هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


نامه‌های پنج‌شنبه [۳]

معشوق پاییزی من، سلام!
احتمالا هنگامی که این نامه به دستت می‌رسد اولین سئوالی که می‌پرسی "این دو هفته کجا بودی؟" خواهد بود! پس بگذار در همین ابتدا برایت از ماجرای صبح سه‌شنبه بگویم.
صبح سه‌شنبه در حالی که گرد و خاک نشسته بر قاب عکس‌ها و گلدان‌های کلبه‌ را می‌گرفتم دستم به گلدان سفالی یادگاری‌ات خورد، همان گلدان میخکی که در ۱۳ ژانویه هدیه داده بودی؛ قبل از انجام هر عکس‌العملی گلدان روی زمین افتاد و شکست، واقعه‌ی تلخی بود، احساس کردم نیمی از وجودم شکست!
تا عصر سه‌شنبه خاطرات ۱۳ ژانویه را دوره کرده و خودم را برای خطای سهوی‌ام ملامت کردم، عصر که دیگر توان مقابله با ذهنم را نداشتم دست به دامان برف‌های نشسته بر زمین شدم و ... بله! سرمای سختی خوردم و تمام این دو هفته را در رخت‌خوابم سپری کردم و دیگر توان پست نامه‌هایم را برایت نداشتم‌!
خب! حالا تو از خودت بگو، بهار به آن‌جا رسیده است؟ به دیدن گل‌های بهاری و شکوفه‌های بهارنارنج باغ رفته‌ای؟ عطر بهار را استشمام می‌کنی؟ جیک‌جیک گنجشک‌های نشسته بر شاخه‌ها خبر آمدن بهار را به گوشت رسانده‌اند؟
من، اینجا و در تمام سال‌های نبودنت سوز سرما را در استخوان‌هایم حس کرده‌ام و اینک که بهار دیگری از راه می‌رسد سوز خاطرات بهاری‌مان از هر سرمایی برایم کشنده‌تر است!
معشوق‌ مهربان من! 
سی‌ و پنج سال پیش، در ۱۴ مارسی که این نامه‌ را برایت می‌نوشتم باران بود و حال که آن را برایت پست می‌کنم برف تمام آنگلبرگ را سفیدپوش کرده است، حتما می‌دانی که من از دیدن زمستان زیبا چقدر خوشحالم؟!
اما برای تو در این فصل جدید لبخند بهار را بر زندگی‌ آرزو می‌کنم!

+ گفتم از ورطه‌ی عشقت به صبوری به درآیم ... باز می‌بینم و دریا نه پدید است کرانش

ببین غمگین شدی عروسکا هم عمگین شدن!
عروسک نیست که، نمایی از منِ درونِ نامه‌ است! :)
اون دو تا بالایی روی میز رو میگم
آهان!
 آره، همگی برای شکستن گلدون ناراحتن، حتی عروسک‌ها!
پنجشنبه ۲۳ اسفند ۹۷ , ۱۸:۲۱ اینتِرنال‌ْ آدِر
چه نامه ی دوامی بود!
دوام؟!
پنجشنبه ۲۳ اسفند ۹۷ , ۱۸:۲۹ اینتِرنال‌ْ آدِر
دوام دختر نامه نویس، در عشق.
آهان :)
می‌فرماید :
عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش
پنجشنبه ۲۳ اسفند ۹۷ , ۱۸:۳۶ اینتِرنال‌ْ آدِر
همین، فقط می فرماد و تمام ورنه کسی  از این طوفان سالم بیرون نمیاد، دووم هم نمیاره که با گردبادش بره تو آسمون غرق بشه. همین جا رو زمین بدون طوفان حال کنه کافیه.
آی بسوزه پدر تجربه:))

اون آدم اول دوام نمیاره، میشکنه و یه آدم جدید با ظرفیت تحمل جدید ساخته میشه؛ چون آدمی که طوفان رو تجربه میکنه مثل آدم طوفان ندیده نیست‌.
جالبه که اکثریت آدم‌ها هم خودشون مشتاق این طوفانن!
چه نامه ای...
خیلی خوب بود...
قلمتون همیشه چرخون
لطف دارید، متشکرم :)
پنجشنبه ۲۳ اسفند ۹۷ , ۱۸:۴۷ اینتِرنال‌ْ آدِر
کی مشتاقه؟ :)
خیلی‌ از آدم‌ها هیجان‌ رو دوست دارن!
خوشبحالش چه نامه ای :)
عالی بود 
کاش یه بارم اون می‌نوشت ببینیم ۳۵ سال بعد در چه حاله! :)
قربانت :*
پنجشنبه ۲۳ اسفند ۹۷ , ۱۸:۵۴ اینتِرنال‌ْ آدِر
دروغ میگن. ته دوست داشتن هیجانشون یه قطار شهربازی یا جامپینگه. حداقل نود درصد مطمئنَن که سالم میان بیرون. 
یه چیزی شبیه همون هشتک آدم‌های مسخره شد! 

البته بازم می‌فرماید :
هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش

به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش
پنجشنبه ۲۳ اسفند ۹۷ , ۱۹:۱۷ اینتِرنال‌ْ آدِر
یادتون باشه این حرف قشنگا رو همه میزنن. خونه خرابا به وقت عمل که میشه چنان در میرن که گویی ذرّه ای معلق در هوا بودن که با نسیمی رفتن به درک. 
بدجور با تجربه‌اید ها :))
یادم میمونه ، فعلا که معتقدم اکثریت آدم‌ها لیاقت عشق و خطر کردن براشون رو ندارن :)
باز می‌فرماید :)))
جگر شیر نداری سفر عشق مرو !
من دوست دارم نامه هام رو سالها بعد با صدای خودم درکنارش توی گوشش بخونم.!
امشب دعا میکنم زودتر پیدات کنه تا زودتر براش بخونی :)
لطیف بود و پر بود از احساس خالصانه
برم دومی رو بخونم :)
ممنونم، لطف دارید :)
چقدر دلچسبه خوندن این عاشقانه‌ها آخه ❤❤
عزیزم *_*
برف
جنوب بودیم خبری از هیچی نبود
عصن خیلی جای باحالیه برا اسفند و فروردین
جنوب بودین آنگلبرگ که نبودین!
گناوه دیروز عصر و دیشب بارون بود ولی امروز باز گرم شد :|

از اواخر مهر یا اوایل آبان معمولا اینجا هوا خوبه تا آخر فروردین تقریبا، بعدش دیگه پیش به سوی جهنم:(
مثل دو نامه قبلی خواندنی و زیبا :)
به این زیبا نوشتن ها ادامه بدید...
خیلی لطف دارید، تشکر :)
امیدوارم بتونم :)
جمعه ۲۴ اسفند ۹۷ , ۱۷:۰۶ ستاره اردانی زاده
سلام...

کم کم دارم به این نامه های زیبا معتاد میشم 
 ممنون که این حس خوب  و این تصورات قشنگ رو به این هنرمندی مینویسید و حال ما رو خوب میکنید....


ممنون و پایدار باشید
سلام
لطف دارید خوشحالم که خوشتون اومده :)

سلامت باشید :)
با همه چیش جور در میام ولی با پشه هاش نه تا استخون میزنن لامذهبا
حتی با گرمای ۴۵ و ۵۰ درجه؟!
آدمی که با چنین دمایی کنار بیاد با پشه‌هاش هم کنار میاد :)) 
 البته واقعا پشه‌ها آزار دهنده‌‌ان!

آره کاش ..
قربانت 
نمی‌نویسه که ، معلومه بهش خوش میگذره :)))
35 سال پیش رو نوشتید ؟
نه، ۳۵ سال بعد رو ! :)
میشه بپرسم شما چن سالید؟
عزیزم من قبلا بارها توضیح دادم توی کامنت‌ها که نویسنده‌ی پست‌‌ها منم ولی دخترک نامه‌نویس یه شخصیت داستانیه و من نیستم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan