هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


ترانه‌ی مادری

توی این دنیایی که آدم هزار جور مشکلات دارد و گاهی دلش می‌خواهد حتی سر به تن خودش هم نباشد، نوشتن از مادر بودن و متولد کردن موجودی دیگر راستش را بخواهید کار سختی‌ست ؛ البته آدم می‌تواند فارغ از شدن و نشدن، غرق در رویا و خیال یک چیزهایی بنویسد، دایره المعارفی از خوبی و صفات پسندیده با عنوان «آموزه‌های من به فرزندم» یا «راهنمای والدانه زیستن» جمع کند، بدون اینکه در پی شدن یا نشدنش باشد.
بخواهم صادق باشم باید بگویم روزگاری در ذهن خودم هم چنین دایره‌المعارفی شکل گرفته بود، می‌خواستم موجودی افسانه‌ای، اسطوره‌ی خوبی و خلاصه "آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داشته باش" را تربیت کرده و به ساحت مقدس دنیا تقدیم کنم اما ... خب شاید از وقتی که فهمیدم ساحت دنیا چندان هم مقدس نیست [ و ‌حتی نامقدس است] دایره‌المعارف هم آتش گرفت و چیزی از مفاهیم عمیقش برایم باقی نماند، یا شاید هم روزی که متوجه شدم خودم از پس یادگیری این مفاهیم عمیق بر نخواهم آمد!

اجازه بدهید روده درازی و شرح ماوقع آتش گرفتن دایره المعارف را به پست دیگری موکول کرده و از مادر شدن، که به نظرم چیز عجیب یا دور از انتظاری نیست اما کمی غیر معقول است، با فرض بر تغییر ساحت دنیا بنویسم.
دوست دارم مادری باشم مودب و متین که فرزندم ادب و اصول احترام را از او بیاموزد، هیچ دلم نمی‌خواهد از آن دسته‌ کودکان باشد که عمری با دیدنشان چین به ابرو انداخته و سر برگردانده‌ام.
دیدم به انسان‌ها هیچ‌گاه بر اساس وسعت و اندازه‌ی جیبشان نبوده و نیست، برایم آن دوستی که توان مالی ضعیفی دارد با آن یکی که وضعیت مالی خوبی دارد تفاوتی ندارد، چون یاد گرفته‌ام که متر و معیار سنجش انسان‌ها پول نباشد و اصطلاحا «هر کی هر چی داره برای خودش داره»، تمام تلاشم را می‌کنم که به فرزندم هم همین رویه را آموزش دهم تا اطرافیانش را بر اساس شخصیتشان انتخاب کند نه ثروت مادیشان.
سعی می‌کنم مادری اهل مطالعه باشم که شب از دل کتاب‌ها برای فرزندش قصه‌ها را بیرون می‌کشد. روزی به او خواهم گفت که بخشی از علم و تجربه‌ی زیستن را میتوان در میان کتاب‌ها آموخت نه پشت میزهای مدرسه و خواندن متون خشک و حتی گاها بی‌فایده‌اش.
استقلالش را به رسمیت می‌شناسم، درست و غلط را تا جایی که میدانم توضیح میدهم اما‌ فرصت آزمون و‌ خطا را از زندگیش دریغ نمی‌کنم، باید بداند که تصمیم گیرنده‌ی زندگی‌اش، اهرم اصلی نگه‌دارنده‌اش، خودش است و مسئولیت تصمیماتش را بپذیرد، البته که در این راه همراهش خواهم بود.
دوست ندارم فرزندم مسئول برآورده کردن آرزوها و خواسته‌های من باشد [چون در این صورت او هم آرزوهایش را در فرزندش می‌بیند و خلاصه یک نسل که همیشه آرزوهایش کال مانده را به دنیا تقدیم خواهم کرد] برعکس، می‌خواهم در پی یافتن استعداد و علاقه‌اش پیش برود و زندگی را انگونه که می‌خواهد، شاد زندگی کند. دوست دارم بداند که خواسته‌ها، آرزوها و هدف‌هایش برایم مهم هستند و قرار نیست چیزی را به او تحمیل کنم و البته او هم حق ندارد چیزی را به کسی تحمیل کرده یا برای رسیدن به خواسته‌هایش پا روی خواسته‌های دیگران بگذارد.
در آخر حتما جایی برایش خواهم نوشت:
« فرزندم، انسان باش!
 من تمام تلاشم را کرده‌ام که آنچه به نظرم اصول انسانیت بوده را به تو بیاموزم. تمام خواسته‌ام از تو این است که همیشه و در هر شرایطی به ندای وجدانت گوش کنی و آنچه به شرافت و انسانیت نزدیک‌تر است را عمل کنی».

+ این پست رو برای چالش «م مثل مادر، پ مثل پدر» بلاگردون نوشتم :)
++ لطفا درخواست داماد یا عروس من شدن را نداشته باشید، فرزندان من خودشان تصمیم می‌گیرند که با چه کسی ازدواج کنند و البته که بدون رضایت من غل... نه یعنی چیزه، دلشان نمی‌آید ازدواج کنند :دی
+++ به رسم چالش دعوت میکنم از یسنا سادات، فروزان و مریم عزیز :)
اطرافیانش رو بر اساس شخصیت‌شون انتخاب کنه👌🏻
چه نکته خوبی بود که گفتی فرزندت دوست نداری مسئول برآورده کردن آرزوهات باشه🤦🏻‍♀️
چه قشنگ نوشته بودی😍مادر بسیار باحال و با دغدغه👌🏻😎
ممنونم فرفره جان، امیدوارم اگه روزی تصمیم به مادر شدن داشتم واقعا بتونم هر دو صفت باحال و با دغدغه و مسئولیت پذیر رو داشته باشم :)

+ فرفرک‌های تو هم مادر فوق‌العاده‌ای خواهند داشت :))
همین که بچه‌دار میشیم محض اینه که یکی از بزرگ‌ترین آرزوهای خودمونو برآورده کنیم و یه آدم بی‌گناهو وارد این جهان می‌کنیم! پس واقعاً هم لزومی نداره اون بچه بیش از این بخواد مسئولیت برآورده کردن آرزوهای ما رو برعهده بگیره :)
اره منم فکر میکنم ذات بچه‌دار شدن در ابتدا با مقداری خودخواهی همراهه، هر چند که در ادامه کلی فداکاری نیازه اما خب ... 
واقعا کاش پدر و مادرها بار مسئولیت ارزوهاشون رو از دوش بچه‌هاشون بردارن.

+ امیدوارم دنیا به جایی تبدیل بشه که بچه‌ها بتونن از والدینشون بابت اینکه حق زیستن بهشون دادن تشکر کنن.
خدا رو شکر
:)
واقعا با هیچ موافقم ولی ما ریشه از خودخواهی داریم هرچقدر کمرنگ ولی هست در یکی به شدت بالا در یکی کمتر...
اره نکته‌ی درستی میگه، کلا والدین با متولد کردن بچه‌ها خودشون هم میگن که بچه رو با کلی امید و آرزو به دنیا میارن :| واقعا هم دوست دارن خوشبختش کنن اما خب ... قطعا هیچ کدومشون مطمئن نیستن :|
مادرای جنوبی بوی مادرانگی بیشتری دارن. تصور کردن یک فرشته‌ی مادر اما سخته راستش. :)
.
و اینکه: اجازه بدهید روده درازی و شرح ماوقع آتش گرفتن دایره المعارف را به پست دیگری موکول کرده و از مادر شدن....
مرسی که باز این بخش رو به پستی دیگر موکول کردی:دی. وگرنه که والا به خدا.
خب صبر کن بهت کمک کنم، همون مادر جنوبی رو تصور کن با کمی مهربونی بیشتر، کمی خوش خنده‌تر، پایه‌تر، باحال‌تر، عزیزتر و ... :دی  [ خودشیفتگی از صفات بارز آن حضرت بود] :))

حق داری، اگه یه خرده‌ی دیگه طولانی‌تر میشد خودمم حوصله نداشتم بازخوانیش کنم :)))
پسرم مادر خانمی داره شاه نداره. :)
انصافا در عین مهربونی و آزادی عمل دادن مامان مقتدری هستی.😎
😎😎
مرسی مرسی، امیدوارم واقعا :))
همین که یه مادری داشته باشه با خنده‌های جذاب دو هیچ از بقیه هم‌سن و سالاش جلوه، حالا دیگه وارد بقیه صفات حسنه‌ات نمی‌شم.
آه قلبم @_@
ممنونم نسرین عزیز، میدونی اینکه شماها خنده‌هام رو انقدر دوست دارید باعث میشه بیشتر بخندم فکر کنم :)
فرض کن نشستی به بچه‌ات تمرین می‌کنی اسم‌ات رو قشنگ صدا بزنه*_*

راجع به بچه رو نمی‌دونم چون قرار نیست چیزی بشه که ما می‌خوایم ولی امیدوارم همون مادری باشیم که توو ذهنون ساختیم:)
همینقدر ایده آل...

خیلی هم مچکرم ازت:)
اره فکر کن، و اونم هی اشتباه میگه و یاد نمی‌گیره :دی

امیدوارم واقعا، ولی امیدوارم ته همش خوشبختی برای همه باشه... :)

قربانت، ممنونم که قبول دعوت کردی :)

من با این سن و سال چرا باید درخواست کنم عروست بشم؟:)))
تسنیم! عشق که سن و سال نمی‌شناسه :دی
ولی یادت باشه عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند :دی
سلام وقت بخیر

وبلاگ و مطالبتون بسیار عالی هستن.

خوشحال میشیم به مجله اینترنتی بیننده هم سر بزنید.

https://binande.ir
سلام
ممنونم
سلام
چقدر این پستتون کامل بود و خوندنش بدرد من خورد.
ممنون
سلام
لطف دارید، خوشحالم که دوست داشتید :)

عروس و داماد که نه، من دلم خواست منو به فرزندی بگیری
باشه بذار نیمه‌ام رو‌ پیدا کنم، یه فکری برات میکنم :دی
سه شنبه ۵ اسفند ۹۹ , ۰۹:۴۸ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
قشنگ خندیدن هم به بچه‌هات یاد بده*_*
باشه :)))
بسیار عالی
پست هاتونو پیگیر هستم
ممنونم
سلام به شما دوست گرامی باعث افتخاره که به وب زیباتون سر زدم امیدوارم موفق باشین.لطفا به وب منم سر بزنید.

میتونید فیلمهای قدیمی قبل انقلاب رو با ترافیک نیم بها دانلود کنید

لطفا این نظر منو تایید کنید تا دیگر کاربران هم به وب من سر بزنن

در پناه حق

دانلود فیلمهای قدیمی: http://ghdimisara.blog.ir/
سلام
ممنونم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan