هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


نامه‌های پنج‌شنبه [۲]

معشوق پاییزی من، سلام!

حال که این نامه را می‌خوانی هوای کلبه به شدت سرد است، شعله‌های شومینه در تکاپوی گرم و روشن کردن فضای تاریک خانه هستند؛ پاهایم را به بخاری نزدیک کرده‌ و لحاف زرشکی‌ام را به دور خود پیچیده‌ام، چایِ دم کرده در قوری گل‌ریزم را در دست گرفته و زوزه‌ی گرگ‌های آواره در کوه‌های شمالی را می‌شنوم؛ برف سنگین دیشب احتمالا راه را بر آن‌ها بسته است!

دیروز که از فروشگاه عمانوئل بسته‌های گوشت اردک را به خانه می‌‌آوردم مثل همیشه قوزک پای چپم پیچ خورد و تا مرز سقوط پیش رفتم ، و بعد تمام مسیر باقی مانده را لنگ‌لنگان و لبخند زنان به یاد ایام خوب گذشته طی کردم!

یادت هست؟ آن شبی که در راه پشتی باغِ لیمو، زیرِ درختِ گل کاغذی مچ پایم پیخ‌ خورد و نقشِ بر زمین شدم؟ نیم ساعت روی زمین زانو زده بودی و با خنده مچ پاهایم را تکان می‌دادی، از ترسِ اینکه مبادا خجالت بکشم خاطره‌ی لیز خوردنت در برف‌های شاهو را در کمالِ دست و پاچلفتی بودن تعریف کردی و با تمام توان به آن خندیدی، و چه خندیدنی ...

البته اعتراف می‌کنم که تو هرگز دروغ‌گوی خوبی نبودی اما تلاش تو برای من، صدها دلیل در قلبم برای ستایشت فراهم کرد!

از من که بگذریم حالِ تو چطور است؟ امیدوارم در این سرمای استخوان سوز سرما نخورده باشی یا لااقل دست از لجاجت و خصومت با شربت‌ها و سوپ‌های آماده کشیده باشی!

 نمی‌خواهم فضول باشم و یا در روزهای زندگی‌ات سرک بکشم اما کنجکاوم بدانم موجود مهربانی حوالیت هست که سوپِ شیر را با مهارتِ تمام، در حالی که خود از آن بیزار است، برایت آماده کند؟ مثلا هَمسَ ... بگذریم اصلا!

معشوق پاییزی من! نمی‌دانم این چندمین نامه‌ی غروب پنج‌شنبه است اما امیدوارم امروز شکوفه‌های لبخند بر صورت ماهت روییده باشد.


+ عهد ما با تو نه عهدی که تغیّر بپذیرد ... بوستانیست که هرگز نزند بادِ خزانش

++ نامه‌ی اول

عزیزم ❤ امیدوارم زودتر از راه برسه فرشته‌ترین ❤
عزیزم♡
ولی من‌ حالا حالا ها منتظرش نیستم، هنوز خیلی راه مونده :)
پاییزی 
چه خوب که ماه تولدشم میدونی
نمیدونم، فقط فکر میکنم ترکیب پسر پاییز و دختر زمستون باید جالب باشه، همین :)
ان شاالله که با اسب سفید پیتکو پیتکو کنان بیاد
امیدوارم فعلا بشینه تو راه استراحت کنه و چندسالِ بعد، اگه عمری داشتیم، بیاد !

من با ترکیبِ دخترِ زمستون و پسرِ بهار موافق‌ترم :) دخترم پاییزیه :|
معشوق تو می‌تونه بهاری باشه :))
بوشهر بهارم تقریبا گرمه، من معشوقی میخوام که بوی زمستون و سرما رو عاشق باشه ، تجربه‌ام میگه آدم‌ها فصل تولدشون رو بیشتر دوست دارن،برای همین حتی اگه پسر زمستون هم باشه استقبال میکنم، میخوام جنس خوشی‌های زمستونم رو بشناسه:)
+ حالا تهش میاد می‌بینی پسر تابستونه اصلا :دی
صل علی محمد، روح داستایوفسکی آمد
شاید هم بهتر از اون

:))))
ممنونم لطف دارید:)
امیدوارم در آینده از اون نویسنده ها نباشی که وقتی ازت بپرسن کدوم اثرتو بیشتر دوس داری؟ یه لبخند ملیح رو به دوربین بزنی ، شونه هاتو بدی عقب ، یه نفس عمیق آه‌مانند بکشی و بگی شاید باورتون نشه ولی نوشته‌هام عین بچه‌هامن و نمی‌تونم بینشون انتخاب کنم چون اون وقت از وسط جمعیت بلند می‌شم و میگم ولی من نامه ی دومتو بیشتر از اولی دوس دارم:)))
وسط چرا؟ تو روی صندلی‌های ویژه نشستی، بعد وقتی ازم میپرسن شما خودتون آثار کدوم نویسنده‌ها رو دوست دارید از بین کسایی که میگم حتما یه اسم تسنیم هم به گوش میخوره :)

+ حالا صبر کن شاید بعدی ها رو هم دوست داشتی :)
کل بیان زدن توو کار نامه نگاری برای یاران سفر کرده ها:دی 
انشالله همگی برسید به اونچه که توو دلاتونه:)
البته ترکیب دختر زمستون و پسر بهارم خوبه ها:دی( اشاره نامحسوس به خودم و مستر:دی)
یه مشت عاشقِ معشوق ندیده دور هم جمع شدیم :دی
قربانت :*
تو جواب حوا گفتم دلیلش رو :)
خوشبخت بشید ان‌شاءالله عزیزم :*
جمعه ۳ اسفند ۹۷ , ۱۶:۱۰ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
معشوق پاییزی او، ما بی صبرانه منتظر حضور شماییم:-))
فکر کنم تنها کسی که الان منتظر حضورش نیست خودمم :)))
+ کجایی حورا؟ نیستی؟ خوبی؟:)
جمعه ۳ اسفند ۹۷ , ۱۶:۴۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
همین دور و برها. خوبم شکر خدا. محتاج دعاییم شدید.
خیلی دلم واسه بیان و شما و همه تنگ شده بود. یه چیزی که فهمیدم توی این یه ماه، من آدم دل کندن از وبلاگ نیستم:-)
الحمدلله، ان‌شاءالله که همه‌چیز به وفق مرادت بچرخه عزیزم :*
من یه مدت سرم شلوغ بود و حواسم به چیزی نبود ولی فهمیدم که نیستی و جای خالیت بود.
مگه رفته بودی که دل بکنی؟! نه‌نه از تو انتظار رفتن نداریم‌ها! :)
تابستون نه :|
شانس نداریم ‌که :دی
جمعه ۳ اسفند ۹۷ , ۱۷:۰۲ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
نه بابا. اصلا به من میاد که بذارم برم؟! مگه اینکه سرم شلوغ باشه و نتونم بیام. فقط این مدت فکر میکردم، اینایی که میرن چجوری میرن آخه!
نه! خوبه که نمی‌تونی بری و نمیری :*
واقعا سخته، من نتم داره تموم میشه بسته‌ی این ماهم گرون‌تر شده، میگم چند روز نت نداشته باشم ، بعد ولی میگم دلم تنگ میشه! اون وقت اونا چجوری مدت‌ها میرن ؟! 
البته خب هر کس شرایطش فرق داره، فقط امیدوارم زود حال همشون خوب بشه و برگردن :)
انشاالله خوشبخت بشین
ممنون ولی خبری نیست :)
کاش یکی بیاد تو زندگیت که لیاقت اینهمه محبت و داشته باشه
ممنونم آلاء جان، امیدوارم تو هم خوشبخت بشی و خوشبخت بمونی جانم :*
در این نامه های پنجشنبه واژه ها رقص کنان و پایکوبان صف می کشند تا خالق آنها انگشت روی کیبورد نهاده و اثری بس بدیع و رح افزا خلق کند..
با همین فرمون پیش برید، منتظر خوندن آثار زیبای شما در کتاب ها هستیم
قدرت قلمتان ستودنیست، بدون اغراق و تعارف و تکلف عرض میکنم
خیلی متشکرم، لطف دارید وگرنه در این حد نیستن‌.
ممنونم و ان‌شاءالله :)
متشکرم :)
وبلاگتون عالیه
ممنون
واقعاً دلنشین می نویسید، احسنت
جسارته، " هَمسَ " چیه؟
لطف دارید :)
دخترک‌ نامه‌نویس خطاب به معشوقش میگه که الان کسی هست که بتونه مثل من برات سوپ شیر درست کنه؟ مثلا همسر داری؟ ولی موقع گفتن همسر احساساتش بهش چیره میشه و دلش نمیاد که بگه و کلمه‌اش ناتموم می‌مونه، بهش میگه اصلا بیخیال بگذریم :)
آها :)
ممنون بابت توضیح :)
خواهش میکنم :)
یادمه این روزها حس خوندن مطالب عاشقانه  رو نداشتم برای همین نمی‌خوندم این پست ها رو :(
الان خوب شدی؟ :*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan