هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


شب‌های زمستانی

اهالی خانه عادت دارند حوالی اذان مغرب چراغ تمام اتاق‌ها را روشن کنند، پدرم همیشه می‌گوید: مغرب خانه باید روشن باشد!
من اما برعکسم مخصوصا شبهای زمستانی دوست دارم بخاریِ نفتی که سیم هایش سرخ آتشین شده است را تا نزدیک پاهایم جلو بکشم جوری که داغی‌اش کف پاهایم را داغ کند، چراغ‌های اتاق را خاموش کنم و تنها روشنایی اتاق پرتوهای کم‌جان تیر چراغ برق کوچه باشد یا حتی‌ نور صفحه‌ی موبایلم، پتو را تا روی شکمم بالا بکشم و دفتر سر رسیدم را روی پاهایم بگذارم، یک استکان چای داغ بنوشم و قلم به دست بنویسم( مثل حالا)؛ یا یکی از کانال های تلگرامی‌ام را باز کنم و شعر بخوانم،تمام ابیات سروده شده یا ناشده‌اش را و هم قدم با شاعرها گم شوم در دنیای شاعرانه ها!
حتی‌تر موسیقی بشنوم و در اوج لذت برای خودم فال حافظ بگیرم، بخوانم :" خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم..."! اصلا وسط تاریکی اتاق یک دل سیر خودم را به خواب بزنم آنقدر که حتی خودم بیداری‌ام را باور نکنم و در دنیای خواب پرسه بزنم...!
به جز شبهای طولانی و کسالت‌بار که هر ساعتش باید صدبار سپیده دم بزند اما دریغ، من عاشق تاریکی‌ام، عاشق شبهای سرد و تاریک زمستان!
خوش بحالت که خواب برات مخدودیت نداره :)
از کجا میدونید نداره؟ چند روزه بیشتر از ۴،۵ ساعت نخوابیدم. 
 تازه خوابی خوبه که به اندازه و نیاز باشه وقتی از روزی بیکاری و بدحالی هی به خواب پناه ببری دیگه خوشبحالی نداره بدبحالی داره.
خواب + تلویزیون + تخمه
فقط :)
+ اَلوک( بادام کوهی) :))
خوش بگذره:)
قابلِ لمسه برام :)
:)
من اونقدر سردم نمیشه که برم کنارِ بخاری :| دیشب هم پنجره اتاقم رو باز کردم تا یه مدت باز بود. -_-
یه دو سه روزی اینجا سرد شد اما الان نیاز به بخاری نیست، گرمه! خواهر از بیرون که میاد پنکه میزنه:(
خدا رحمی کنه به حالمون...
آمین واقعا:)
پنجشنبه ۷ دی ۹۶ , ۰۸:۳۳ مریــــ ـــــم
مامان منم همیشه دم غروب چراغای حیاط روشن میکنه
:)
حالا چراغ حیاط هیچی چراغ های کل خونه باید موقع غروب روشن باشه،دیگه دم غروب خواب باشی مجبوری بیدار بشی:))
ولی برعکس پدر من اذان صبح همه جا رو روشن میکنن :|
با سیستم روشناییه خدا هماهنگن چون خورشید هم‌ کم‌کم میاد دیگه:)
منم هستم :)
اصلا با هم شعر بخوانیم
درود به تو:)
من که پایه‌ام با همه شعر بخونم اصلا:)
سلام 
سالهاست دیگه بوی بخاری از نزدیک نشنیدم :))
البته خدا رو شکر 
البته بجز تو خونه اقوام مون :)

داداشم سالها میگه بزار یه بخاری تو اتاقت بذارم بلکه سرماش کم بشه ولی من هنوز رضایت ندادم :))
سرما رو بسختی تحمل میکنم ولی حوصله بخاری رو ندارم چون تو دوران نوجوانی و اوایل جوانی خاطرات خوبی با بخاری نداشتم :)


من بر طبق صحبت مادرم معمولا دم غروب همیشه یه چراغ رو باید روشن کنم بخصوص شب های جمعه و دوشنبه :)



البته همون شب نزدیک بود خفه‌ام کنه:))
من از سرما خیلی خوشم میاد ولی خب زیادی که سرد بشه گلو درد میگیرم بخاطر همین باید رعایت کنم:)
یه چراغ جاش روی سره کل خونه ولی... فکر کن سردرد داشته باشی و خوابیده باشی یه چراغ بالای سرت روشن کنن چه حالی میشی:|
راستش نمیدونم چی بگم...

از اون متنایی بود که فقط باید خوندش:)
همین که خوندی ممنونم عزیزم:)
سلام چرا پست کربلای 4 کامنت دونی نداشت؟

من پای اون پست اشک ریختم و براتون دعا کردم.
چون متنهاش از خودم نبود و خب احساس کردم کامنتهاش رو ببندم و فقط بخونن بهتره:)
ممنونم،سلامت باشید و خدا همه ی شهدا رو رحمت کنه.
شب های بلند زمستون و بخاری و لیوان لیوان چای:) 
ای گفتی خیلی حال خوبی داره:)
اینجا.کسی کاری به چزاغا نداره:))


چرا حس درس خوندم نیست؟:/
خوشا به سعادتت:))
منم حسش نیست متاسفانه! قشنگ درکت میکنم:)
منم همین حس رو دارم
شبهای زمشتون دوست دارم یه جای دنج مطالعه کنم
معمولا هم نمیشه😔

سعادتیست که از شما سلب شده:)) 
تلاش کنید که  بشه و یه گوشه بشینید برای خودتون شعر بخونید یا موسیقی بشنوید انقدر خوبه:)
شنبه ۹ دی ۹۶ , ۱۶:۵۲ مهدی صالح پور
شب تاریک و طولانی زمستان خوبه به شرطی که صبح نخوای زود از خواب بیدار شی
نکته‌ی ظریفی بود:)
این فضایی که توصیف کردی خیلی دوست داشتنی و رومانتیکه ولی من برا روزها و هوای خاص دوستش دارم. اصلا خیلی چیزا به ندرت رخ دادنشون اون لحظه رو جذاب میکنه. :)
درسته، هر چیزی حس و حال خاصی رو میطلبه که ممکنه تمام شرایطش فراهم باشه ولی تو کلا اون موقع حس و حالش رو نداشته باشی:)
زیبایی شب های زمستون تو.. سرخ بودن هواشه...
ک اونم خیلی وقته ندیدیمش!
شما دعا کن هواش گرم نباشه سرخ بودنش پیشکش:)) اینجا تازه از دیشب انگار زمستون شده:|
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan