سه شنبه ۶ تیر ۹۶
سه شنبه ۶ تیر ۹۶
شنبه ۳ تیر ۹۶
دو،سه روز پیش وقتی مشغول کمک به خواهرم بودم، پایه ی صندلی لیز خورد و از روی کابینت به شدت به زمین خوردم،حاصلش شد یک کبودی و زخم روی پای راست و ضربه خوردن آرنج چپ؛ به همین دلیل این چند روز نمی توانستم سجده و تشهد نماز را درست به جا بیاورم، امروز اما اتفاقی با دیدن حالات خودم به یاد حرفی که مدت ها پیش زده بودم افتادم:"وقتی اونهایی که نشسته نماز میخونن یا کسایی که موقع نماز پاشون رو دراز میکنن میبینم یه حسی بهم دست میده،حسی که ازش خوشم نمیاد"
می نشینم و فکر میکنم به سایر اتفاقات اطرافمان،گاهی بدون این که حتی سعی کنیم شرایط و احوالات دیگران را درک کنیم و توصیف درستی از روزگار و احوال آنها داشته باشیم،بر مسند قضاوت می نشینیم و حکم میکنیم و حتی ثانیه ای به ذهنمان خطور نمی کند شاید روزی در گردش روزگار ، ما در چنین شرایطی باشیم، غافل از اینکه دنیا در کمین است تا ما را درست در همان نقطه قضاوت قرار دهد.
به خاطر بسپاریم که هرگاه تصمیم گرفتیم کسی را قضاوت کنیم اول سعی کنیم چند روزی را با کفشهای او راه برویم ، بعد بخاطر شیوه ی راه رفتنش او را مواخذه کنیم.
سه شنبه ۳۰ خرداد ۹۶
دیروز روی دیوار کنار بانک، اعلامیه ی یک جوان ۲۴،۲۵ ساله توجهم را جلب کرد، برادرم ایستاده بود و به آن نگاه میکرد، پرسیدم:
_ این همون رفیقته که داشتی در موردش حرف میزدی؟
+آره
_خدا رحمتش کنه، تصادف کرده؟
+ نه، خودکشی کرده!
تمام مسیر و حتی چند ساعت بعد را به آن جوان فکر میکردم.
۵،۶ سال پیش وقتی خبر خودکشی" م"، پسر نوجوان یکی از دوستان خانوادگی، را شنیدم با وجود اینکه فقط یک یا دو بار او را دیده بودم اما چندین روز حال بدی داشتم.
نمیدانم چه اتفاقی می افتد که میتواند یک جوان را تا این حد به ورطه ی پوچی برساند، اما میدانم لبریز از درد شدن و از دست دادن تاب و تحمل دردیست سخت که وصفش در کلمات نمی گنجد؛ با این وجود و فارغ از قضاوت فکر میکنم آستانه ی تحمل انسان ها هم رو به رکود است، این که جوانی بخاطر دعوای خانوادگی، مشکلات مالی یا شکست عشقی و ... از جان و آرزوهای شیرین خود بگذرد و خود را اسیر پنجه های مرگ کند یعنی رسیدن به چیزی پایین تر از صفر مطلق، اما فکر میکنم مرگ از دست دادن نفس نیست، مرگ و باخت اصلی همان زمان رسیدن به پوچی و از دست دادن باورها، آرزوها و اعتقادات است، آن زمان که هیچ چیزی را شایسته ی ماندن و جنگیدن نمی دانی و رفتنی اختیاری و سرانجامی زهر را به بودنی تلخ ترجیح میدی.
حالا دوباره لیست انواع خودکشی های این چند سال از سیانور گرفته تا حلق آویز کردن و گلوله در ذهنم مرور میشود؛ چه چیزی میتواند سقوط را به انتخاب یک انسان مبدل کند؟؟
جمعه ۲۶ خرداد ۹۶
پنجشنبه ۲۵ خرداد ۹۶
سه شنبه ۲۳ خرداد ۹۶
مدت هاست که روز شهادت حضرت امیر (علیه السلام) و روز غدیر علامت سوال میشوم و به اطرافم نگاه میکنم.
فلسفه ی جشن روز غدیر و سوگواری شهادت امام علی(علیه السلام) چیست؟
وقتی حوادت بعد از غدیر را مرور میکنم، سری به نهج البلاغه میزنم و شقشقیه میخوانم، به راستی دلیل جشن و شادی غدیر و سوگواری 21 رمضان را درک نمی کنم ، علی رفت...علی از میان مردمی که سالها درد را به قلبش هدیه داده بودند رفت،فکر میکنم فزت و رب الکعبه هم مصداق همان "آخیش" خودمان باشد ، همان نفس راحتی که بعد از اتمام سختی ها و دردهایمان میکشیم.
مگر نه این است که صادق آل علی(علیه السلام) میفرماید: در شادی ما شاد و در غم ما اندهگین باشید؟
غدیر درد دارد، غدیر حکایت بی وفایی و نامردی، بغض در گلو رسوب کرده و حرفهای ناگفته است، غدیر یعنی خار در چشم و استخوان در گلو میدیدم که میراث مرا به غارت می برند... و 21 رمضان روز رهایی ، رفتن و آزاد شدن ؛ فزت و رب الکعبه ، رفتن به سمت آغوش خدا و نگاه های دلتنگ زهراست ، چه دردی برای علی سخت تر از تحمل دوری فاطمه اش بود ؟
دوست دارم 21 رمضان در کوچه های شهر قدم بزنم و فریاد بکشم : آی مردم تمام شد! علی از دنیای شما رفت و بر سر اهل سقیفه فریاد بکشم:
علی دریاست دریا رو... نمیشد ساده با سم کشت
علی رو قبل از اون محراب..... یه لشکر ابن ملجم کشت
پ ن : حکمت هایی از نهج البلاغه :
حکمت 23: کسی که کردارش او را به جایی نرساند ، افتخارات خاندانش او را به جایی نخواهد رسانید.
حکمت 59: آن که تو را هشدار داد، چون کسی است که مژده داد.
حکمت66: از دست دادن حاجت بهتر از درخواست کردن از نااهل است.
حکمت 69: اگر به انچه می خواستی نرسیدی، از آنچه هستی نگران مباش.
حکمت 75: هر چیز که شمردنی است پایان می پذیرد، و هر چه را که انتظار کشیدی خواهد رسید.
شنبه ۲۰ خرداد ۹۶
نمی دانم در مورد آداب و رسوم محلی استان ما(بوشهر جان) چه مقدار اطلاعات دارید اما شاید اسم گریگُشو(گره گُشو)به گوشتان خورده باشد.
گریگُشو: در اصل گره گشا است که در زبان محلی گریگُشو یا گره گشو گفته میشود.
طبق این رسم قدیمی(که در حال فراموشی است) در شب ۱۵ ماه مبارک رمضان و همزمان با شب میلاد امام حسن مجتبی(علیه السلام) کودکان(از نظر سنی) به در خانه ی همسایه ها رفته و با سر و صدا و جیغ و فریاد یا کوبیدن مکرر در یا فشردن مکرر آیفون(ترجیحا دوربین نداشته باشه) صاحب خانه را از وجود خود آگاه کرده و از آنها تنقلات،نقل،شیرینی،گندم برشته و ... دریافت میکنند و در مقابل برای ابراز تشکر با صدای بلند"خونه ی گچی ، پُر همه چی" را میخوانند و اگر خدایی ناکرده از خانه ای چیزی دریافت نکنند صاحب خانه را هوگاله (رسوا) کرده و "خونه ی گدا ، هیچیش ندا" را از سویدای وجودشان فریاد میزنند(که البته در اکثریت موارد صاحب خانه واکنش نشان داده و تا سر کوچه به دنبال کودکان صغیر می دود:)) )
نویسنده ی پست در کارنامه ی سالهای طفولیت یکبار تجربه ی گریگشو رفتن را با کودکان صغیر همسایه داشته و الحمدالله در کمال صحت و سلامت به سر میبرد:))
+ تا خدا هست و خدایی میکند ؛ مجتبی مشکل گشایی میکند.
میلاد با سعادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(علیه السلام) مبارک.
پنجشنبه ۱۸ خرداد ۹۶
اما فارغ از همه ی اینها گاهی نیز تعجب کردیم ،
اول:از وقت ناشناس بودن عده ای دهانمان از تعجب باز ماند؛ دیروز وقتی قلب پایتخت و به دنبال آن قلب یک ملت لرزید، عده ای عرصه را مناسب برای تاخت و تازهای سیاسی دیدند و در فضای مجازی و حقیقی با تمام توان کوبیدند تا مبادا از فرصت به دست آمده بی بهره بمانند.
به شخصه فکر نمی کنم در فضای اطرافم هیچ کس به اندازه ی خود من از رای اوردن مجدد آقای پرزیدنت ناراحت شده باشد و تا چند روز تمام فضاهای سیاسی اطراف را بر خود حرام کرده باشد ؛ اما این هرگز دلیل موجهی برای ندانم کاری عده ای خاص که به قطع پای منافعشان در میان است و عده ای دیگر که ندانسته از آنها تبعیت میکنند نیست.
قرار نیست از اتفاقات دیروز گذشت ،یا وعده ها و حرفها و متلک های انتخاباتی را فراموش کرد و توضیح نخواست ، اما قرار بود وقت شناس باشیم.
دشمن دیروز نه تنها قلب پایتخت که قلب اتحاد را نشانه گرفته بود و پشت درهای کشور منتظر کوچکترین تفرقه ای ایستاده تا با تمام توان یورش ببرد و خاکمان را لگدکوب قدم های نجسش کند،برای دشمنان ما سبز و سفید و بنفش و قرمز یا بی رنگی تفاوتی ندارد برای او همه ی ما ایرانی هستیم و سزاوار نابودی ،حال خود ما تبر به دست بر ریشه ی خود بکوبیم تا مبادا فرصت متلک پرانی هایمان سوخته باشد؟
تفاوت و تضاد فکری و نارضایتی و ... در کشور ما بیداد میکند اما همه ی ما اعضای یک خانواده ایم؛ پدرمان دین و مادرمان وطن است ؛ وقتی حرف از وطن و ناموس باشد همه ما یکی هستیم.
دوم: آنان که تا دیروز در هیچ فرصتی از توهین و تهمت و تمسخر مدافعین حرم و سپاه و نیروهای امنیتی کوتاهی نکرده بودند دیروز وقتی خطر را با گوشت و پوستشان حس کردند ورق تفکراتشان چرخید ، لامپ روشنفکریشان خاموش شد و معتقد شدند خطر باید در پشت مرزها نابود شود ! دیروز برای اولین بار متوجه ارتباط سوریه و عراق با ایران شدند و فریاد صلح طلبانه یشان مبنی بر قطع حمایت ایران از تروریست هایی نظیر سوریه و عراق و حزب الله (!) قطع شد و ما به عینه معنی عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد را دیدیم.
عراقی ها هم در خرمشهر نوشته بودند :" آمدیم که بمانیم!" شهید بهروز مرادی بعد از آزادی خرمشهر زیرش نوشت :" آمدیم نبودید"!
چهارشنبه ۱۷ خرداد ۹۶
از اوایل ظهر پنج شنبه که خواهر و داماد رسیدند مشغول آماده کردن هدایا بودیم و هر چند ثانیه همه شروع به کِل کشیدن میکردند.
عصر که از کارهای مربوطه فارغ شدیم، مشغول چک کردن لباس های مراسم شدیم، خواهر بیچاره که ظهر،قبل از آمدن، لباس خریده بود با واکنش همه جانبه مواجه شد:"این؟ مانتو سرمه ای گرفتی؟ یه رنگ روشن می گرفتیا؟ لباسای همیشگیت قشنگ ترن خو؟" بنده ی خدا حسابی به ذوقش خورد و اصرار که من با این لباس نمی آیم و دوباره راهی بازار شدیم،موقع رفتن همه حرفها را پس گرفتند"خا حالا بیا تو نور وایسا تا درست سیلت(سیل= نگاه) کنیم؛ بدم نیستا؛ ول کن دیگه خریدیه"اما کوتاه نیامد.
وسط بازار که افتاب رو به غروب بود و برای شنیدن الله اکبر لحظه شماری میکردم پرسید:"فرشته لباسای تو چه رنگیه؟"
-سارافون مشکی، شلوار مشکی، زیر سارافونی سفید، روسری سبز، چون نه ایترم (ایترم= می توانم)روسری سفید بپوشم نه مشکی یه رنگ روشن ایپوشم.
- خب پس چه کاریه؟ تو ایخی(ایخی=میخواهی) مشکی بپوشی مُنم همین سرمه ایه ایپوشم دیگه؛ مانتوی قشنگ نی واقعا!!"
با چند روسری و گیره به خانه برگشتیم، اذان گفته بود، مثل قحطی زده های سومالی با سلامی بلند به سمت سینی هندوانه شیرجه زدم، وقتی سیری نسبی را در وجودمان حس کردیم همه مشغول نماز و پوشیدن لباس ها شدیم، قاعدتا متوجه هستید وقتی ۶ خانم بخواهند برای مهمانی اماده شوند چه زمان کوتاهی لازم است ! برادرجان هم که استرس بر او غالب شده بود و اصلا متوجه غرهای جا و بیجایش نبود هر چند دقیقه صدا میزد: "دیر شدا، عجله کنین؛ زشته بخدا! " ما هم با داد پاسخ میدادیم: "عباس بخدا کشتیمون، خو چه کنیم باید اماده بشیم یا نه؟" و اخر هم صدای من بلند شد:" بچه ایقه منگه(منگه=نق،غر) نده ها؛ استرس داری اصلا متوجه نیستی امشو چه با اعصاب ما کردی"
و بالاخره ساعت ۲۲:۱۰ از در حیاط خارج شدیم:)
ادامه دارد ...
دوشنبه ۱۵ خرداد ۹۶
حال بعضی روزها که به تن عکسهای بیچاره نگاشته شد:)
پ ن : هیچ مهمونی بدون سوژه و خنده و حرص خوردن نیست اما الان گرسنگی اجازه توصیف و شرح حال نویسی بله برون رو نمیده شاید بعدا راجع بهش نوشتم:)
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!
همهی چلچلهها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیهی جشن اقاقیها را
گل به دامن کرده است!
باز کن پنجرهها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینهی گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچهی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها
جشن میگیرد!
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجرهها را
و بهاران را باور کن...
-
فروردين ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۴ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۴ ( ۴ )