دوشنبه ۵ آذر ۰۳
ببین باری جان! بیا یکبار تکلیفمان را مشخص کنیم.
بین آن همه سیاهی و درد و رنج، بین این کلاف پیچ در پیچ خوردهی زندگی که برای بخش اعظمی از آن دست من یکی لااقل کوتاه است تو کجا ایستادهای؟
۱۲۴ هزار پیامبر فرستادی که در نهایت بگویی شما ضعیف و ناتوان و محتاجید و من قوی و قادر و بینیاز، اما در بخشی از مباحث سنگین که بنده التماس میکند، ناله میکند و کمک میخواهد چشم میبندی و میگویی خودتان میدانید و خودتان.
« ایستادهای به تماشا و کاری نمیکنی؟ یا نمیبینی؟»
متاسفانه هر دو گزینه بار انبوهی از رنج را همراه خود دارد، دست روی هر کدام که بگذاری درد و خشم و غم و ... در جانم رخنه میکند.
کجا ایستادهای باری جان؟ به تماشای چه نشستهای؟