من دخترِ زمستانم، فرزندِ خلفِ سرما! جنوبیزادهام؛ عاشق شعر و قدم زدنهای پاییزه در دنیای نوشتهها، آواها و البته خیالها! رویای کودکیهایم سفر به دنیای کارتونها بود، دنیای هایدی و آنه، اما امروز که به وادی شورانگیز خیال راهی ندارم عاشق رفتنم، رفتنهای بیمقصد، سفر به ناکجاهایی دور!
با همهی اینها حقیقتش را بخواهید خودم نیز واضح نمیدانم که هستم، ولی شاید بتوان مرا کمی شبیه به نوشتههایم دانست !
من نه غزالی زخم خوردهام
نه ماهی تنگی گم کرده راه
نهنگی توفان زادم
که ساحل بر من تنگ است
[ و گمان میکنم مسیر دریا را گم کردهام که هر چه میروم به آبها نمیرسم]