يكشنبه ۱۲ فروردين ۹۷
نصف شب و باد خنک بهاری، زیر نور ماه و چشمک ستارهها!
الان دارم به چی فکر میکنم؟
به افسانه، عروسک بچگیهام که وقتی شکمش رو فشار میدادم میخوند:"شب شد و ستاره تو آسمون نشسته، زیر نور مهتاب چارقد آبی بسته..."
به شبهای بچگیهام که تو حیاط خونهی بیبی دراز میکشیدیم، به آسمونی که ستارههاش خیلی شفافتر و قشنگتر از ستارههای شهر بود خیره میشدیم و اوج لذتمون وقتایی بود که پشه نباشه و بادِ شمال موهامون رو به بازی بگیره!
به تمام شبهایی که نصف شب تو حیاط مینشستم ، خیره به ماه درد و دل میکردم و وقتی که باد میاومد حس میکردم خدا خیلی بهم نزدیکتره، راستی شماها چطوری تو قفس آپارتمان نفس میکشید؟
+ تو حیاط چکار میکنم؟ زیر نور ماه و نسیم خنک بهاری نشستم، آهنگ میشنوم و کیف میکنم:)
چه آهنگی؟
چشمای خسته، دستای بسته
گنجشکک اشی مشی پَرِت شکسته
آفتاب رو بومه، تاریکی شومه
گنجشکک اشی مشی بازی تمومه
باد اومد زرد شدی
برف اومد سرد شدی
شعر بودی درد شدی، تو
آه، از آسمون سیر شدی
توی بهار پیر شدی
مرغ زمین گیر شدی، تو
...
"دال باند_فصل آخر "
++ شما چکار میکنید؟