هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


۹ . آبان . ۱۴۰۴

۱) امشب موقع نماز مغرب چشمم به آخوند نشسته در قسمت مردانه‌ی نمازخانه افتاد. به سرم زد که در مورد حکم نمازی که شکسته خوانده‌ای ولی حالا اقامتت از ده روز گذشته است بپرسم، یک قدم به سمت نمازخانه رفتم و بعد مکث کردم. کسی در ذهنم گفت «الان میپرسه خب مرجع تقلیدت کیه؟ میگی ندارم، بعد اونم میخواد یک ساعت در باب نداشتن مرجع تقلید و قبول نبودن نماز و روزه برات حرف بزنه. بعدش هم حتما میخواد آداب انتخاب مرجع رو توضیح بده، یه کم گوش کنی یه در دیگه برای نصایح پیدا میکنه. حوصله داری دختر؟ اعصاب داری؟ اصلا آزار داری برای خودت دردسر میسازی؟ یه زنگ بزن یادآوری کن حاجی میپرسه دیگه». بیخیال شدم و برگشتم سمت نمازخانه‌ی زنانه. کاش یک آخوند جیبی که آخوند واقعی نباشد و خیلی خلاصه و کوتاه جواب سوالاتت را بدهد داشتم. اصلا شاید یک روز اپلیکیشن آخوندک را ساختم. :دی

۲) دیشب بعد از صحبت با دکتر و اضطراب بدی که به جانم افتاد راهی نمازخانه شدم. دست‌هایم را به نرده‌ها گرفته بودم و آرام پله‌ها را بالا می‌رفتم. به آخرین پله که رسیدم اشک‌هایم جاری شد. وارد نمازخانه شدم، چند قطره اشک ریختم و بعد برای نماز کنترل‌شان کردم، نماز مغرب را خواندم، سیل شد، باز به زور خودم را جمع کردم، نماز عشا را خواندم و دوباره سیل شد، اینبار سیل‌بندها را رها کردم. تا وقتی که احساس کردم کمی سبک شده‌ام ادامه دادم. بعد بلند شدم. پیرمردی که سوالش را پاسخ داده بودم هنوز در راهرو بود. وارد سرویس بهداشتی شدم، صورتم را شستم تا کمی سرخی چشم‌هایم را پنهان کنم، از در سرویس بیرون آمدم، پیرمرد دست بر سینه گذاشت، تشکر کرد و قبول باشه‌ای گفت‌. هنوز نمیدانم منظورش از «قبول باشه» کدام بخش بود؟ حدسم این است که با کمی تاخیر زمانی اشاره‌اش به نمازخانه بود!

۳) اگر از غروب یک روز تا فردا صبح کسی با من صحبت نکند، به پر و پایم نپیچد و اطرافم سکوت خالص باشد، شب هم خواب مناسب داشته باشم، فردا صبح یک آدم بشاش و پرانرژی خواهم بود که اخلاق بهتر و صبر بیشتری دارد. اما افسوس که این سه شرط داروی نایابی شده است که کمبودش دارد مغزم را ویران میکند. کاش یک اتاق ایزوله برای خودم داشتم. برای خودِ خودم.

۴) اگر به کنسرت علیرضا قربانی نرسم اسم کانالم را به «فرشته هستم، مادر یزید» تغییر می‌دهم. کائنات فقط با مادر یزید میتواند تا این حد چپ افتاده باشد، نه یک انسان معمولی (در واقع فرشته‌ای در پوست انسان :دی).
آقای قربانی این همه انتظار کشیدم و نیامدی، نیامدی، نیامدی. حالا آمدی؟ ای بر پیشانی و بختت دختر.



:))) اون آخوند جیبی‌ای که نیاز داری، همون رساله‌ی مرجع تقلیده دیگه. استفاده‌ی مرجع تقلید همینه
سلام چرا هنوز بیمارستانین؟ چرا گریه ؟ دکتر چیزی درباره کلیه بابا گفته؟ هنوز شیرازین؟ بابا دوباره بستری شده


وای چه همه سوال پرسیدم

قبول باشه ایییین زحمت‌ها که میکشی
دوشنبه ۱۱ آذر ۰۴ , ۰۸:۰۸ شبکه اجتماعی ویترین
سلام
چقدر قشنگ مینویسید
کلی از پستهای صفحه او رو خوندم
بی انکه متوجه گذر زمان بشم!
قلمتون مانا

اگر بتونی ما رو مهمون نوشته هات تو ویترین کنی خوشحال میشیم
https://cafebazaar.ir/app/ir.vitrin.app

الان هم نام کاربریت ازاد هست
ممنون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan