هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


غبار غم برود ...

نوشتم و نوشتم و نوشتم، مثل تمام روزهای دیگری که نوشتم بلکه بتوانم چند خطی از شرح حال این روزهایم را برایتان بگویم اما ... اما افسوس که تمام نوشته‌هایم ناتمام ماند ، انگار که سکوتی بر من حاکم شده است که نمی‌توانم با هیچ نیرویی از دستش رهایی یابم، شاید هم این روزها تمام من خواهان همین سکوت است ... نمی‌دانم، هر چه که هست درونم آشوب است و بیرونم میل به سکوت ... بگذریم !

شما از احوالاتتان بگویید، این روزهایتان چطور می‌گذرد ، یا به قول زنگ انشاء " تابستان خود را چگونه می‌گذرانید؟ " :)

 

+ غبار غم برود ، حال خوش شود ...

++ نمی‌دونم چرا از تغییرات صفحه‌ی نوشتن مطلب خوشم نیومد!

 

++ منم :)

کتابه چطوره؟ قشنگه؟چرا من با داستایوفسکی ارتباط برقرار نمیکنم؟ =/

من اواسط کتابم و نمی‌تونم کامل نظر بدم راجع‌بهش ولی تا اینجا که دوسش داشتم البته تو جواب "مخ سوخته" هم گفتم از ترجمه‌اش خیلی راضی نیستم.
داستان کتاب در مورد زندان و محکوم‌هاشه :)
خیلی از داستایوسکی نخوندم، قماربازش رو نه دوست داشتم و نه بدم اومد ، یه کتاب تقریبا خنثی بود برام، ولی خیلی دوست دارم شب‌های سپیدش رو بخونم :)

چه کیف خوشگلی:)

مرسی ^_^ 
قابلت رو نداره عزیزم :*

سلام

من میخواستم تابستو دو تا کتاب از داستایوفسکی را بخونم قبلا چند تا داستان کوتاهاش را خونده بودم و خیلی خوشم اومده بود اینبار با قمار باز شورع کردم و یک شبه خوندم اما نمیدونم چرا در نهایت حس بدی بهم دست داد و قید ادامه سیر را زدم

نمیدونم چیش بد بود اون داستان مرشد و مارگاریتا که یه بار معرفی کردید هم به نظرم خوب می آد اما میترسم از همین دست باشه

سلام
اگه بخوام در مورد قمارباز بگم به نظرم اصلا در حد اون همه تعریفی که ازش شنیدم نبود، یه چیزی تو مایه‌های عقاید یک دلقک ( البته از دلقک بهتر بود)، بخش‌های جذابش هم برای من همون قسمت‌های بازی رولت و قمار و اون پیرزن بانمک بود، ولی به نظرم نمیشه با یه کتاب در مورد یه نویسنده نظر داد کما اینکه داستایوسکی رو جزء نویسنده‌های بزرگ ادبیات روسیه میدونن.
راجع‌به خاطرات خانه‌ی اموات هم من تازه اواسط کتابم ولی تا اینجا ازش خوشم اومده البته بگم که از ترجمه خیلی راضی نیستم و اگه خواستید بخونید با این ترجمه نخونید به نظرم‌ :)
اگه دوست دارید بخونید بخاطر ترس از بد بودن یا خوب بودن کنار نکشید، به جاش برید از کتابخونه‌ی شهرتون امانت بگیرید و بخونید اگه خوشتون اومد که چه خوب و اگه خوشتون نیومد رهاش کنید، به قول لافکادیو "اون کتاب، کتاب شما نیست" :)

به بطالت!بده ادم تابستونش با غیر تابسنونش فرق نکنه ها...

 

++چرا از من هیچ تغییری نکرده!

خیلی خوب درک میکنم، کلا تابستون رو میشه جزء تنفرهای من حساب کرد!

+ نمیدونم، مطمئنی؟!

سلام

تابستون، تا اینجا که فقط گرم گذشت :)

تو قسمت نظرها اذیت میشم، به هر وبی سر بزنم تو قسمت نظرها اجازه کپی یا حذف بهم نمیده، نمی دونم چرا، یه کادر مسخره برام درمیاد

سلام
هوا افتضاحه حقیقتا!
اره منم بهش برخوردم و خیلی عصبانیم کرد ، چه کاریه اخه؟:/
دوشنبه ۱۴ مرداد ۹۸ , ۲۳:۴۰ ... به دنبال حقیقت ...

به خواندن و نوشتن حقوق بین الملل...

 

 

که خب البته به بود از نشستن باطل :)

خیلی هم خوب ، یه حقوق‌دان بزرگ باید از شما در بیاد تا شاید حال دنیا رو بهتر کنه :)

به مقدار زیادی گریه کردن. 

گریه کردن

باز هم گریه کردن. 

کتاب خوندن، گریه کردن

فیلم دیدن گریه کردن. 

تو جمع شاد بودن و تو خلوت و تنهایی گریه کردن. 

گردش رفتن، تئاتر، سینما، نمایشگاه، دورهمی و.....

نسرین :(
چرا گریه؟ چیزی شده؟
سرت رو گرم کن، مشغولیت‌ها حالت رو بهتر میکنه و فرصت غصه‌ خوردن رو کمتر میکنه، هر چند من خودمم دست کمی از تو ندارم:(

خیلی زندگی چرت شده.

خیلی خیلی!

چقد همه دلا پره :(

تابستون من به انتظار میگذره

امیدوارم عاقبتش به خیر باشه

ولی خب سعی میکنم خودمو سرگرم کنم :) ترجمه میکنم، کلاس خیاطی میرم:) کتاب میخونم:) و برای خوب شدن حالم تلاش میکنم :)

آرزوی دل خوش دارم برا همهههههه

هووم
امیدوارم انتظارش به وصال شیرین ختم بشه :)
کار خوبی میکنی، هر چی خودت رو سرگرم‌تر کنی بهتره، بهتر و زودتر میگذره‌
ممنونم، همچنین :)
سه شنبه ۱۵ مرداد ۹۸ , ۱۱:۲۸ دچارِ فیش‌نگار

صبح ها را شب میکنیم و با دلی خوش می خوابیم :)

اون دل خوش! اون دل خوشه خیلی مهمه ؛  خدا رو شکر پس :)

سلام سلام

نخست: خوب است که می گذرد

بعد: جواب تابستان خود را چگونه می گذرانید؟

به سختی. روز و شب این فصل با ساعت زندگی من ناهماهنگ است خوو

آخر: اینجا هم تکرار می کنم

وقتی حرفها (تصمیمات... تردیدها... گلایه‌ها... اعترافات) نوشته شوند، سنگینی‌اش کم می‌شود. راحت و سبک می‌شوید تا می‌توانید بنویسید حتی بنویسید و حذف کنید

برقرار بمانید و راضی

 

سلام
کاش ولی خوب هم میگذشت
برای منم همینطوره، تابستون شبیه یه زندانیم که بخاطر هوا نمی‌تونه خیلی جایی بره.
اون برگه‌ها رو توی عکس می‌بینید؟ روی اون‌ها نوشتم و بعد گذاشتمشون توی کیفم که حتی خودمم نبینمش! نوشتن خوبه، یه رفیق برای درد و دل!
ممنونم و همچنین :)

فکر کنم تابستون پربارتری برام باشه نسبت به تابستونای قبلی (البته از نظر کتاب خوندن) و خب شاید یکی از دلایلش گردونه ی شانس اپلیکیشن طاقچه ست و اون سه ماه عضویت رایگانی که بهم داده:)

خوشحالم که بهتر می‌گذرونیش و پربارتره :)
 برای من ولی تابستون زجر اوریه ، دیر و سخت میگذره!

تابستون که میشه انگار یه پیرزن سیاه بخت میاد میشینه رو دلم.

هر چی میشه یادم میندازه که باید غصه بخورم

لعنتی هوا هم خوب نیست بزنیم بیرون بادی به کله مون بخوره و پیرزنه پاشه بره

اره دقیقا، تابستون کلا انگار یه بار غمی با خودش میاره.
هوا ! روزها تبخیر میشم، فکر کن همین روزهایی که رفتم کتابخونه از خیابون هلال احمر تا فلکه‌ی امام اومدم خیس عرق شدم! تا بخواد تاکسی گیرم بیاد هم که دیگه واویلا!
++ میگم چه خوبه یکی هست ادرس بدم متوجه میشه :))
پنجشنبه ۱۷ مرداد ۹۸ , ۲۲:۴۹ ســــامیـــ یــو ایـکســـــــــــ

قدرت انتخابمون کجاست ؟ دست کیه ؟

انتخاب چی؟
دست من که نیست خیلی وقت‌ها! شاید دست جبر شرایط باشه!
پنجشنبه ۱۷ مرداد ۹۸ , ۲۳:۲۱ ... به دنبال حقیقت ...

دعا کنید...

دعا کنید از پس خودمون بربیایم فعلا و بعد ادامه ی ماجرا.

 

+چیه این تریپ افسردگی برداشتن؟ مد شده؟ کلاس داره؟ همه می خوان نشون بدن خیلی حال شون بده!  :)

امیدوارم که موفق بشید ، تغییرات هم از خود ادم شروع میشه تا به دنیا برسه :)

+ کلاس؟ مد؟ افسردگی و این چیزها؟ نه! افسردگی فقط یه درده، یه نوع مشکل که ممکنه برای هر کسی پیش بیاد.
حال بد هم ... امیدوارم حال همه خوب باشه، جوری که حال بدشون فقط فیلم باشه :)
پنجشنبه ۱۷ مرداد ۹۸ , ۲۳:۲۳ ... به دنبال حقیقت ...

آها راستی اینم بگم که هدر قالب تون هم خیلی زشت شده!

 

رنگ و نوع فونت " هواتو کردم " اصلا به عکس پشت زمینه نمیاد.

 

البته نظر من نباید توی انتخاب شما تاثیری داشته باشه.......و اصلا به من چه! :)

والا!

اشکال نداره بگم "وات د فاز" ؟ :))

واقعا؟ پس چرا من حس کردم خوب شده؟! به نظرتون مشکل از رنگه یا هم فونت و هم رنگ نمی‌خونه؟!

 شما مخاطب اینجایید و قاعدتا نظرات مخاطب‌ها تاثیر داره :)
پنجشنبه ۱۷ مرداد ۹۸ , ۲۳:۳۵ ... به دنبال حقیقت ...

هم فونتش مناسب نیست.

هم رنگش.

هم حتی شاید تصویر پس زمینه ای که انتخاب کردید با حال و هوای وبلاگ نمی خونه.

 

سایز عنوان وبلاگ تون باید یه کم بزرگتر بشه یا یه حاشیه بهش بدید که دیده بشه.

من الان با موبایل که می‌بینم حقیقتا خوشم میاد ازش ولی بعدا با لپ‌تاپ چک میکنم دوباره ببینم تو سایز اصلی وب چطوریه‌.
چه رنگی به نظرتون بهتر میشه؟ چون با مشکی و سفید امتحان کردم خیلی خوب نشده بود.
حال و هوای وبلاگ چطوریه مگه که عکس باهاش نمی‌خونه؟! 

اینم دوباره چک میکنم چون تو سایز موبایل خوبه و اگه بزرگ‌تر باشه عکس پس‌زمینه دیگه درست پیدا نیست ولی شاید تو سایز اصلی کوچیک‌ باشه.
بازم ممنون که اشکالاتش رو گفتید حتما چک میکنم :)

سلام فرشته جون خوبی دخترررر؟  چه خبر چیکار میکنی با تابستونت :)

سلام عزیزم، ممنون تو خوبی؟ خوش میگذره؟
هیچی ، به بطالت و در انتظار اتمامش میگذره ، تو چطور؟:)

دقیییقا

یک عمررررررررر هی میومدن تو متنهاشون مینوشتن فلان چهار راه تا فلان خیابون هی من اینطوری :/ نگاشون میکردم :دی

اره؛ بعد الان وقتی میگم و می‌بینم که میفهمی کجا رو میگم در پوست خود نمی‌گنجم :)))

بعضی مواقع نویسنده ها دچار خودسانسوری میشن یک مطلب رو چند بار مینویسند و پاک میکنن ...

امیدوارم هیچ نوشته ای ناتمام نماند ....

نه بیشتر حس و حال نوشتن نیست، چیزهایی هم که میخوام بنویسم یه دفعه تهش می‌بینم شده غر نوشت! :)

تابستون قشنگیه ، کارا خوب پیش میرن و حالمون خوبه ، خداروشکر :)

الحمدلله، خدا رو شکر که براتون اینطوره و امیدوارم که ادامه‌دار باشه براتون :)

امیددارم ک غبار غم لحظه ای بوده باشه و تا الان زدوده باشینش... :)

 

این رمان داستایوسکی ب اندازه شب های روشنش قشنگ هست؟

نه متاسفانه هنوز هست اما امیدوارم در روزهای اتی زدوده بشه :)

متاسفانه شب‌های روشنش رو نخوندم اما طبق تعریف‌هایی که از دیگران شنیدم باید کتاب عالی باشه، ولی این کتاب هم جالب و قشنگه‌.
داستانش در مورد زندان و زندانی‌های یه زندان توی سیبریه که گویا برگرفته از ۴ سال حبس خود داستایوسکیه، یعنی داستایوسکی توی این کتاب خاطرات و احوالات خودش و هم بندهاش رو توی زندان در قالب الکساندر پتروویچ(راوی کتاب) به تصویر میکشه.

نه نگو در انتظار تموم شدنش کلی غم میاد تو دلم:((( منم هیچی کتاب و فیلم و سرکار و بیرون :)

و درگیر انتخاب رشته کردن یا نکردن:\

چرا؟ من واقعا دوست دارم زودتر تموم بشه :)
چرا نکردن؟ انتخاب کن شاید خدا خواست و قبول شدی‌:)
خواستی یه پیام خصوصی بذار بیشتر حرف بزنیم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan