هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


پسا باران

باران تازه تمام شده است و نم‌نم باقی‌ مانده آرام آرام می‌بارد؛ مادر از شوق باران هوس قلیه ماهی و لَلَک کرده است و حتی با چهره‌ی در هم شده‌ی من هم تغییر عقیده نمی‌دهد.

 به هوای خرید از سوپری جواد از خانه بیرون می‌زنم تا قدمی هم در کوچه‌های باران خورده بزنم؛ باران هنوز نم‌نم در کوچه می‌بارد و سبز پر‌رنگ درختان را پررنگ‌تر می‌کند!

بوی قلیه ماهی و آش رشته و لخ‌لاخ و شله ماهی از اجاق خانه‌ها می‌آید و روز بارانی را دلچسب‌تر می‌کند.

 در سوپری جواد غلغله است، یک‌نفر رشته‌ی آش می‌خرد و دیگری رشته‌ برای برنج، یکی سبزی ماهی می‌خرد و دیگری لَلَک، بچه‌ها هم سرشان با لواشک و بستنی گرم است، ۳ساله‌ای از گونی‌های کنار فریزر بالا رفته و تا کمر به داخل فریزر خم شده است بلکه به زور بستنی وانیلی را گردن مادر بیندازد؛ سبزی ماهی و سبزی خوردن و لَلَک می‌خرم و به سمت گوجه‌ها می‌روم، می‌پرسم"جواد! گوجه چنده؟" با شنیدن چهار و نیم به یاد روزهای کیلویی چهارصد و پانصد تومان افسوس می‌خورم، چند گوجه‌ی رسیده داخل پلاستیک می‌اندازم و به خودم یادآوری می‌کنم که قیمت بالایش هم نمی‌تواند میزان علاقه‌‌ام را به آن کم کند، پلاستیک‌ها در دست دوباره راهی خانه می‌شوم؛ کمی جلوتر سقف خانه‌ی آقای یوسفی آب داده است و با امین مشغول تعمیر‌ند،صغری هم ناله می‌کند که ایزوگام‌ها از پس باد و باران بر نیامده‌اند و اتاق پذیرایی پر از آب است.

گوشه به گوشه‌ی آسفالت آب نشسته است و در تکه‌ی کوچکی رنگین کمان خودنمایی می‌کند، زیباست و خیره کننده، دستم به سمت جیبم می‌رود تا عکسی از آبِ رنگی بگیرم ولی با دوباره شنیدن صدای آقای همسایه پشیمان می‌شوم و راهم را ادامه می‌دهم، پشت در باز به یاد قلیه ماهی و لَلَک می‌افتم و چهره‌ام در هم می‌رود، در دلم می‌گویم "کاش یه نفر به صرف یه دمپخت گوجه‌ی خوشمزه دعوتم کنه امروز و منو از شر لَلَک‌ نجات بده..."، سر بلند می‌کنم و به آسمان نگاه می‌کنم، هوای تمیز دلبر و قطرات باران نشسته روی صورتم یادِ لَلَک را می‌شوید و می‌برد و دوباره لبخند را مهمان چهره‌ام می‌کند...

+ شاعر می‌فرماید "کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من"، دیدم کسی دعوتم نمی‌کنه گفتم خودم بپزم [یک عدد فرشته‌ی لَلَک نخور] :))

++ فیلم پست قبلی رو من نگرفتم، فقط خیلی دوسش دارم ^_^


نوش جانت فرشته جانم :)
ممنونم عزیزم، روزی خودتون ان‌شاءالله :))
به چه عکسی :)
اصلا سبزی درخت‌ها روحم رو جلا داد، جات خالی :)
لَلَک
چه غذاییه؟
میشه توضیح بدین؟
گندم آسیاب شده رو میگن لَلَک یا گِمنه، کاربردش با غذا هم مثل پلو با غذاست، قلیه ماهی و لَلَک غذای سنتی استان بوشهره که خیلی هم طرفدار داره و حتی تو بخشی از استان به عنوان غذای مهمونی و عروسی استفاده می‌شده، تو خونه‌ی ما هم همه لَلَک دوست دارن و فقط من نمی‌خورم :)
دستور پخت لَلَک مجلسی بوشهری هم میتونی تو نت پیدا کنی:)
خیلی خوشحالم که جاهای زیادی بارون باریده‌‌..
بارونکُم الله بالخیر😁
دمپخت نارنجی هم نوش جان 😉
بله خیلی هم بارید الحمدلله :)
معنیش چی میشه؟ خدا بارون شما رو به خیر کند؟:))
خیلی متشکرم :))
یه بارون و این همه حسِ خوب ...
قشنگ بود :)
بله خیلی احساسات خوبی با خودش داشت الحمدلله :)
تشکر :)
حس خوبی داره قدم زدن زیر بارون
دیروز زیر بارون که در واقع به مثابه دوش بود قدم زدم، جاهایی هم دویدم همچو آهو پریدم از از رو اگو ... کلی خیس خوردم :)
چیزی از قلیه باقی موند ؟ :)
من هرگاه میخوام زیر بارون قدم بزنم مامانم اعتراض میکنه:/
خوش به حالتون، دلم یه قدم زدن اساسی تو بارون میخواد، بارونی که من زیرش قدم زدم نم‌نم خیلی اروم بود،در حقیقت می‌شد حساب کنی بند اومده دیگه :)
اره مامان برای ۶ نفر درست کرده بود انگار در حالی که ۳نفر بودن :))
خواستم بگم جای بنده هم دو لقمه بیشتر بخورید :) فک کنم الان دیر شده :)
دیر که شده ولی من قلیه نخوردم، دمپخت گوجه درست کرده بودم برای خودم:)
من ته غذا درست کردنم وقتی غذای اون روز باب میلم نیست تخم مرغه:))

چقدر خوب بود اون درخت نخله و کنارش پرچم امام حسین:)
بیا قبول کنیم که تنبلی یسنا :))
خونه‌ی همسایه است، اصلا کوچه رو خوشکل کرده به نظرم :)
تکذیب میکنم 
فقط یکم در وقتم تو آشپزی صرفه جویی میکنم:))
عزیزم این تکذیب‌ها چیزی از حقیقت کم نمیکنه :دی
چقدر همه جدیدا همینو میگن بهم:))

کم میکنه جانم کم میکنه:دی
ای داد بی‌داد ، یعنی تا این حد؟:))
حالا تو امیدوار باش ولی کم نمیکنه جانم :D
حالا تا  این حد هم نه؛ یکم کمتر:))

مرسی مرسی..
همچنان تکذیب میکنم:دی
:))
قربانت:دی
تکذیب نکن تایید کن :))
کی فکرشو میکرد "پسا باران " انقدر وسیع و جذاب باشد؟ تشکر (:
لطف دارید،امیدوارم پیش از باران و باران و پسا باران شما هم جذاب و فوق‌العاده باشه :)
عالی عالی
تشکر :)
اسم دختر:

شایا: شایسته
روحا: جان، روح
سِلما: زنی که به صلح دعوت میکند.
دلدار: معشوق
مانا: پایدار، ماندنی
مرسی خوشکلم، هلما هم خوشکله البته *_*
قشنگه
ممنون 
زیباست
:)

عالی

تشکر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan