هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


زنده‌‌مانی.

به گمانم یکی از بزرگترین چیزهایی که در دنیای بزرگسالی یاد می‌گیری «زنده ماندن پس از قطع ارتباط» است. در دنیای بزرگسالی به تجربه می‌آموزی که شاید بعد از قطع یک‌سری از ارتباطات خسته، دلتنگ و حتی غمگین شوی اما زنده میمانی و ادامه می‌دهی و چه بسا من جدیدی از تو متولد شود. در نوجوانی تمام این جملات را میدانی اما نمیدانی، یا بهتر است بگویم باور نمیکنی ولی بالا رفتن این عددهای روی کیک شگفتی‌های تلخ و شیرین زیادی دارد.
ُسلام سلام سلام
از این طرفها
سلام. دلم تنگ وبلاگ شده بود. خیلی وقت‌ها به سرم میزنه مجددا اینجا رو احیا کنم ولی راستش گویا حوصله و روحیه‌اش موقتیه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan