هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد (1)

سفیدی برف‌های نشسته بر کوه‌ها ضربان قلبم را بالاتر می‌برد، اتوبوس از مسیر برفی می‌گذرد و چشمم به منظره‌ای می‌افتد که در انتهایی‌ترین جای مغزم؛ دقیقا کنار صندوقچه‌ی آرزوهایم ایستاده، کلبه‌ای وسط برف‌های دست نخورده، با سقفی شیروانی که از برف پوشیده است و تک چراغ آویزان بر در ورودی‌اش از دور خودنمایی می‌کند، اطراف خانه درخت کاج یا سروی که غرق در برف باشد نمی‌بینم که تصویر رویایی‌‌ام را کامل کند اما تا همین‌ جایش هم می‌تواند شادی را در شریان‌هایم به غلیان بیندازد، احساس شعف را در سلول به سلول تنم حس می‌کنم!
زیر گوش دوستم زمزمه می‌کنم "ای خدا! چقدر قشنگه اینجا، منو یاد آنگلبرگ رویاهام می‌ندازه... [می‌خندم] آی ، زمستون خدا سرده، دمش گرم!".
او هم مثل من از دیدن کوه‌ها و مسیرهای برفی خوشحال است، دوتایی چشم دوخته‌ایم به زیبایی اعجاب انگیز روبرویمان؛ اما او برخلاف من سرما را دوست ندارد، عاشق گرما و تابستان است و با هر سرمایی شال بافتش را روی سرش پایین‌تر می‌کشد، پالتویش را دور تنش محکم‌تر می‌کند و آرام زمزمه می‌کند "من خیلی سرماییم"!
دلم می‌خواهد این‌جای مسیر کش بیاید، آنقدر این صحنه را مقابل چشم‌هایم ببینم که در هر پلک بر هم زدنی مقابل چشمانم جان بگیرد.
مسیر تمام می‌شود و مشهد برفی در برابر چشمانم تن‌نازی می‌کند، زیباست، شهر امام رئوف در این غروب برفی چندین برابر زیباست، آه می‌کشم و حسرت می‌خورم که چرا روزهای دانشجویی‌ام را در همین شهر نمی‌گذرانم، چرا هر روز در هوای امام رضا تنفس نمی‌کنم، همان‌جا در تصمیمم محکم‌تر می‌شوم "باید کلاس‌هام رو طوری بچینم که حداقل ماهی یکبار زیارت مشهد تو برنامه‌ام باشه، نکنه چشم به هم بذارم و سال‌های دانشجویی و همسایه‌ی امام رضا بودن بدون دیدن همسایه‌ام تموم بشه، مبادا من بمونم و حسرت یه دیدن سیر و راضی کننده‌ی حضرت رضا!"
راهی حرم می‌شویم، هر چه فاصله کمتر می‌شود اشتیاقم بیشتر می‌شود، به قول حضرت سعدی "جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آید" ، در حرم رفیقی کنار پنجره فولاد منتظرمان است، بعد از کمی چشم گرداندن محبوبه‌ی شب را با آن چهره‌ی مهربان پیچیده در روسری زیبای سبزآبی‌ش می‌بینم؛ برخلاف هوای شهرش گرم و مطبوع است، مهربان و دوست داشتنی، آرام و نجیب! نیم ساعتی را در رواقی می‌نشینیم، مردم دعای کمیل می‌خوانند و ما از همه‌جا حرف می‌زنیم، از بلاگستان؛ دوستان بلاگر، دانشگاه؛ خوابگاه و ... وقت کم است و دیدار بعدیمان را به زمان برگشت از بوشهر موکول می‌کنیم ؛ می‌رویم اما من دلم کنار مهربانی یک دختر مشهدی جا می‌ماند.
شب را در اتاق گرم دوستم و کنار خانواده‌ای مهربان سر می‌کنم تا صبحِ فردا مسیرم را به راه‌آهن و بلیط مشهد_شیراز کج کنم.
صدای ضربان قلبم را می‌شنوید؟ درخشش ذوق را در چشمان منتظرم می‌بینید؟ بعد از سه‌ماه و نیم راهی خانه‌ام، راهی آغوش گرم مادرم، خنده‌های کودکانه‌ی سارا و سبحان، مهربانی خواهرانم، دلتنگی پدر و برادرهایم؛ گرمی دوستانم، خوشمزگی بندری، بوی قلیه‌ماهی، نم‌نم باران گناوه و عطر بَل‌بَل پیازی و ... زیبایی بی حد خلیج!
سلام بوشهر!
+ خونه‌ی هم‌کلاسی و دوست خوابگاهم :)
چهارشنبه ۲ بهمن ۹۸ , ۱۰:۳۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

پس دوران دانشجویی با همه سختی‌هاش و‌دوری از خانواده و خوابگاه و ... قشنگی‌هایی هم داره:-)

آره مگه میشه نداشته باشه؟ درسته غرغر میکنم و حرص زیاد میخورم ولی خب فکر‌ کنم از قشنگی‌هاش هم توی کانال گفتم براتون:)
ولی در کل خوبه، الحمدلله :)

تعطیلات نوروزی شروع شده؟

نوروزی از الان؟ :|
تعطیلات بین ترمه :)

چه شیفته‌وار خوندمش، درست مثل خودت که شیفته‌وار نوشتیش، همیشه در خانمان عزیزدلم :)

ممنونم که همیشه حس خوب بهم میدی جانم :**
ممنونم عزیزم، همچنین :)

من آروم و نجیب نبودمـکه واسم علامت تعجب گذاشتی؟ 😅

اون علامت تعجب کاربردهای دیگه‌ای هم داره، مثلا در آخر جملات احساسی کاربرد داره :)
تو آروم و نجیب و خانوم بودی جان دلم :**

بل بل پیازی چیه؟!

یه خمیر رو به صورت گرد پهن میکنن و داخلش پیازچه‌ای که از قبل تفت داده شده و ادویه بهش زدن رو میذارن یه طرف نون و طرف دیگه‌اش رو برمیگردونن و اینو روی تابه سرخ میکنن :)
خیلی خوشمزه است و مخصوص زمستونه :)

ایشالا به سلامتی بیای و برگردی

سفرت بی خطر..

ممنونم یسنای عزیزم :**
قربانت :*

همش یه طرف بوی قلیه ماهی یه طرف...

اره واقعا، اصلا بعضی چیزها خودشون مکمل بوی خونه‌ان :)

سلام و درود فرشته خانوم 🌹

 

لذت وصل نداند مگر آن سوخته‌ای

ک پس از دوری بسیار ب یاری برسد

 

ایام گوارای وجودت دختر !

باطریت رو خوب پُر کن ک این ترم رو بهتر شروع کنی 😄

سوال ـ اگر درست متوجه شده باشم منظورت شهر آنگلبرگ باید باشه ! اگر آره مگر این شهر رو دیدی ؟ 

شاد و سلامت باشی

سلام و عرض ادب جناب جانان :)
به‌به :)

ممنونم ، دارم تلاشم رو میکنم که این ترم خیلی خوب پیش برم ان‌شاءالله :)

بله منظورم شهر انگلبرگ توی سوئیسه :)
نه فقط چندتا عکس و کلیپ ازش دیدم و بهش علاقه‌مند شدم ، یه عکس برفیش بدجور زمین‌گیرمون کرد :دی
ممنونم، همچنین شما :)
جمعه ۴ بهمن ۹۸ , ۱۴:۵۹ ترویج و انتشار معارف مهدوی

سلام،

متن زیبایی نوشتید.

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

(اللهم عجل لولیک الفرج)

سلام :)
متشکرم :)

آمین
دوشنبه ۷ بهمن ۹۸ , ۰۹:۵۱ نرم افزار حسابداری کاملا رایگان تحت وب ابرستان

سلام
مطلب خیلی خوب و زیبایی بود.
موفق باشید.

سلام
ممنونم
آپلود فایل و آپلود عکس

http://98share.com/

سلام فرشته جونی

مثل همیشه عالی و دلچسب نوشتی عزیزم

سلام عزیزم :)
ممنونم جانم، لطف داری :*

باهات هم مشهد رفتم هم زیارت هم اومدم سری هم به بوشهر عزیز آخ چه خوب بود 

سلام فرشته ی عزیزم

خوبی دختر سرما دوست:)

سلام عزیز جانم
خوبی دختر؟ کجایی؟ نیستی، دلم برات تنگ شده بود :*
ان‌شاءالله یه روز کنار پنجره فولاد هم تو رو ببینم :*
شکر؛ تو خوبی دوست گرما دوست من ؟:)

دلم تنگ شده بود برای خوندن حرفات چقدر کوتاهی کردم این مدت و نیومدم سر بزنم بهت:( چه نامه های قشنگی^_^

عزیزم *_*
چه خبر؟ خوبی؟ خوش میگذره؟
قشنگی از خودته :**

میشه بگید چطوری باید صفحه های وبلاگ را جدا کنیم 

سلام
تو قسمت انتشار مطلب _ ساخت صفحات مستقل و منوساز یا طبقه‌بندی موضوعی :)

خیلی زیبا وعالی بود هم عکس هم متن

خیلی متشکرم :)

چه خوب میشه از تصورشم ذوق ذوقی شدم ببینمت تو صحن حرم یه گوشه ای تو حیاط بشینیم و حرف بزنیم...

هستم همین گوشه ها راستی به سرم زده وبلاگ بزنم :)) 

قربونت عزیزم خوبم شکر خدا

تو قشنگ تر^_*

ترمی که گذشت خوب بود؟راضی بودی؟

 

عزیزم *_*  ان‌شاءالله :)

به‌به چه چیز خوبی به سرت زده :))
عزیزمی :* :))
ای الهی شکر ،بد نبود البته خب چندان هم خوب نبود ولی خب، میذارم پای ترم اولی بودنم :))
تو چه میکنی؟ :)

آره همینطوره امیدوارم که ترم های بعد بهتر و با تجربه های خوب باشه واست

منم میرم سرکار و فعلا دانشگاهم نمی‌رم :( از آینده تصویر مه آلودی دارم فقط میتونم بگم الان مشغول کار و کلاس زبانم *_*

چند روز پیش رفته بودم دریا بعد 6,7ماه ...وقتی لب ساحل بودم یاد تو افتادم که هروقت میخواستی نزدیکت بود و می‌رفتی و چقدر میچسبه به آدم آلامو که می‌دونم دانشجوی یه جای دیگه ای و...

 

ان‌شاءالله :)
عزیزم، ان‌شاءالله که موفق باشی :*
آی منم کلاس زبان رو میخوام برم ولی میترسم :/فکر کنم باید از ABCD شروع کنم، زبانم نابوده یعنی :دی
عزیزم *_* چقدر خوشحال میشم اینجوری یادم میکنن :)
اره بچه‌های کانال شاهد عجز و ناله‌های من از دلتنگی دریا بودن، واقعا دلتنگش بودم :)
اولین زیارتم رو بعد از ۳/۵ ماه ۱ بهمن رفتم، حیف سرد بود و نشد حداقل پام رو بذارم توی آب ولی خب بازم دیدار خوبی بود :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan