هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


نامه‌های پنج‌شنبه

معشوق پاییزی من، سلام!

حال که این نامه را می‌خوانی من احتمالا در اتاقِ کار کوچکم، در کلبه‌ای زمستانی وسطِ آنگلبرگ، روی صندلی راحتی‌ام لم‌ داده‌ام، به تو فکر می‌کنم و برای صدمین بار "آیدای بی‌شاملو"یم را می‌خوانم و با تک‌تکِ جملاتش جنبش زندگی را در شریان‌هایم احساس می‌کنم!

راستی امروز چند شنبه است؟ ما حالا در کدام ورق تاریخ ایستاده‌ایم؟ چند تار موی سیاهِ یادگار روزهای جوانی بر سرمان باقی مانده؟ چند زمستان از نوشتن این نامه سپری شده تا امروز به دستان و نگاه تو رسیده است؟ 

از همه‌ی این‌ حرف‌ها که بگذریم، روزگارت چگونه است؟ چرخ افسونگر روزگار بر مرادت می‌چرخد؟ من که تنهایی را پیشه‌ی راهم کرده‌ام، تو چطور؟

هنوز هم طرح لبخندت امید‌ بخش روزهای کسی هست؟ غروب‌های پنج‌شنبه کسی برایت نامه‌‌های عاشقانه در پاکت‌‌های کاهی می‌فرستد؟ عصر جمعه شعرهای شاملو را زیر گوشت زمزمه می‌کند؟! تمام خیابان‌های شهر را برای پیدا کردن صندوق چوبی پر از گل‌های میخک و شمعدانی به‌هم می‌ریزد؟ کسی را داری که تا نیمه‌های شب برای بافتن شالگردن فیروزه‌ایت بیدار بماند و صبح وقتی هنوز آفتاب پلک‌هایش را نگشوده‌است، چشم‌های سرخش را پشتِ درِ خانه‌ات برساند؟ راستی امروز زنی به اندازه‌ی منِ بارانی سال‌های قبل عاشقت هست؟

 گفتم باران! دخترکی مجنون زیرِ باران هم‌پای قدم‌هایت می‌شود؟ برایت آواز می‌خواند "آسمونو سنگ میزنم امشبو بارون بزنه، هر کی رو تو کوچه ببینم میگم اون جون منه..."؟، یخ‌بندانِ زمستان کسی شیرقهوه‌ی داغ مهمانت می‌کند؟ تمام منطق و فلسفه‌‌های دنیا را برای رسیدن به تو به‌هم می‌ریزد و آخر شبی بارانی خسته و شکسته در چشم‌هایت زل بزند و بگوید "نشد که بشه" ؟ خلاصه بگو هنوز هم 'منی' در زندگی‌ات جاریست؟

 شاید این آخرین فرصت نامه‌های غروب پنج‌شنبه باشد.

 در آخرین قرارمان پرسیده بودی چرا قصه‌ی غم‌انگیز ما مثل پایانِ خوب کتاب‌ها به انتها نرسید؟ نمیدانم! شاید تقدیر قلب‌های کوچکِ ما به وسعت احساسِ عظیم‌مان نبود!

معشوق پاییزی من! در انتهای شب‌های سرد زمستان تو را به پروردگارِ سبز‌ه‌های شادِ بهار می‌سپارم ...


گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید ... راستش زورِ منِ خسته به طوفان نرسید!

شاید تقدیر قلب های کوچک ما به وسعت احساس عظیم مان نبود!!
هیچ وقت این آهنگ حمید هیراد؟رو قشنگ حس نکردم به نظرم باید بیاد ازت تشکر کنه :)) ؛)
حمید هیراد نیست ، هوروش بانده :)
خوشحالم که گامی در جهت شفاف‌سازی آهنگ برداشتم:دی
فکر کردن به روزی که فقط چند تارموی  سیاه یادگاری داشته باشیم از جوونی سخته و گاها وحشتناکه!
خدا کنه اون روز لبخند حسرت بار نزنیم به زندگی...


عزیزم چه حس قشنگی:)
اوهوم، کلا من از پیر شدن میترسم، تو هر سنی که باشه.

ممنون عزیزم :*
عه آره حواسم نبود.خوب شد اون علامت سوالم گذاشتم:(
ادامه اش هم میگه :نرگس و خبر می کنم عطرتو امشب بیاره ..دیگه  بقیه اش یادم نمیاد :))
ایشالا تا آخر شب کاملشو به خاطر میارم.
 +آفرین به تو ،حالا زیاد شنیدمش ها :(
فهمیدم شک داشتی تو خواننده اش :)
نرگسو خبر میکنم عطرشو امشب بیاره ، ازش میخوام رو تنه خونه عطرتو جا بداره... :))
+ من از دیشب صدبار گوش کردم :))
چه متن قشنگی :)
خوشکل خوندی عزیزم :)
نگاه کنین یه چیزی
الان تقریبا وسط زمستونیم
معشوق زمستانی این وسط چی میگه؟

معشوق زمستانی؟ معشوق پاییزی منظورته؟
معشوق پاییزی یعنی معشوقی که زاده‌ی پاییزه، من دختر زمستونم و اون معشوقه‌ی پاییز :)
+ البته اضافه میکنم که فقط برای زیبایی متنه و واقعی نیست:))
سلام :)
قلمتون سبز
سلام :)
متشکرم :)
چقدر خوشگل نوشته بودی*_*
قربانت عزیزم :*
خیلی عالی بود
تشکر 
جمعه ۲۶ بهمن ۹۷ , ۰۰:۵۸ سرباز کوچولو ...
چقدر قشنگ 
عکسم گویای متن :)))
ممنون عزیزم :*
چقدر این منِ طفلی رو دوست دارم که انقدر زیبا مینویسه یدونه هم ازش هست مطمئن باش همچین منی کپی نداره و هیچکس نتونسته جاش رو پر کنه*_*
میدوتب شبیه چی هستی؟ این شربت‌های انرژی‌زا هست بین روز میخورن که انرژیشون رو تمدید کنه، دقیقا مثل همینا باعث شارژ شدنی :**
عزیزم^_^
+ کجایی مهرو؟ برنامه‌هات خوب پیش میره؟ :)
آخی*—*
هر پنج‌شنبه‌ از این نامه ها میذاری؟
*_*
این اولیش بود ولی میخوام بعضی پنج‌شنبه‌ها از این‌ها بذارم :)
آرایه واژه ها چنان زیباست که یادآور نامه هاییست که بهر دوستی فرسنگ ها آنسوتر روانه خاطره خانه تاریخ می شدند...
باز هم چنین بنویسید و دلهایمان را به ترنم و لطافت احساستان پیوند بزنید.
زیبا بود، بسیار زیبا...
با آرزوی بهترین ها برای شما
متشکرم، خیلی لطف دارید ، شما زیبا خوندید وگرنه در این حدم نیست :)
اگه بتونم حتما ان‌شاءالله :)

متشکرم و همچنین :)
سلام
چقدر خوب نوشتی فرشته!
یاد لطافت نگاه آنه شرلی افتادم.
به قول دوستان خدا به قلمت برکت بده
سلام
ممنون میرزا لطف دارید :)
اوه چه تعریفی، آنه، ممنون ^_^
ممنونم، همچنین :)
شنبه ۲۷ بهمن ۹۷ , ۱۱:۱۷ مردی بنام شقایق ...
سلام

وا!

معشوقم مگه فصلیه؟
زمستونی تابستونی :)


+
اگه فصلی هم باشه باید بهاری باشه :)))
پر شکوفه ^_^
سلام
ارجاعتون میدم به جوابِ کامنت پنجم:)

+ بهار؟ حالا چه کنه بنده‌ی خدا اگه متولد پاییز باشه؟ فصل برگ‌های زرد، شاه‌فصل زیبایی :)
شنبه ۲۷ بهمن ۹۷ , ۱۹:۴۸ ستاره اردانی زاده
خخخخیلی قشنگ
خیلی احساسی
واقعا قلبم با این متن به تپش دراومد...
یه جسارت کوچولو... میتونم بپرسم متن از کیه؟
ممنونم عزیزم
خوشحالم که خوشت اومده،لطف داری :)
از خودمه عزیزم
در این که خوب مینویسی و احساس آدمی رو با قلمت هماهنگ میکنی حرفی نیست ولی امیدوارم نامه های زندگیت بقدری خوشمزه و خوشحال و غرق در خوشبختی باشه که ته نامه چشمام قلبی قلبی باشه و نفسم از شدت حال خوب بالا نیاد. :)
ممنونم ، لطف داری نی‌نی‌جان :))
ان‌شاءالله، برای خودتم‌ همینطور هلما، امیدوارم امسال سالِ اجابت ارزوهات باشه :**

فدای مهرت عزیز دل:*
خداروشکر بد نیست بهتره صبحا میرم سرکار مربی مهد شدم^_^
از بلاتکلیفی و خونه موندن زیاد خسته شده بودم فرشته دلم یه تنوع میخواست که از این روتینی بودن دربیاد خونه هم بودم از صبح تا شبش رو نمیخوندم به بطالت میرفت,,, بعدظهرها هم میشینم میخونم کم و بیش باید بیشتر بخونم
تغییرم این بودا :)) *_^
تو چی!بستر برای بهتر خوندن فراهم شد ؟یا هنوز همون منوال پیش میره اوضاع؟ 
:*
اگه بتونی بری سرکار و بعدش هم بخونی به نظرم خیلی خوبه، برای روحیه‌ی خودت هم بهتره ،تو خونه موندن ادمو خسته و افسرده میکنه.
چه خوب، فقط یه سوال، جونِ من چطوری این همه بچه رو تحمل میکنید؟ من دیوونه میشم از دستشون :)
بدتر شده که بهتر نشده، الانم ۳ روزی هست سبحان اینجاست، مامانش مریض بود و عمل داشت،قراره یک‌هفته، ده روزی اینجا باشه، بعدش یه فکرایی دارم، امیدوارم بتونم عملیشون کنم :*
برام دعا کن لطفا :*

دوشنبه ۲۹ بهمن ۹۷ , ۱۱:۱۰ آموزش زبان انگلیسی
عالی 
فعلا که میخونم کم و بیش ولی سفت و سخت نه :((
بچه های من زیاد نیستن 3،4نفرن ولی خب تو مهدکودک بچه زیاده 
تحمل میکنم چون فعلا بهتر از این کار گیرم نمیومد با وضعیت الانم 
ای باباااا ..  ان شاءالله هرچیییی زودتر این وضعیت تموم شه کارت عملی بشه
چشم حتما حتما حتما دعات میکنم بلامیسر؛ ) :**
بخون جانم، بخون!
الان تازه سبحان رفته پیش مامانش و من داغونم از رفتنش، وقتی هست خسته‌ام و وقت کاری ندارم، وقتی میره هم دلش رو... انقدر الان دلم تنگ شده براش که نگو :((
ممنون عزیزم :*

قربانت :*
سه شنبه ۳۰ بهمن ۹۷ , ۲۲:۲۷ قیمت سکه یک گرمی
بسیار عالی بود
:)
خیلی از نامه نگاری خوشم میاد
سوال ها نامه را زیبا کرده بودند
چندین و چندین نامه نوشتم، فقط دوتا رو منتشر کردم
حس خوبی داره
ممنونم
نخوندمشون، ممنون که گفتید ، میخونمشون :)
منم دقیقا همین حالو دارم الام  :(
امیدوارم به معشوق برسید اگه به صلاحتونه:)
سلام

دیدی نخونده بودم نامۀ اول رو :))
سلام
بعدی‌ها رو که خوندی :))

چه قشنگ⁦(✷‿✷)⁩

اجازه هست از عکس های پایین نامه های پنج شنبه استفاده کنم توی وبلاگم ؟

^_^
عکس‌ها رو من هم از یه پیج بر میدارم، پس راحت باشید :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan