه می‌کنم!
دومین پاسخ را با یادآوری شوق و ذوق و کنجکاوی‌ام به هنگام خواندن کتاب‌ها و ماجراهای معمایی و جاسوسی و جنایی یافتم؛ همیشه این دسته از کتاب‌ها را با علاقه خوانده‌ام و از درگیر شدن ذهنم با ماجراهای آن و حدس و گمان و تلاش برای حل معماها در خلال خواندن کتاب احساس رضایت و لذت کرده‌ام بنابر این بدم نمی آید اگر روزگاری با نوشتن یک ماجرای جذابِ واقعی در ذهن مخاطبانم بمانم.
 ترجیحم برای سومین کتاب هم نوشتن قطعه‌های ادبی است، لطافت و آرامشی که قطعه‌های زیبای ادبی بر روح و روان خوانندگانی چون من هدیه می‌دهند انچنان قوی و تاثیرگذار است که طمع هدیه دادن چنین احساساتی به دیگران را در من زنده می‌کند، هر چند نوشتن تمام این ایده‌ها و به واقعیت تبدیل کردن رویاها اول مستلزم حیات و بعد تراشیده شدن چند باره‌ی این قلم تازه‌کار و نتراشیده و سپری شدن عمری طولانیست.
+ متشکرم از ثریای نازنین بخاطر دعوتش و اقای صفایی‌نژاد بخاطر این چالش:)
++ دعوت میکنم از گلاویژ و حوا برای شرکت در چالش نویسندگی کتاب :)
با آرزوی بهترین ها برای فرشته جان
امیدوارم روزی به رویای بزرگت برسی و
بتونی چیزی رو بنویسی که همیشه مشتاق خوندنش بودی :)
ممنونم عزیزم:)
ان‌شاءالله که بتونم همینطور هم تو خانم معلم خوش قلم یه روزی کتاب‌های قشنگت رو بخونیم:)
نویسندگی رویای من هم بود، تا جاهایی پیش رفتم ولی برایم رمق نگذاشت روزگار.
ان شاءالله که نویسنده بشید. :)
پیش میاد ولی اگه هدفتون باشه با تلاش بهش میرسید ان‌شاءالله:)
ان‌شاءالله:)
فرشته جان خوش قلم
انشاالله به رویاهات برسی و قلمت همیشه برقرار باشه و با چاپ شدن نوشته هات خوشحالمون کنی عزیزم ❤️
اسوکای عزیزم:*
ممنونم عزیزم، امیدوارم که یه روز واقعا همینطور بشه:)
البته تو از ما خیلی خوش قلم‌تری و امیدوارم یه روز کتابهای تو رو بخریم و بخونیم و لذت ببریم:*
ان شاء الله کتاب هاتون رو با امضای خودتون ازتون بگیرم... :)
چه دعای قشنگی، ان‌شاءالله:)
ممنونم:)
موفق باشید
متشکرم، سلامت باشید:)
جمعه ۲۹ تیر ۹۷ , ۱۷:۳۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
به امید روزی که بیای اینجا و خبر چاپ کتاب های خوبت رو برامون بنویسی:-)
ممنونم برای دعای خوبت عزیزم ، ان‌شاءالله:)
سومی بیشتر بهت میاد. :)

پس یادم باشه یه جلد از سومی امضا کنم بدم بهت:))
جمعه ۲۹ تیر ۹۷ , ۲۰:۰۸ قاسم صفایی نژاد
سپاس از شرکت در چالش. به پست مربوطه لینک شدید.
جالب بود که سه تا ایده داشتید. ممنون
خواهش میکنم، ببخشید فراموش کردم وب شما رو لینک کنم:)
:-)
واااااااای که من چقدر دلم میخواد کتابای همه تون رو بخونم ^_^
عزیزم :**
ان‌شاءالله ما هم یه روز کتاب اشعار و نوشته های تو رو بخونیم و پز بدیم که نویسنده و شاعرش رو می‌شناسیم:)
قربووووونت فرشته ی مهربون ***: 
قربونت عزیزم:**
فقط گرون در نیاد ما هم بتونیم بگیریم
باشه، یه قیمتی میزنم که خودمم بتونم بخرمش:))
ممنون از دعوت 
حتما شرکت می کنم :*
قربانت:*
متشکرم عزیزم:)
دوشنبه ۱ مرداد ۹۷ , ۱۷:۱۷ دخترک مژده دهنده
سلام
 معتقدم اگر دل سرجایش می نشست،بیشترمشکلات آدم حل بود
سربزنید
سلام:)
اگر می‌نشست... ولی خب نمی‌شینه متاسفانه :|
من هم رویایش را داشته ام. 
نویسنده ای که از نهایت جانش می نویسد. همان کسی که خودش را می چلاند توی کلمه ها ...
:-)

ولی سومی بیشتر بهت میاداااا 
دیگه نداری؟
چقدر این جمله قشنگ بود"همان که خودش را می‌چلاند توی کلمه‌ها..." :)

متشکرم که همه در اینکه سومی بیشتر بهم میاد متفق‌القولید:))
 ان‌شاءالله یه روز سومی رو بنویسم و یه جلدش رو بدم بهت :)
دوشنبه ۱ مرداد ۹۷ , ۲۳:۵۳ دنیای کامپیوتر ...
نکته ی ریزی بود که اولی را به دوستان خاص هدیه می دهید
اره، دوستای خیلی خاص:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan