هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


31Des2024

پست‌های آخر اینجا را مرور کرده‌ام، شبیه غم‌نامه شده است. از این وضعیت هیچ خوشم نمی‌آید اما اینجا شبیه خانه‌ی امنی است که می‌توان بدون تعارف ساعت‌ها در آن گریه کرد، نمی‌خواهم این برون‌ریزی را از خودم دریغ کنم.

امشب آخرین شب ۲۰۲۴ است؛ دارم این یکسال را مرور می‌کنم. به جز رنج‌ها و مشکلاتی که توی چشم میزند خوبی‌هایی هم داشته است. تعداد کتاب‌هایی که امسال خواندم از سال پیش به مراتب بیشتر بود. گمانم فیلم و سریال هم بیشتر دیده‌ام. چند دوره‌ی آموزشی ایلوستریتور و فتوشاپ و افترافکت هم دیده‌ام ولی خب ... این مورد حقیقتا غصه دارم می‌کند.

دوره می‌بینم و بعد احساس می‌کنم در عالمی کاملا عجیب گیجم! همزمان میدانم و‌ نمیدانم. همین سرگردانی و نداشتن رود مپ درست و حسابی برای یاد گرفتن طراحی و موشن گرافیک انگیزه‌ام را می‌بلعد، کمی که می‌گذرد حس می‌کنم دارم همه چیز را از یاد می‌برم. مدت‌هاست تصمیم گرفته‌ام چند نمونه کار مختلف بسازم تا لااقل اگر فرصتی مناسب بود چیزی برای عرضه در چنته داشته باشم اما هنوز در همان مرحله‌ی تصمیم مانده‌ام. دلم عمیقا فرصتی برای کارآموزی و یادگیری می‌خواست، یک فضای واقعی اما انگار نیست، این را هم می‌توان از معایب زندگی در یک شهر کوچک دانست.

بگذریم. در ۲۰۲۴ همان‌قدر که فرسوده و رنده و خسته شده‌ام، با زندگی هم دست به گریبان بوده‌ام و چیزهایی هر چند کوچک یاد گرفته‌ام. 

راستش زیاد به این موضوع فکر می‌کنم که این زندگی و روزهایی که می‌گذرد اصلا ارزش زندگی و گذراندن داشته‌اند یا نه. پاسخی برای آن پیدا نمی‌کنم؛ اما درد این رنده شدن‌های پیاپی و امیدهای ناامید شده و ترس‌ و اضطراب‌هایم از قد و قواره‌ام به مراتب بیشتر است، زندگی با من انگار عجیب سر ناسازگاری دارد. این روزها آنقدر پر و غمگینم که با تمام توان تلاش می‌کنم بخندم ولی زندگی دائم اشک‌هایم را سرازیر می‌کند؛ لامصب حریف قدری‌ است و زورش به من می‌چربد، آستینش هم پر از شعبده است، استعداد عجیبی برای غمگین کردن و باریدن دارد. آن وسط‌ها گاهی که تلاش می‌کنم خودم را محکم نگه دارم یاد آن جمله‌ای می‌افتم که می‌گفت «همیشه آخرش خوشه»! وقت‌هایی که دوست دارم خوش‌باور باشم سعی می‌کنم خودم را با این جملات آرام کنم ولی از خدا که پنهان نیست از قلم هم نباشد، عمرش بیش از چند ثانیه نیست. این قرتی‌بازی‌ها و صورتی‌بازی‌ها به من نمی‌سازد. برای خیلی‌ها آخرش رسید و خوش هم نبود. حالا اصلا گیریم که آخرش خوش باشد، چه فایده؟ آخرش به‌درد کسی هم می‌خورد؟ اگر عمری به رنج و درد گذشت ترجیح می‌دهم آخرش هم همانگونه تمام شود، لااقل زیربار منت «بالاخره حالا چشمت خوشیش رو هم دید» نمی‌روم. این روزها به خوشی‌هایش نیاز دارم، به امیدی، ذوقی، شوری، نفسی، خیال آسوده‌ای، خواب راحتی، لبخند از سر رضایتی، این روزها، این روزها، در همین واپسین روزهای بازمانده تا ۲۷ سالگی، به همه‌ی این‌ها این روزها نیاز دارم، زندگی در مشتش چیزی برایم کنار گذاشته یا ... ؟!

قرار نبود آخرین یادداشت ۲۰۲۴ اینطور تمام شود. مثل یادداشت قبل و قبل و قبل‌ترش ولی اختیار ما با قلم است. قلم هم سرریز شده است و رسالتش این روزها ترسیم خط‌خطی‌های دل است.

🎄امید که ۲۰۲۵ آبنبات‌های شیرین، نفس‌های آسوده، خیال راحت، خواب آرام، اضطراب کم، خنده‌هایی بیش از گریه و رضایت در مشتش چپانده باشد و شعبده‌هایش اینبار خوشحال کننده باشد. 🎄

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan