پنجشنبه ۲۶ اسفند ۰۰
پنجشنبه ۲۶ اسفند ۰۰
پنجشنبه ۲۷ آبان ۰۰

پنجشنبه ۱۴ مرداد ۰۰
پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۰۰
معشوق پاییزی من، سلام!
احتمالا حالا که نامهام به دستت میرسد عید باشد، وسطِ هالِ خانهی آقاجان ایستاده و نامه را در انتهای جیب شلوارت چپانده باشی تا در فرصتی مناسب برای خواندنش به بالکن پناه ببری.
امیدوارم احوالاتت در این روز مطبوع بهاری، که بوی عید به مشامت میرسد، خوب باشد.
عزیزِ جانم!
دیشب در ایران شور و شوق دیدن یا نادیدن ماه برپا بود؟ برای شنیدن خبر « عید فطر بر مسلمانان جهان مبارک» لحظهشماری میکردید؟ بیتابانه در آسمان به دنبال هلال کوچک ماه میگشتید؟! گفتم ماه! آه که این ماه چه شباهت غریبی با تو دارد.
ماهِ من!
در روزهای ابتدایی که به آنگلبرگ آمده بودم و هنوز به ملال دوریت خو نگرفته بودم، غم لحظه به لحظه بیتابترم میکرد، مثل امشب، مثل تلاش منجمی آشوب و سرگردان برای رؤیت هلال ماه، به دنبالت میگشتم.
لحظههایی از همه چیز، از تمام هستی بیزار میشدم. خوب یادم هست، در میان تاریک شبی افسرده، که ماه کامل در آغوش آسمان خودنمایی میکرد دلتنگی امانم را برید، نفسم به شماره افتاد و هقهق گریهام در آسمان آنگلبرگ اوج گرفت. رو به ماه ایستاده بودم، رشک میبردم به حالشان، آسمان ماه را تنگ به آغوش کشیده بود و بر سینهی ابرها میفشرد، مدام زمزمه میکردم «ماه من رفت، ماهت بمیرد آسمان».
تو رفته بودی و من از ماه، از تمام پرندهها، از درخشش ستارهها، از هر چیزی که میتوانست سایهای از عشق را بر هستی منعکس کند بیزار بودم.
عید شده بود، در گوشه به گوشهی جهان کسانی از حلول ماه نو پایکوبی میکردند، من اما زانوهایم را تنگ در آغوش کشیده بودم و از رنج ندیدن ماهم، از روزههای پیاپی ندیدنت که هیچگاه به افطار و عید نرسید، از آسمانی که جز سیاهی هیچ چیز را نشانم نمیداد، بیزار بودم.
عزیزم!
این روزههای پیاپی، این میهمانی مجلل ندیدنت، این سفرههای خالی از حضورت، سخت جانم را فرسوده و طاقتم را طاق کرده است؛ روح تشنهام برای یک جامِ بودنت تمام شبها را انتظار کشیده، تمام طلوعها را به نظاره نشسته و تمام روزها را به در خیره مانده است.
ماهِ من!
پس کی میرسی؟ کی از پشت ابرهای جدایی سر بر میآوری و مرا تنگ در آغوشت میفشاری؟!
+ کی شود با رطب وصل تو افطار کنم؟
پنجشنبه ۵ فروردين ۰۰
در ابتدای نامهام، آغاز بهار، فصل شکفتن و سبز شدن را به شکوفهی چشمانت شادباش میگویم.
حالت چطور است؟ بهار به باغ مادربزرگت رسیده؟ شاهتوتها سرخ شدهاند؟ حال باغچهی پشت خانه چطور است؟ هنوز هم میان درختان پرسه میزنی تا هوای بهار را در ریههایت حس کنی؟!
عزیزم!
دلم برای بهارهای ایران عجیب تنگ است، برای بوی بهارنارنج و گلهای همیشه بهار، برای طراوت عید و سفرههای رنگی نوروز، بازیگوشی ماهیگلیهای توی تنگ و عطر سنبل، بوی اسپند و سبزیپلوهای مادر، دعای تحویل سال و حول حالناهای زیر لب، دلم برای بهارهای ایران، برای بوی اسکناسهای تانخورده و بوسههای وسط پیشانی؛ از همه بیشتر برای لبخندهای کنار هفتسین، بهار پاشیده در چهرهات، نگاههای خیره و تبریکهای محجوبانهی سال تحویلت، تنگ شده است.
عزیزِ جانم!
بهار به کوچههای اینجا هم رسیده، برگهای تازه جوانه زده و گنجشکها آواز بهاری سر دادهاند، برفهای قله کمکم ذوب میشوند و طنین رودخانه در شهر میپیچد، بهار از پشت پرچین به گلهای حاشیهی باغ هم سرک کشیده است.
من اما شبیه آن نهال جا ماندهام، همان که زمستان چشمهایش را بست و فراموش کرد که بهاری هم در راه است؛ همان که از قافله عقب مانده، زمستان در دلش تهنشین شده و برگ و برش را به تاراج برده است.
مهربان محبوبم!
تو اما همیشه بهار بمان، نگذار لبخندهایت را پاییز به یغما ببرد و عطر گیلاس موهایت اسیر یورش زمستان شود.
بهار بمان عزیزم! بهار با تو زیبا میشود.
سال نو مبارک عزیزِ پاییزیِ همیشه بهارم!
+ آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
وای از آن سال که بی یار بهارش برسد!
پنجشنبه ۳۰ بهمن ۹۹
امروز ۱۸ فوریه است و هواشناسی برای این روزهای ایران عطر معطر باران و برف را پیشبینی کرده است، امیدوارم که در کشاکش سرما و باران و برف احوالاتت خوب باشد و گرد بیماری بر چهرهی مهربانت ننشسته باشد.
دو شب پیش مشغول خواندن کتابی بودم که ناگهان صدای پیامکی از خلوت بیرونم کشید، دوستی برایم شعر فرستاده بود، دوستی که میدانست رفاقت کهنهای با ابیات دارم و شبها در کوچه پس کوچههای غزل و رباعی و قصیده پرسه میزنم.
آنچنان مصرع به مصرعش را به کام کشیدم که متون کتاب را به کلی از یاد بردم؛ حالا پرم از دردهای قافیهدار، رنجهای موزون و حسرتهایی که مثل نُتهای موسیقی در سرم نواخته میشوند.
از دیشب هر چه تلاش کردم چند خطی برایت بنویسم، نشد! امروز متوجه شدم که شاید هیچ چیز، بیشتر از سرگشتگی و حسرتهای نشسته بر پیکر این ابیات به من شبیه نباشد، تصمیم گرفتم که همان را، همراه با صدای باران و جیکجیک گنجشکهای لرزیده بر شاخه، برایت پست کنم.
آنچه در ادامهی این نامه میخوانی همان کوچهای است که مدت زیادی را در آن زندگی کردهام.
پنجشنبه ۲ بهمن ۹۹
پنجشنبه ۲۰ آذر ۹۹
امیدوارم که در این روزهای باقیمانده از پاییز هنوز اسیر سرمای زود هنگام نشده باشی و روزگارت در سلامتی کامل طی شود.
روزهاست که برای شروع نامهام فکر میکنم اما هنوز هم نمیدانم که از کجا و چگونه آغاز کنم تا به خواب چند روز قبل برسم و آن را برایت شرح دهم ؛ پس اجازه بده بدون مقدمه به سراغش بروم، که برای نوشتن هیجانی عجیب دارم؛ هر صبح که چشمهایم را باز میکنم و شب هنگام که سر بر بالین میگذارم به اولین و آخرین چیزی که فکر میکنم رویای آن شب است.
یکشنبه شب، دست در دست تو روبروی کاخ کرملین بودم، کرملین زیبا با رنگهای سحرآمیزش!
حس میکردم که پا در واقعیت گذاشتهام، چیزی فراتر از رویا، آنچنان که میتوانم با دستانم لمسش کنم و با چشمهایم زیباییاش را به تماشا بنشینم.
در آن شب سرد که گویی زمستان بود، گرمای دستانت وجود یخ بستهی آشفتهام را گرم میکرد.
یقین دارم که تو در آن شب رویایی از هر شاهزادهای که در راهروهای کرملین قدم بر میداشت زیباتر بودی، با چشمانی درخشان که نشانی از سردی روسیه و خشکی بادهای آن شب نداشت.
موهایت در باد عجیب دلبرانه میرقصید، مثل شاخههای گیلاسی که باد عطرش را در هوا پراکنده باشد.
رویای عجیبی بود! تو زیباتر از رویا بودی، حتی واقعیتر، آنقدر واقعی که در بیداری به دنبالت میگشتم، دنبال عطر آشنایی که خبر از بودنت بدهد اما ... دریغ!
گاهی حس میکنم من در عشق حل شدهام، شاید هم در تو حل شدهام که دیگر نشانی از خود در هیچ جایی نمیبینم، همه تویی و من نیست شدهام یا شاید هم در تو جاودانه شدهام؛ نمیدانم!
این روزها به معنای عشق بیشتر و بیشتر فکر میکنم. آیا عشق آن نیست که بعد از نبودنمان، بعد از رفتنمان همچنان روحی از ما باقی مانده باشد، روحی که تا ابدیت عاشقانه معشوق را ستایش کند؟ گمان میکنم اگر حیات در جهان دیگری باشد همان عشق است، همان روح بازمانده که تا همیشه باید ستایشگر محبوب باشد.
ای تنها نهال بازمانده از من، معشوق من!
حس میکنم هر روزی که میگذرد عشق در ریههایم شاخ و برگی نو میزند.
شبی روبروی کرملین، روزی در راه پلههای لمپویونگ و روزی دیگر روی سکوهای نوتردام از نو عاشقت میشوم؛ هر روز با تو در سرزمینی تازه عشق را کشف میکنم.
عزیز جانم!
چیزی تا کریسمس باقی نمانده، شهر در لباس سفید، کاجهای سر به فلک کشیده و نور چراغهای رنگی غرق میشود؛ صدای هلهله و شادی مردم از شروع سال نوی میلادی در تمام کوچه پسکوچههای آنگلبرگ میپیچد اما برای من ... عزیزم سالهای من سالهاست که بی تو کهنهاند، بی تو مردهاند... .
نامهام را با خیال سفرهای مشترک نرفتهیمان برایت پست میکنم، به امید شبی که در میدان سرخ با تو همقدم شوم.
+ گفتی به تو گر بگذرم از شوق بمیری ... قربان قدت، بگذر و بگذار بمیرم!
پن : دوستان عزیزی که بلاگردون رو دنبال نمیکنید، لطفا اگه براتون امکان داره این پست رو مطالعه کنید، متشکرم :)
پنجشنبه ۳ مهر ۹۹
جمعه ۲۱ شهریور ۹۹
معشوق پاییزی من، سلام!

روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!
همهی چلچلهها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیهی جشن اقاقیها را
گل به دامن کرده است!
باز کن پنجرهها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینهی گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچهی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها
جشن میگیرد!
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجرهها را
و بهاران را باور کن...
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۴ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۴ ( ۴ )