هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


روزنوشت

کتاب زبانم را بستم، از در کتابخانه‌ بیرون آمدم، مقصدم خوابگاهی بود که حدود ۱۵ دقیقه با دانشگاه فاصله دارد اما وقتی به خودم آمدم از درِ خوابگاه گذشته بودم، پاهایم انگار مرا به مسیر آشنایی می‌کشید، خوابم پریده بود و احساس دلتنگی می‌کردم!
کوله‌ام را روی‌ دوشم انداختم و به مسیر دوست‌داشتنی روبرو دل سپردم!
قدم می‌زدم ، هوای خنک و دل‌پذیر مسیر را به ریه‌هایم کشیده و گوش‌هایم را به "دلم گرفته ای دوست" همایون سپردم!
۱۵_۲۰ دقیقه‌ی بعد نشسته بودم در حریم دلبری که حدود ۴ ماه است رفاقتمان را پذیرفته و گاه و بی‌گاه میزبانمان می‌شود.
حالا که دارم این پست را می‌نویسم نیز روبروی ضریح نشسته‌ام، خلوت است و آرام ، فقط گاهی صدای پیرزنی که می‌پرسد "قبله کدوم‌ وره دخترم؟" یا پچ‌پچ آرام خادم‌های نشسته کنار درِ ورودی که می‌خندند و دستور غذاها را با هم دوره می‌کنند خط کمرنگی می‌کشد بر آرامش دوست داشتنی امام‌زاده!
اینجا مدت‌هاست که سرپناه روزهای ناآراممان شده، کمین‌گاه روزهای طوفانیمان، قلبمان را تسکین می‌دهد و از دلتنگی برای حرم حضرت سلطان می‌کاهد، هر چه باشد برادر بوی برادر می‌دهد...
نذر کرده‌ام "گر از این غم به در آیم" رفاقتمان را محکم‌تر کنم، چند رکعتی نماز بخوانم به نیت اجابت و چند پنج‌شنبه را میهمان رفیق باشم ...

+ با تاخیر روز زن و روز مادر و عید میلاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) مبارک.
يكشنبه ۲۷ بهمن ۹۸ , ۱۶:۱۵ دچارِ فیش‌نگار

بسیار عالی

عجب روزنه ی بی پیرایه ای به عالم نور نصیبتون شده! به به

بله همین‌طوره :)
دعاگوی دوستان هستم :)

بر شما هم مبارک باشه ولادت حضرت فاطمه...

راستی ... مارو هم دعا کنید.

ممنونم :)
به روی چشم :)

میدونی فرشته ؟ عکس رو باز کردم و یهو کلی انرژی خوب و آرامش به سمتم روانه شد :)♥️ برای منم خیلی دعا کن مهربون :*

عزیزم ^_^
به روی چشم عزیزم :*
دوشنبه ۲۸ بهمن ۹۸ , ۰۹:۵۴ دچارِ فیش‌نگار

مرسی / خوشحالم که توی دعاهاتون هستم

خواهش میکنم :)

میشه دعا کنی برام یجوری جور شه این حال و هوا؟ :(((((

ان شاءالله بهترین حال‌ و هوا رو پیدا کنی و زودی بیای حرم حضرت سلطان *_*

سلام وقتتون بخیر
می خواستم بپرسم با وبلاگ من تبادل لینک می کنید؟؟

سلام
ببخشید کلا تبادل لینک انجام نمیدم ::)

هعی روزگار...

هعی.‌‌..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan