چهارشنبه ۷ مهر ۹۵
دیروز صبح داشتم می رفتم بیرون که پرچم های سیاه هیئت حسینیه ی سر خیابون توجهم رو جلب کرد.
هنوز چراغ هایی که برای عید غدیر وصل کرده بودن رو در نیورده بودن اما پرچم های سیاه محرم رو وصل کرده بودن.
عصر هم یه کم زودتر وسایل و کتاب ها رو جمع کردیم و راهی کنار دریا که دقیقا پشت کتابخونه بود شدیم .یادمان شهدای گمنام روبروی دریاست ما هم به جای دریا رفتیم زیارت . اونجا هم بوی محرم می اومد؛ لوله ها و میله ها رو وصل کرده بودن و اتاقک کوچیک تدارکات مراسم هم نصب شده بود.
صدای نوحه ی محرم(که البته با اون شیوه ی بد حسین حسین کردن با اعصاب ادم بازی میکنه) تو فضا پیچیده بود. با وجود اینکه اصلا از این شیوه ی نوحه خوندن که بیشتر ادمو یاد پارتی و مهمونی میندازه خوشم نمیاد اما به هر حال یه حس و بوی محرم هم داشت.
بالای سر شهدا نشسته بودیم و با دوستم راجع به عزاداری صحبت میکردیم که یکی از دوستان و همکلاسی های سابقم رو دیدم , نشست و یه چند دقیقه ای حرف زدیم , موقع رفتن هم خداحافظی کرد و گفت برای اربعین راهی کربلاست و این وسط سهم من فقط التماس دعا گفتن و غبطه خوردن بود...
کاش منم امسال کربلایی بشم...کاش...
پ ن : اصلا درست نوکر تو بی گناه نیست ... اما حسین , حال دلم رو به راه نیست