هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


شاید دومی ...

دستم سوخته بود؛ تکه‌ای یخ را که روی سوختگی گذاشتم آه و ناله‌ام خانه را پر کرد، تمامِ جانم آتش گرفت، انگار نه انگار که وسعت سوختگی به اندازه‌ی سکه‌ی کوچک ۵ تومانی بود، تنم گُر گرفته بود و شعله می‌کشید، اما کمی که گذشت تحمل درد آسان‌تر شد؛ نمیدانم درد کم‌تر شده بود یا تحمل من بیشتر، اما هر چه که بود آن آه و ناله‌ی سابق فروکش کرده بود. کمی که گذشت یخ را برداشتم و ژل آلوئه‌ورا را کشیدم روی سوختگی اما اگر باد مستقیم کولر نبود دوباره سوزشش شدت می‌گرفت، نزدیک به ۲ ساعت دستم را مقابل شبکه‌های کولر گرفته و تکان نمی‌خوردم، برادرم که وضعیت را دید گفت "اهمیت نده بهش، ده دقیقه بهش بی‌توجهی کنی بعدش خوب میشه"، در نگاه اول ممکن نبود اما کمی بعد که مجبور شدم از کولر فاصله بگیرم و نماز بخوانم، یا بعدتر که کنار سفره‌ی ناهار نشسته بودم و حواسم به تلویزیون بود فهمیدم با همان بی‌توجهی آتشم گلستان شد، فهمیدم که اولش سخت و بعید بود اما کم‌‌کم ممکن شد!
بعدتر نشسته بودم و به حرف خالق فکر می‌کردم، می‌گفت "وقتی تو یه مشکلی هستی و فکر می‌کنی که این‌یکی دیگه تهشه، به این فکر کن که یک ماه دیگه نگاهت بهش چطوریه؟ یک ماه دیگه هم باز همین قدر برات مهم و بزرگه؟ اصلا چند نفر بعد از یک ماه این روزها رو یادشونه؟"!
 راست می‌گفت، بعضی از مشکلات را از چند قدم عقب‌تر که نگاه کنی ‌می‌بینی جثه‌یشان به بزرگی قبل نیست، نه اینکه مهم نباشند، نه، فقط می‌بینی بنا بر شرایط یک چیزهایی را برای خودت بزرگتر و سخت‌تر کرده‌ای در حالی که شاید یک ماه دیگر مثل خاطره‌ای کمرنگ در خاطرت باشد یا حتی فراموش کنی که برای چه چیزی شب و روزت را حرام کرده‌ای و اینچنین نفست تنگ آمده! 
بیایید گاهی مشکلات را از چند قدم عقب‌تر ببینیم، از نقطه‌ای که آن اهمیت لحظه‌ی اول را از دست داده‌، خدا را چه دیدید، شاید زورمان به بعضی‌هایشان رسید.

+ البته بعضی از مشکلات هم هست که هر چه عقب‌تر بروی و وارسی‌شان کنی چیزی از بزرگیشان کم نمی‌شود؛ تو آب می‌شوی و آن‌ها مثل کوه محکم سر جایشان ایستاده‌اند، آنقدر بزرگ‌ند که ۱۰۰ سال هم اگر بگذرد باز یک عصر جمعه میتوانی بنشینی و برایشان در هنگامه‌ی غروب هق‌هق گریه کنی! 
بعضی مشکلات خودشان شاید روزی رهایمان کنند اما تلخی زهرمانندِ روزهایشان هرگز ...

تو اینجور وقتا اول یخ جواب نمیده بلکه زرده تخم مرغ جواب میده !

بعد زرده تخم مرغ یک کم که حالتو خوب کرد آب سرد درسته مسکن هستش ولی موقتیه ولی بعد پماد کالاندولا جواب میده !

این پماد رو که میزنی به دستت بعد با دستمال دورش رو ببیند اونوقت هر چند ساعت یکبار دوباره پماد بزنی حالت خوبه خوب میشه و درد سوختگی و حتی اثر سوختگی کم کم از بین میره.

 

حتی آرد هم مثل آب سرد حالت مسکن موقت داره.

 

ولی بهترین گزینه زرده تخم مرغه بعدم پماد کالاندولا

 

 

 

+

سلام

ایشالا مشکلاتت هر چی هست حل بشه خیلی زود و حالت خوبه خوب بشه بحق امام حسین (ع) 🙏❤

 

آرد و آلوئه‌ورا و یخ معمولا استفاده میکنم من
کالاندولا هم اره خوبه
مرسی بابت راهنمایی :)

+سلام
مرسی عزیزم از دعای خوبت، ان‌شاءالله :)

سلام علیکم

چه پست پر بار و خوبی

 

سلام
خدا رو شکر :)

فقط پماد کالاندولا و بس !!!!

کاش جای همه‌ی چیز با کالاندولا خوب میشد ...

تازه یه سری مشکلات هم هستن که از بس بزرگن که باید حتماً از دور ببینی تا بفهمی چقدر بزرگن...

اره واقعا، بعضی مشکلات تا داری باهاشون دست و پنجه نرم میکنی متوجه نمیشی ولی یه خرده که از عقب نگاه کنی تازه متوجه‌ی هیبتشون میشی!

متاسفانه اغلب ما درگیر اون دسته دومیم، غمی که هر چی گرد ماه و سال روش می‌شینه، کهنه نمی‌شه.

آره، ما کهنه شدیم ولی بعضی‌ غم هامون نه!

سلام هر چیزی به نظرم یه دوره نیش داره. قوی‌ترین آدم روی زمین هم که باشی باید واسه یه مشکل هر چند مدت ِ کوتاه زجر و تلخیشو بچشی و بعد تصمیم بگیری بری از عقب نگاش کنی یا نه! در واقع از اینجا به بعدشه که برد و باخت آدما رو تعیین می‌کنه

سلام عزیزم
اره هر مشکلی مثل یه بیماری دوره‌ی نقاهت داره ولی میدونی گاهی بعضی مشکلات رو میشه همون اول با در نظر گرفتن اینکه یه مدت بعد قرار نیست مثل امروز زجرش و حجمش باهات باشه آروم‌تر بگذرونی، خودم تو یه برهه‌‌ی خیلی سختی اینکار رو انجام دادم، نه اینکه دیگه اذیت نشی ، نه، فقط با علم به این موضوع صبوریت و تحمل کردن شرایط مقداری آسون‌تر میشه‌
سه شنبه ۱۴ مرداد ۹۹ , ۱۵:۱۸ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

یه سری زخم‌ها مثل بعضی سوختگی‌های روی دست بالاخره یه روزی خوب میشن. اما بعضی زخم‌ها هستند که ردشون تا همیشه می‌مونه! کهنه میشه ولی بازم ردش هست و دیده میشه.

میدونی حورا فکر میکنم هیچ دردی نیست که اثرش ۱۰۰% پاک بشه، حتی اگه شده علتش رو فراموش کنی و یادت نیاد برای چی بوده ولی اون اشک‌هایی که ریختی، ثانیه‌هایی که خراب شدن لااقل قد یه خاطره‌ی محو میمونن.
دردهای بزرگ‌ و بزرگتر هم که دیگه جای خود دارن، اونا برای همیشه یه شکاف باقی میذارن.

حرفت درست. اما ناجنس برخی از این زخم‌ها و دردها هست که انگار یکی وایساده بالای سرت و هی روش نمک آبلیمو می‌زنه. حالا هرچقدر هم که بخوایم کم محلش کنیم. اون لعنتی بالای سرمون مگه بیخیال میشه؟

 

کم‌محلی فقط برای تعداد محدودی از دردها جواب میده.
 بعضی از دردها حکایتشون همون آبلیمو و نمکه که گفتی، سال‌های سال باید بگذره بلکه دردشون کمتر بشه و جای زخم کمی بسته.
حرفم اینه که سعی کنیم مشکلات بزرگ رو از مشکلات بزرگ‌نما سوا کنیم تا شاید کمتر فرسوده بشیم.

این نیز بگذرد ...

جز این مگر کار دیگری هم از دستمان ساخته است؟

گاهی صبوری یک انتخاب نیست یک الزامه
جمعه ۱۷ مرداد ۹۹ , ۰۹:۳۲ دخترک مژده دهنده

سلام خوبید؟

سربزنید به ما.

سلام، تشکر :)

سلامممممم

فرشته جانم سلام الهیییی خوبی؟ 

دل تنگت ترین بودم واسه تو *_*

چقدر غیبت داشتم من 

سلام مهرو جان ^_^
سلام عزیزم، مرسی تو خوبی؟
عزیز دلم، منم دلم برات تنگ شده بود، دیگه میخواستم کم‌کم توی پستم پیجت کنم بلکه کامنت بدی ^_^
خیلی دختر، خیلی غیبت داشتی و جای خالیت رو حسابی حس کردم :)
خوبی؟ همه چی خوبه؟ خوش میگذره؟

+ یه راه ارتباطی برام بذار، غیبت‌هات طولانی میشه لااقل بتونم یه حالی ازت بپرسم دختر :)

وقتی واسه خودمون بت هایی میسازیم بی عیب و نقص،،، چون هیچ جای دنیا بی نقص و کامل نیست،، با شکستنشون، میشکنیم.. 

البته که این شکسته شدنها همراه با شکستن چیزها و کسها در من،، عالی بوده.. نگاه خاکستری رو به خودم و چیزها و کسها یاد گرفتم.. تضادها رو دیدم و اینجوری خودمو بیشتر دوست داره و دیگران رو هم و صلح واسم شروع شده.. 

بله با شکستنش انگار یک چیزی هم درون ما میشکنه، چیزی شبیه قضاوت، شبیه بزرگ‌نمایی و تلاش برای رسیدن به تعادل بیشتر :)
بله کاملا درسته، هم با خودمون به یه صلح نسبی می‌رسیم و هم با بقیه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan