هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


۱ رجب ۱۴۴۶

آن موقع‌ها که بچه بودیم، تنگ غروب که می‌شد مادر می‌گفت « موقع افتو زرده دعا کن، ایگِن پُی افتو زرده دعا کنی دعات اجابت ایاوو ». خودش هم چشمش که به سرخی آسمان قبل از غروب می‌افتاد، یک گوشه از حیاط می‌ایستاد و خیره می‌شد به آسمان، انگار که درهای عرش کبریایی پروردگار باز شده و فرشته‌ها دست به قلم منتظر نوشتن آرزوهای بنده‌ها باشند. دست‌هایش را رو به آسمان می‌گرفت و دعا میکرد. از دعا برای شفای بیمار و بیکار و معتاد گرفته تا انواع حاجت‌های ریز و درشت دنیوی و اخروی، پایان مراسم عبادی افتو زرده هم همیشه گره می‌خورد به سلامتی و شادی و شفای همه‌ی مسلمین و مسلمات‌. همین مراسم عبادی به عنوان ارثیه و توصیه از مادر به ما هم رسیده بود. زردی و سرخی آسمان دم غروب که خلط می‌شد می‌ایستادم گوشه‌ای از حیاط و تمام حاجت‌هایم را به صف میکردم، شبیه صف‌های صبحگاه مدرسه، از کوچک به بزرگ، یکی‌یکی اسم میبردم و در دلم یادآوری‌‌شان به خدا را تیک میزدم. مادر یادمان داده بود که برای تاثیر بیشتر دعا اول بقیه را دعا کنیم و بعد به خودمان برسیم، از همین رو آفتاب که پایین‌تر می‌رفت استرس در جانم می‌نشست، نکند غروب کند و چند حاجت جامانده باشد؟ نکند فرصت برای یادآوری حاجت‌های خودم باقی نماند؟!
تیتروار در حدی که فرشته‌ی مامور ثبت آرزوها مبحث را متوجه شود و به گوش خدا برساند کافی بود، سریع لیست را دور میکردم، در ذهنم فرشته را تصور میکردم که تندتند می‌نویسد و دفترچه‌ی یادداشتش را ورق میزند.
روزهایی که دیر می‌رسیدم و آفتاب غروب کرده و آرزوهایم را به خدا یادآوری نکرده بودم هم در نوع خود فاجعه‌ای بود؛ یک روز برای اجابت را از دست داده بودم و باید منتظر افتو زرده‌ی بعدی می‌ماندم.
سال‌ها گذشت. بزرگتر شدم و فهمیدم خیلی از حاجت‌ها و آرزوها اجابتشان به چیزی بیشتر از افتو زرده و سپیده‌ی صبح نیاز دارد، حتی بیشتر از شب‌های لیالی قدر. با این وجود راستش را بخواهید هنوز هم گاهی تیتروار به خدا یادآوری میکنم، مثلا گه‌گاهی یاد افتو زرده می‌افتم، زیر نم‌نم باران حس میکنم که کمی دریچه‌ها را باز گذاشته‌اند، موقع شنیدن اذان درهای آسمان چارطاق باز است، شب‌های قدر ملائک دست به کمر ایستاده و در خدمت‌گزاری حاضرند، یا حتی همین شب لیلة‌الرغائب، هنوز هم امید دارم که در این مناسبت‌های خاص خدا مُهر بزرگ و پررنگش را بردارد و محکم زیر یادداشت‌های فرشته‌ها بزند و بگوید « سی ای یکی امسال چندتاشه اجابت کنین».
امشب هم لیلة‌الرغائب است، شب آرزوها. به رسم همان کودک و‌ نوجوان امیدوار آرزوهایم را به ترتیب قد مرتب کرده‌ام، اینبار برعکس صبحگاه مدرسه از بزرگ به کوچک، برای تاثیر بیشتر و بالا بردن احتمال اجابت با افتو زرده ادغامش کرده‌ام. آرزوهای مهم و فوری‌تر را چندبار تکرار میکنم به امید اینکه فرشته‌ی کاتب کنار تیتر آن توان ۵ حتی ۱۰ بگذارد و در ستون زمان اجابت کلمه‌ی فوری را درج کند. اگر در درگاه الهی هم شعار نه به اسراف رواج داشته باشد و از همان کاغذ یادداشت پارسال و پیرارسال برای من استفاده کنند احتمالا خیلی از تیترها نیازی به بازنویسی مجدد نداشته باشد، ولی چند سطری هم جدید اضافه شده است.
امسال ته دعاهایم هم ذکر میکنم : «لطفا در لیست سال بعد هیچ آرزوی تکراری‌ای که نیاز به بازنویسی نداشته باشد، باقی نگذارید. با تشکر.
امضا: فرشته».
ایشالا حاجت روا شی
ممنونم. آمین و همچنین :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan