هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


چکیده‌ی عید

خب دیگه به اخر تعطیلات رسیدیم الحمدلله.

کل عیدم رو تو سه،چهارتا خاطره خلاصه می‌کنم (بر این فرض که شما خاطرات منو دوست دارید:D)

۱_ رفته بودیم غرفه‌های کناردریا، یه اقایی نشسته بود و داشت با صدای بلند تبلیغ می‌کرد،اول فکر کردم مشاورِ خانواده‌ است بعد که دقت کردم دیدم داره میگه : آیا می‌دونید که تو سال ۹۶ آمار طلاق تو ایران خیلی کاهش پیدا کرده و رسیده به ۲%؟ اون ۲%هم مربوط به کساییه که از این(تی دسته کوتاهش که یه ابر هم سرش بود رو بالا اورد)استفاده نمی‌کنن؛ شب‌ها خودش اشغال‌ها رو می‌بره بیرون، صبح‌ها میره تو صف نونوایی می‌ایسته،غذا درست می‌کنه!

جالبه بدونید همه با خنده رفتن سمتش و سرش کلی شلوغ شد:))


۲_ رفته بودیم مانتو بخریم یه آقایی با خانمش جلومون ایستاده بودن،آقا چون چشماش روی رگال بود متوجه من نشد،نمی‌دونم خانمش چی بهش گفت که جواب داد:"الان دیگه کی چادر می‌پوشه،اصلا کی دیگه زن چادری می..." همزمان سرش رو بالا اورد و من‌ رو دید،یه لحظه شکه شد، منم خندیدم و سرم‌ رو چرخوندم ولی اقا همینطور داشت نگام می‌کرد، چند دقیقه‌ی بعد هم که سرم‌ رو بالا اوردم دیدم داره نگام می‌کنه؛ یعنی قشنگ خجالت از چشماش معلوم بود:))


۳_ خواهرم تو اتاق پرو بود ،یه خانمی داشت با فروشنده حرف می‌ زد چندبار بهش گفت تخفیف بده ببرمش دیگه و فروشند می‌گفت تخفیف نداره، خانم پول رو که داد یه ۵تومنی کمتر داد و گفت بگو مبارکه فروشنده گفت نمی‌گم چون راضی نیستم بخاطر پنج تومن سردرد گرفتم دوباره خانم خندید، گفت:

_ چونه زدن حلاله

_ [پسره با لبخند] خیلی چیزها حلاله مثلا پیغمبر میگه چندتا زن گرفتن هم حلاله، من الان می‌تونم ۴تا دائم و ۴۰تا صیغه بگیرم این یعنی چون حلاله برم بگیرم؟

_[با خنده] خب برو بگیر مگه ما بخیلیم،چکارت داریم؟

_ نه دیگه این درست نیست، بعضی ها یکیش رو هم نمی‌تونن بگیرن بعضی ها اولی رو که گرفتن دیگه ول‌ کن نیستن:))


4_ از کنار غرفه‌ی دمنوش‌های نیوشا رد می‌شدیم، فروشنده مشتریش رو راه  انداخته بود ما رو که دید صدا زد:

_ خانم تا حالا از محصولات ما استفاده کردید؟

خواهرم: بله

_ از چه پکیش؟

_لاغری

_[با لبخند] خب چطور بود؟ نتیجه‌ای هم گرفتید؟

_نه اصلا!

بنده‌ی خدا لبخندش ماسید:)) 

پ‌ن: دلم خوش بود تو سال ۹۶ سرما نخوردم، ۹۷ همین اوایلش قشنگ زد از خجالتم در اومد! یکی نیست بگه بزرگوار لااقل میذاشتی عرق راهت خشک بشه بعد دسته به کار می‌شدی خب.

=))
پ ن:دقیقا منم
:))
خیلی بده:(
1)خییییلی خوب بود  چه ترفندایی استفاده میکنن مردم:))

2)خجالتش نوش جانش:))

3)فکر کنم اکثر اقایون از همین مثال استفاده میکنن برا راه اندازی کارهاشون!:)

4):)))
آره واقعا:))
:))
و البته حرص دادن و خون‌جگر کردن ما:))
:))
فقط اولی :))
:))
چه بامزه بود خاطره هات اغلب شونم تو فروشگاه اتفاق افتاده :)
97 نامرد همه رو درگیر کرده با این سرماخوردگی اش
تازه اومده و رفتنش هم نمیاد انگار!
اره چون همش یا تو خونه گرفتار مهمون‌داری بودیم یا تو بازار:))
من که همیشه سرما میخورم خودم میرم دوتا سوزنم‌رو میزنم، این روزها هم اگه بدتر شدم‌ میرم.
خجالتم داره والا :/

سرما خوردی؟ من سال جدید رو با درد گوش و آفت دهان شروع کردم :دی
والا:))
اره؛ ای بابا هر کس به طریقی گرفتار شده:))
 طوفانی شروع کرده:))
سلام
چه خاطرات قشنگی:)


سلام
تشکر:)
کل تعطیلات عید توی فروشگاه و بازار بودین؟ :-)
اره چون کل عید مهمون داشتیم پامون رو بیرون از شهر نذاشتیم فرصت که پیدا می‌کردیم می‌رفتیم بازار:))
بازار شهرما هم الحمدلله خیلی بزرگه دیگه غرفه‌های کنار دریا هم اضافه شده بود تو یه روز تموم نمی‌شد، فکر کنم یه ۱۰ باری تو عید رفتم بازار و چندبار کل بازار رو گشتم:))
منم حس می‌کنم سرما خوردم :(
انشالا حست اشتباه باشه:)
منم الرژی دارم اول فکر کردم اونه بعد که طولانی شد فهمیدم نه این دفعه واقعا سرما‌خوردم:(
الهی زودتر حالت خوب بشه مهربون جان ^_^
ممنونم جانِ دل:**
تنت به نازِ طبیبان نیازمند مباد :)
وجود نازکت آزرده‌ گزند مباد:)
وجودِ نازکت آزرده‌ی گزند مباد :)
جمال صورت و معنی ز امن صحت توست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
سلامتِ همه آفاق در سلامتِ توست :)
در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد 

به هیچ عارضه شخصِ تو دردمند مباد :)
در آن بساط که حسن تو جلوه اغازد
مجال طعنه بدبین و بد پسند مباد
جمعه ۱۷ فروردين ۹۷ , ۱۵:۳۱ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
تی! آمار طلاق!
:-)))))))
:)))
در مورد پ.ن 
96 میخواسته ضد حال نزنه و موکول کرده به اوایل 97
ایشالا دیگه تا اخر 97 سرماخوردگی و سایر امراض دور و برتون نمیان :-)
ویروس ها انگار خیلب دلتنگم بودن:))
خیلی ممنونم، همچنین؛ البته سالی که نکوست از بهارش پیداست:))

۱.خخخخخخخ😅😅😅😅😅😅
۲.بعضیا بیشعورن دیگع....
اسمشون روهم گذاشتن مسلمون...
۳.عجب زنی😮😮😮😮😮
البته ماهم یه نمونشو توفامیل داریم...
۴.بیچاره یارو...
..........
آدم باید تو بهار مواظب خودش باشه....
چون تکلیف معلوم نمیکنه که بی صاحاب...
مثلا همین امروز اول صبح گرم بود ساعت ۱۰ خنک شد ساعت ۱۴بارون اومد الان دوباره گرمه هوا...
ینی کل سال رو تواین چن ساعت دیدیم...
۱_ :))
۲_ به هر حال هر کسی یه نظری داره دیگه، اما براش تجربه شد که دیگه نظراتش رو اینجوری بیان نکنه:))
۳_ اگه شوهر خودش یا دامادش بود قاعدتا برخورد دیگه‌ای داشت:))
۴_ تا دیگه تبلیغات الکی نکنه:))
اره واقعا کلا در حال غافلگیری بودیم، شب و ظهر کولر می‌زنیم بقیه‌اش خوبه:)
سلام علیکم :دی
خاطراتو کههههههههه دوس داریم آره :))

اینکه همه خاطراتت از بازاره و بهانه این که مسافرت نرفتیم قابل قبول نیست. می تونستین از خاطرات کتاب خوندن و فیلم دیدن بگین . از گلدوزی هاتون تعریف کنین :)) از فالبینی و پیشگویی سال 97 بگین ...

1. تی خیلی هم به طلاق ربط داره . احتمالا دعوا که می شد دیگه طلاق نمی گرفتن انقدر همدیگرو با اون تی میزدن تا یکی کوتاه بیاد و آشتی کنن :)))

2.خوبه که عرصه رو ترک نکردید و موندین که قشنگ از خجالت آب شه :)) 

3. احکام کاربردی اسلام رو شدیدا بلدن همه :))

4. یکم یواش تر :)) له شد بدبخت ;))))

ان شاء الله زودتر خوب بشه حالتون 
ولی هیچ ربطی به سال و تقویم و عید نداره
به رعایت بهداشت شخصی بیشتر مربوطه :))

سلامت باشین همیشه ;)
علیک سلام:)
خدا رو شکر:)
البته یه بهانه‌ی دیگه هم دارم اینکه ۲۰ اردیبهشت انشالا عروسی داداشمه و در حال لباس خریدن و پسندیدن هم بودیم:)
کتاب که اصلا نخوندم چون خونه خیلی شلوغ بود،فیلم هم فقط یه فیلم ترکی که خواهرم با گوشی میدید، چند قسمت اخرش رو باهاش دیدم دیگه هیچی ندیدم که بخوام بگم:) گلدوزی:)) سال خوبی خواهد بود انشالا، امیدوار باشید:)
۱_ حتی اینکه یکی بمیره و خلاص بشه:))
۲_ من داشتم مانتوها رو نگاه می‌کردم موندنم بخاطر اون نبود که:))
۳_مخصوصا مخصوصا بحث ازدواج‌های مجدد و ایناش رو اقایون قشنگ از برن حتی بیشتر از خود پیامبر نظر و فتوا میدن:))
۴_ حقش بود:))
اگه منظورتون اینه که از کسی گرفتم که نه، بخاطر کولر و پنکه است،میریم بیرون عرق می‌کنیم میایم داخل خنکه سرما میخوریم:)
ممنونم؛ همچنین:)

و چیکده عید من
از ۶ ام عید به صورت رگباری امتحان بوده که دادمو  باز هم هفته بعد امتحان دارم :)
فکر کنم گفتید ایران نیستید پس با این حساب عید شما ایام‌الله کریسمس(😀) بوده و تفریحاتتون رو انجام دادید همون موقعی که خلق‌الله تو ایران امتحان میدادن:))
اولیه خیلی خوب بود :)))
:)))
2- من بودم سرمو نمی چرخوندم صاف صاف تو چشاش زل می زدم تا بیشتر خجالت بکشه و دفعه ی بعد بلند بلند فکر نکنه:/

3- هشتگ زنان علیه زنان
4- این نیوشا هم مارو کشت
۲_ پیش میاد دیگه، برای خواهرم تعریف کردم‌ گفت بهش میگفتی مال نه لایقی:)))
۳_ گفتم که اگه شوهر خودش یا اقوامش بود قاعدتا چنین واکنشی نشون نمی‌داد،اون موقع فقط تو فکر تخفیفش بود:)
۴_اره واقعا:)))
من دانشگاه و کلا شهری که توش درس میخوندم چادر سر میکردم همونطور که سرکار چادر سرمیکنم. ولی خب همین چادر محدود بود به همون مکان های خاص، یه بار تو خیابون یکی از همکلاسی هام منو بدون چادر دید و با تیکه و مخفی کردن کلمات زشتش پشت کلمات خوب منو محکوم به دو رویی کرد که هنوز هم از این بابت ناراحتم :|
خواهرت عجب زده تو برجک طرف :)) آی دلم خنک شد. 
منم لازمه بگم سرماخوردگانم؟؟!! :)
به دل‌نگیر عزیزم بعضی ها عقل تو سرشون نیست وگرنه ادم عاقل میدونه نباید متلک بی‌جا بندازه، بعضی ها اصلا منتظرن یه چیزی بشه شروع کنن.
حالا چرا سرکار میپوشی و بقیه‌ی جاها نه؟البته فقط برام سئوال شد همین:)
اره:)))
ای بابا تو خیلی ضعیف شدی فکر کنم‌ که زود زود سرما ‌میخوری.
قشنگ خواهرتون پوکوند اون بیچاره فروشنده را !
اره، خودمون خیلی خندیدیم:))
مورد دوم رو باید جفت پا میرفتین تو حلقش


پکیج لاغری روهم خوب اومدین


واما مورد سوم....
من بیشتر خندیدم تا اینکه ناراحت بشم و بخوام واکنش نشون بدم چون به هر حال هر کس نظری داره، ولی خب یاد میگیره دیگه نظراتش رو جای نامناسب بیان نکنه:))
:))
و اما مورد سوم... در حقیقت باید جفت پا می‌رفتم تو حلق اون نه مورد اول :))
ولی مطمئن باشید زنه اگه شوهر خودش یا اقوامش بود یا می‌دونست پسره جدی میگه واکنش دیگه‌ای نشون میداد:)
مورد دوم رو باید جفت پا میرفتین تو حلقش


پکیج لاغری روهم خوب اومدین


واما مورد سوم....
یک هنوزم فروشنده است ؟:))
بفرستینش اینجا تا یه جایی استخدامش کنیم :)))))
انصافا بعضی شگردهای دست فروش ها دم عید عالیه :)
ما تو شهرمون دست فروش ها نزدیک عید میخونن و میرقصن :))
اینجوری مشتری جمع میکنند :))


دو : آقاهه نخندید وقتی تو رو دید ؟:))
حالا من بودم می مردم از خنده :دی 


سه :  دست خواهری درد نکنه :)

اما پ ن : 
میگن کسانی که اتفاقا سرما میخورن بدنشون در مقابل بیماری ها مقاومتره :))
 میگن گلبول هاشون (نمیدونم قرمز یا سفید) در مقابل بیماری های دیگه  مقاومتر میشه :)
پس ای جان دل ننال از سرماخوردگی :)
اینم میره :)
اندکی صبر سحر نزدیک است :)

نه، خیلی از کسایی که تو غرفه‌های لب دریا هستن از شهرهای دیگه میان و فقط ایام عید اینجا هستن:) اقائه هم همشهری ما نبود چون کلا لهجه‌اش جنوبی نبود:)
اره اینجا هم گاهی همین‌کار رو می‌کنن:))

نه بیشتر خجالت کشید تا اینکه بخنده،جاش من خندیدم:))

سه اون بود که راجع به چند زنی حرف می‌زد، اون وقتی دید من دارم گوش میکنم و می‌خندم خودش هم خندید،البته من همزمان که می‌خندیدم حرص هم می‌خوردم:))

سرت درد نکنه،چه دل همه خنک شده:))

پ‌ن: سرما خوردگی تقریبا فرق داره،چون شکل انتی ژن‌هاشون معمولا با دفعه‌ی قبلی فرق داره بخاطر همین در مقابل خود سرماخوردگی معمولا ایمن نمیشیم اما چون برای مقابله با بیماری پاتن و گلبول سفید تولید میشه پس مقابله با بقیه‌ی بیماری‌ها تا حدودی راحت تره:)
اره میره اما اول دلِ سیر اذیت میکنه بعد میره،شاید امروز رفتم آمپول زدم و خودمو خلاص کردم:)
من ایرانی هستم و. کریسمس رو هم جشن نگرفتم .
شب سال نو هم خر خر خروپفم تو آسمونا بود و خواب بودم :| و تنها .
نه لذتی نبردم
من‌ که نگفتم لذت بردید یا جشن گرفتید میگم چون ایران نیستید و خارج تعطیلات سال نو معمولا ایام کریسمسه پس اون موقع تعطیلات رو گذروندید.

نمیدونم چرا اینقدر زود از دست من عصبانی می‌شید،فکر کنم نمی‌تونم منظورم رو درست بهتون منتقل کنم:)
چه تعطیلات پر از فعالیتی داشتین :)
آره همش تو بازار:))
یکی دو شب ساعت ۱۱:۳۰ و ۱۲ شب برگشتیم خونه:)
سرکار یه چیزی تو مایه های اجباره، چون منطقه هم کوچیکه. ولی درکل حجاب من که میدونی بدون چادر هم مشکلی نداره. البته الان تقریبا آستانه محل هایی که با چادر حاضرم بیشتره، حتی جدیدا وسط شهر با چادر میرم چون اداره با چادر میرم بعدش روم نمیشه بدون چادر باشم :)
دانشگاه هم چون شهر دیگه بودم برا اینکه اذیت نشم چادر سر میکردم یه جورایی راحت بودم اونطوری.
چقدر از این اجبار ها بدم میاد، حالا حجاب تو که خوبه یکی از شهرهای اطراف ما هست کلا همه‌ی خانمها تو شهر چادرین اما تو عروسی یا شهرهای دیگه که ببینیشون باورت نمیشه اینها همونان:|
عصبانی‌؟؟؟
من؟؟؟
کامنتم مگه لحنش عصبانیه ؟ نه بخدا عصبانی نشدم :)))
پوکرفیس بودم که شانس ماا ینطوره که کریسمس و سال نو هم خابیده بودیم
اونجام از تنهایی لذت نبردیم والا ..
گرجه تعطیلات سال نو میلادی ۴ روز بیشتر نیست
ولی خب پوستمون کنده شد هاااا
ببخشید اگر سو تفاده شده . من اصلا عصبانی نشدم . کامنتم رو چند بار خوندم ولی متوجه نشدم لحنم عصبانی بوده . به هر جال پوزش می طلبم :))
من باید اتفاقی بیفته تا عصبانی بشم . الکی الکی که آدم عصبانی نمیشه خود به خود :)
از کامنتتون برداشت کردم که ناراحت شدید:)
۴ روز؟ چقدر کم:|
خواهش می‌کنم، اینجا لحن پیدا نیست ممکنه گاهی کسی برداشت اشتباه کنه:)

خب برداشتت اشتباه بوده عزیز.
من خودم نظرم رو خوندم و حس می کنم چیزی توش نبود که نشون بده با عصبانیت نوشته شده . بله چهار روز خیلی کمه
ولی خب دیگه به جاش پیشرفت دارم می کنم مثلا :|
توی متن لحن دیده نمیشه برای همین معلوم نمیشه با عصبانیت نوشته شده یا نه . ولی من اصلا عصبانی نبودم :))
چرا باید عصبانی باشم آخه
خب حتما برداشت من اشتباه بوده:)
انشالا پله‌های ترقی رو با پله برقب طی کنید:))
خب خدا رو شکر که عصبانی نبودید:)
نمیدونم، واسه همین‌ گفتم:)
سلام 
چه خاطره خوبیست .
مارو هم تحویل بگیرید تو بیان 😀😊
سلام:)
:)
انشالا:))
فعلا که دارم طی میکشم...
:)))
:))
بنظرم پ ن پنجمی بود.😁
بنده خدا فروشنده براش ناراحت شدم.
داستانای جالب و خنده داری بودن 😊
اره :))
تقصیر خودشونه که الکی تبلیغ میکنن:))
داستان نبودا، ماجرا بود:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan