شنبه ۸ مرداد ۰۱
یک جایی از کتاب انسانها، موجود فضایی که در جسم اندرو مارتین زندگی میکند از خودش میپرسد که واقعا انسانها چطور با اضطراب مرگ کنار میآیند؟ در واقع او ریشهی اغلب ترس و نگرانیها را وجود واقعیتی به نام مرگ و نیستی میداند.
الان، همین حالایی که اینجا نشستهام و گدازش درد را در سینهام حس میکنم، دارم به همین فکر میکنم.
اندرو مارتین اشتباه میکند، برای پارهای از انسانها وجود داشتن بسیار اضطرابآورتر و رنجآورتر از نبودن است؛ در واقع برای برخی انسانها وجود این واقعیت که مجبورند تا زمان مرگ به این رنج مداوم، این سلسلهی دهشتناک و تکراری تن بدهند، به مراتب از وجود واقعیتی به نام مرگ هولآورتر است.
امیدوارم، واقعا امیدوارم که وجود واقعیتی به نام زندگی پس از مرگ یک دروغ و تخیل بزرگ باشد، ای کاش که آدمی با اتمام عمر کوتاهش به صورت یک انرژی آزاد شده به جهان برگردد، بدون یک کالبد یا چارچوب مشخص، شبیه ذرهای معلق در هوا، در قامت کامل نیستی.