هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


خیابانِ تو

جا برای منِ گنجشک زیاد است ولی

به درختانِ خیابانِ تو عادت کردم !

چه زیبا ...
بله،خودمم خیلی خوشم اومد:)
زیبا...
بله خیلی خوب سرودن:)
عکسه چه گوگولیه *_*
گوگولی بودن از خودته:))
جدی؟! :))
آره آره:))
میگه:
با همین دست به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جانِ تو عادت کردم

جا برای من گنجشک زیاد است ولی
به درختان خیابان تو عادت کردم!

معمولاً دیدم فقط بیت دوم رو میارن و به صورت عادت دارمم می‌نویسنش. حالا چرا اینو حفظم؟ داستان اینه که اولین بار همین شکلی خوندمش. بعد سرچ کردم دنبال کل شعر می‌گشتم. دیدم بیت اولش عادت کردم هست. بعد دیدم خب نمیشه یکی عادت کردم باشه آخری دارم که. بعد دیگه حفظش شدم.
من یه کانال عضوم که معمولا تک بیت های خیلی قشنگی میذاره این بیت رو هم از اونجا خوندم و خیلی خوشم‌ اومد ، چند روزه مدام میخونمش،گفتم اینجا هم بذارمش:)
راستش اصلا فراموش کردم برم کل شعر رو بخونم، ممنون که بیت قبلش رو هم نوشتید و تصحیحش کردید:)
خوردیم چو گنجشک به دیوار بلورین
پنداشته بودیم که این پنجره باز است
بگذریم. عکس خوبی براش انتخاب کردین :)

: )
من به بیداری چشمان تو عادت کردم
تا بروید خورشید
میشمارم طپش ثانیه ها را تا صبح
تا بماند امید...
نه به رفتنت عادت کردم 
و نه به نبودنت اما سال‌هاست 
که به انتظار آمدن تو
 عجیب عادت کردم...
معلومه عادت کرده این گنجشک خان، اونجا وضع برنج و جو غذاهای باقیمانده از سفره خیلی خوب بوده است:)
فکر نکنم:)
عاشقی شیوه‌ی رندان بلاکش باشد...
خوب ایشون خیلی هم تحمل رنج و سختی دارن انگاری:)
ولی کسی که عاشق شد باید تحمل سختی و رنج عاشقی رو داشته باشه
تا بهش بچسپه، نداشته باشه اصلا میخوام عاشقی ای اینجوری وجود نداشته باشه:(
عاشق بیچاره همیشه باید تو رنج باشه گویا:)
همون بیت: عاشقی شیوه‌ی رندان بلاکش باشد:)
خیلی هم زیبا :))))))
زیبا خوندید:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan