هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


روزهای روشن خداحافظ

بر ما گذشت خوب و بد اما تو روزگار! 
فکری به حال خود بکن این روزگار نیست...


گرمای دلت همیشه مردادی باد

هیچ وقت عاشق تابستان نبوده‌ام، نه تنها عاشق که هیچ‌گاه دوست‌دارش هم نبوده‌ام، تابستان برای من یعنی ظهرهای گرم و سوزان مرداد و شهریور، عصرهای حبس شده در خانه از ترس شرجی نفس‌گیر، سیلی‌های بی‌رحمانه‌ی تَش‌باد بر گونه‌های سرخ تیر، خلوت زود هنگام رخنه کرده‌‌ی اوایل ظهر در دل شهر، تنهایی هراس انگیز و تشنگی عابر خسته در کوچه‌ پس‌کوچه‌های سوزان، فریاد‌های گم‌شده در صدای کولر، شرشر عرق کارگر خسته‌ی نشسته در سایه‌ و هجوم وحشیانه‌ی باد گرم بر تن نحیفش، پیراهن خیس و چسبیده‌ی رفتگر شهرداری و مامور همراه ماشین حمل زباله، تابش مستقیم آفتاب روی سر ماهیگیر پیر، کشاورز پخته با فصل خرماپزان، جثه‌ی ضعیف و خسته‌ی پسرک دستفروش‌ کنار خیابان، صورت آفتاب سوخته‌ی پیرزن و پیرمرد سبزی فروش بازار تره‌بار... تابستان برای من یعنی تَش باد و شرجی و گرما و گرما و گرما...


+ من که هیچ‌گاه تابستان و گرما را دوست نداشته‌ام اما اولین‌روزهای تابستان بر دوست‌دارن تابستان،فصل میوه‌های رنگارنگ،هوس گاه و بی‌گاه بستنی و یخمک و یخ‌‌ در بهشت و فالوده، مبارک:)

عنوان: خورشید‌ترین تاب و تب تابستان ... گرمای دلت همیشه مردادی باد!

۱ ۲
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan