هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


نامه‌های پنج‌شنبه [۶]

معشوق پاییزی من!

سلام!

حال که این نامه را می‌خوانی هنوز بوی آش‌رشته در فضای کلبه پراکنده است و حتی بوی گلدانِ یاس‌ روی میز هم نتوانسته است عطر خوش آش‌رشته را دور کند!

بعد از پخت آش با ظرف کوچکی میان گل‌ها و درخت گیلاس حیاط رفته و در کنار موسیقی لذت بخش گنجشک‌ها آش‌رشته‌ای که طعم دوری میان عدس و لوبیاهایش حس می‌شد را مزه کردم؛ راستش را بخواهی چند سالی بود که دست و دلم به پختن آش نمی‌رفت، خاطرات شب‌های زمستانی و کاسه‌‌های داغ آش وسط خیابان کلافه‌ام می‌کرد ، میان هر قاشق تلخی دوری‌ات در دلم می‌پیچید ، رشته‌ها مزه‌ی دلتنگی می‌داد و نعناها بوی نبودنت را در کلبه می‌پراکند، حال اما که بعد از سال‌ها شهامت پخت دوباره‌ی آش را به دست آورده‌ام کاش می‌شد ظرفی هم برای تو می‌فرستادم ، برای تویی که لبخندت در لذت آش‌رشته جاریست ، برای تویی که تمام زیبایی‌های دنیا را جور دیگری برایم معنا می‌بخشی!

بعد از خوردن آش و قدم زدن بین گل‌های کوچک باغچه حالا با فنجان چای روبروی درِ چوبی کلبه نشسته‌ام، مثل همیشه برایت شعر می‌خوانم و تو را در کنارم می‌بینم ؛ می‌دانی عشق چیز عجیبی‌‌ست، هر ثانیه از خاطراتت را سال‌هاست که در لحظه‌هایم منعکس می‌کند!

ای کاش می‌توانستم دستت را بگیرم و از میان ورق‌های خاطرات بیرون بکشم، فقط چند لحظه بودنت می‌تواند قرن جدیدی را در خاطراتم رقم بزند ؛ اما افسوس که زندگی همیشه شبیه قهوه‌ی چشمان تو زیبا نیست!

معشوق پاییزی من!

در ابتدای روزهای زیبای ماه مه ، یک اردیبهشتِ بهشتی ، یک اردی‌بهشت پر از خنده‌های بهشتی‌ت را آرزو می‌کنم!


+ جز کوی تو دل را نبود منزل دیگر ‌.‌.. گیریم که بود کوی دگر ، کو دلِ دیگر؟!

پ‌ن : نامه‌های پنج‌شنبه [۵]

چقدر متن و عکس دلچسبن...❤
ممنونم عزیزم ❤
اشکمون دراومد،دلمونم رفت....
چرا ؟ به دخترک میگم زین‌پس شادتر بنویسه :)
هعی معشوق پاییزی کجایی
بیا که دخترک دلتنگته :)
اینقدر نوشته هاتون خوبه که آدم رو توی یک دنیای دیگه میبره:)
نیازی نیست بگید شادتر بنویسه،بزار هرچی دل تنگش خواست بنویسه
لطف دارید :)
میدونی گاهی نوشته‌هاش خودم رو هم غمگین میکنه...
تو خیلی خوب و لطیف مینویسی
ممنونم میرزا :)
مرسی عالی بود
تشکر
رفتم همونجایی که دخترک بود، نشستم به تماشاش
انقدر که حس نوشته هات واقعی بود*_*
عزیزم :*
ای کاش در فصل پاییز منتشر می کردید
پنجمی را هم خواندم، مثل ششمی زیبا بود :)
از زمستون شروع شد، فعلا که می‌نویسمشون شاید تا پاییز ادامه داشته باشه :)
متشکرم؛ لطف دارید :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan